قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینبند ؟
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش …
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
✍️: #سید_حمیدرضا_برقعی
#شب_چهارم_محرم #طفلان_حضرت_زینب #حضرت_زینب #محرم #دوطفلان_حضرت_زینب
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
دیگر چه زینبی چه عزیزی چه خواهری
وقتی نمانده است برایش برادری
تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت
با تو چه کرده اند در این روز آخری
از صبح یک سره به همین فکر میکنم
وقت غروب میشود اینجا چه محشری
اینجا همه به فکر غنیمت گرفتنند
از گوشواره ها بگیر تا کهنه معجری
اصلا کجا نوشته که در روز معرکه
در قتلگاه باز شود پای مادری
اصلا کجا نوشته که هنگامه غروب
در خیمه گاه باز شود پای لشکری
اصلا کجا نوشته که در پیش خواهری
باید جدا کنند گلوی برادری
من مانده ام چطور تو را غسل میدهند
اصلا چه غسل دادنی اصلا چه پیکری
در زیر سم اسب چه میکردی ای حسین
از تو نمانده است برایم به جز سری
از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم
ممنونم ای حسین که در فکر خواهری
در کوفه زینب از تو چه پنهان تمام کرد
ای کاش رفته بود سرت جای دیگری
✍: #مهدی_صفی_یاری
#محرم #حضرت_زینب #امام_حسین
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
شمعها از پای تا سر سوخته
مـانده یک پروانه پر سوخته
نـام آن پـروانه عبـدالله بـود
اختری تـابندهتر از مـاه بود
کرده از اندام لاهوتی خروج
یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج
خون پاکش زاد و جانش راحله
تـار مـویش عالمی را سلسله
صـورتش مـانند بابا دلگشــا
دستهای کوچکش مشکلگشا
رخ چو قرآن چشم و ابرو آیهاش
آفتــاب آیینــهدار سایــهاش
مجتبـایی بــا حسین آمیـخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته
از درون خیمه همچون برق آه
شـد روان با ناله سوی قتلگاه
پیش رو عمـو خریدارش شده
پشت سر عمـه گرفتارش شده
بـر گرفته آستینش را بـه چنگ
کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!
ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو
کودک ده سالـه و میـدان جنگ
یک نهال نازک و باران سنگ
دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
شیر اگـر خواهد زند او را به تیر
تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
بهر مـا داغ عـلیاصغر بـس است
با شهامت گفت آن ده ساله مرد
طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد
بیعمو ماندن همه شرمندگی است
بـا عمو مـردن کمال زندگی است
تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنـه باشد، آتش است
بــوده از آغــاز عمـرم انتظار
تـا کنم جـان در ره جانان نثار
جـان عمه بود و هستم را مگیر
وقت جانبازی است دستم را مگیر
عمه جان در تاب و تب افتـادهام
آخــر از قـاسم عقب افتــادهام
نالهای با سوز و تاب و تب کشید
آستیـن از پنجه زیــنب کــشید
تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت
دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه
تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه
تــا نیایـد دست داور را گـزند
کرد دست کوچک خود را بـلند
در هــوای یـاری دستِ خـدا
دسـت عبـدالله شـد از تن جدا
گفت نه تنها سر و دستم فدات
نیستم کـن ای همـه هستم فدات!
آمدم تا در رهت فـانی شوم
در منـای عشق قربـانی شوم
کاش میبودم هزاران دست و سر
تـا بـرای یـاریات میشد سپر
قطرهگر خون گشت، دریا شاد باد
ذرهگـر شـد محو، مهرآباد بـاد
تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
دست ساقی باز اگر ساغر شکست
ای همـه جـانها بـه قربان تنت
دســت عبــدالله وقـف دامنـت
چون به پاس دست حق از تن جداست
دست ما هم بعد از این دستِ خداست
هر که در ما گشت، فانی ما شود
قطره دریایی چو شد، دریا شود
تا دهم بر لشکر دشمن شکست
دست خود را چون عَلم گیرم به دست
بــا همین دستم تو را یاری کنم
مثــل عبّــاست علـمداری کنم
بــود در آغوش عمّش ولوله
کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله
تیر زهرآلود با سرعت شتافت
چون گریبان حنجر او را شکافت
گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد
مرغ روحش از قفس پرواز کرد
بــا گلوی پاره در دشت قتال
شه تماشا کرد و او زد بال بال
همچو جان بگْرفت مولا در برش
تــازه شــد داغِ علیِّاصـغرش
گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش
اشک «میثم» باد وقفِ دامنش
✍: #غلامرضا_سازگار
#عبدالله_ابن_حسن #شب_پنجم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
داغ گلویش تازه شد از قحطی آب
وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را...
با رود جاری کرد در دشتی عطشناک
آن دستهای کوچک و نامآورش را
تا لحظهای دیگر عمویش زنده باشد
انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را
با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید
بر نیزه میبردند در غربت سرش را!
✍: #حیدر_منصوری
#عبدالله_ابن_حسن #شب_پنجم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟
کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود
یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
باغبان در ورق چهرهٔ گرمازدهاش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
بیکلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت
بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی
به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود
به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود
عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چهها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود
طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود
دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد
طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود
گرچه لبتشنه به دامان امامت جان داد
بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود...
✍: مرحوم #سید_رضا_مؤید
#عبدالله_ابن_حسن #شب_پنجم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
کوچه پس کوچه خیابان به خیابان همه تو
قطرهام باز به دریای تو میپیوندم
دائماً ذکر تو را زیر لبش میگوید
همصدا با همۀ سینهزنان سربندم
عشق دنیای عجیبیست؛ که با بودن آن
از غم و سوختن و آه شدن خرسندم
پای داغت همۀ هستی من میسوزد
و چه خوشبختم اگر دانهای از اسپندم
«یَومَ تَبیَضُّ وُجوهٌ» اثر روضۀ توست
با همین آیه چه خوب است که بشناسندم
✍: #علی_گلی_حسین_آبادی
#امام_حسین #محرم #مناجات_با_امام_حسین #اباعبدالله
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
آمد از خیمه همچو قرص قمر
آنکه آماده بهر پرواز است
اشتیاق است و ترس جاماندن
بند نعلین او را اگر باز است
کربلا با نسیم گلبرگش
رنگ و بوی گلاب می گیرد
حسنی زاده است٬ حق دارد
چهره اش را نقاب می گیرد
آخر او ماهپاره می باشد
مثل خورشید عرشه ی زین است
آن گلی که به چشم می آید
زودتر در نگاه گلچین است
قامت سبز و قد کوتاهش
بوی کامل ترین غزل دارد
اینکه شوق زبان زد عشق است
سیزده شیشه ی عسل دارد
جشن دامادی و بلوغش بود
که به تکلیف خود عمل می کرد
مثل یک غنچه زیر مرکبها
داشت خود را کمی بغل می کرد
سینه گاهش کمی تحمل داشت
آن هم از دست نعلها وا شد
معجزه پشت معجزه آمد
نونهالی شبیه طوبی شد
گر عمو را شکسته می خواند
گر کلامی به لب نمی آرد
در مسیر صدای بی حالش
استخوان مزاحمی دارد
قامت او کمی بزرگ شده است
یا عمو قامت خمی دارد؟!
رد پای کشیده ی او تا
وسط خیمه لاله می کارد
بر سر گیسوی پریشانش
رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست
آخر این نوجوان بی حجله
تازه داماد سیدالشهدا ست
✍: #علی_اکبر_لطیفیان
#قاسم_ابن_الحسن #شب_ششم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟
چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟
وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟
پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟
یادگاری از حسن بودم گلی از باغ عشق
از برادر هدیهای پرپر نمیخواهی عمو؟
✍: #قاسم_صرافان
#قاسم_ابن_الحسن #شب_ششم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
باز یل آمده است
معنی «حی علی خیرالعمل» آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزل آمده است
تازه داماد حسین
در حقیقت سفر ماه عسل آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صفشکن جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعرۀ حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بیمهابا همه گفتند اَجل آمده است
همه در حیرت او
عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او
سپرش را برداشت
آمد عمامه سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه میکرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل میکند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
خیمه غوغا شده است
نامۀ رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
نجمه چشمش روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرق به خون چه زیبا شده است
نو عروست میدید
که گلی ساقهاش از چند محل تا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
بد کشیدند تو را
قدت انگار که اندازۀ سقا شده است
چکمهها جای خودش
نعلها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهلهها
سر عمامهات انگار که دعوا شده است
نوۀ فاطمهای
چندتا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زدهای
سینهات مقتلی از روضۀ زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که میشد به تنت جا شده است
✍: #مجید_تال
#قاسم_ابن_الحسن #شب_ششم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست
دید چون مشتریاش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست»
عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست
سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید کفن پوشیدهست
گفت شرمندۀ احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست
تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک، آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
✍: #علی_انسانی
#قاسم_ابن_الحسن #شب_ششم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دستخطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!
جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است
نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
✍: #ایوب_پرندآور
#قاسم_ابن_الحسن #شب_ششم_محرم #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
همچو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیست
بخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیست
گفتم از اشکم مگر، ای غنچه نوشی آب لیک
از تو معذورم که اشک من بجز خوناب نیست
در حرم، هر سمت باشد قبله، اما بهر من
غیر رویت قبله و جُز ابرویت محراب نیست
خیمه بیت و کعبه مهد و در طواف، اهل حرم
این طواف حج عشق است و جُز این آداب نیست
هفت بار آمد صفا و مروه هاجر، آب جُست
من که ده ها بار در هر خیمه رفتم، آب نیست
قسمتی از راه را با هروله، هاجر برفت
من همه ره را دویدم، کام تو سیراب نیست
✍: #علی_انسانی
#علی_اصغر #شب_هفتم_محرم #شش_ماهه #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
ششماهه بود و رنگ جمالش پریده بود
از هوش رفته یا که به ناز آرمیده بود
چشمان خود گشود و ز گهواره زد برون
هل من معین غربت بابا شنیده بود
او محسن است یا که از او در نیابت است؟!
خاکستری که حاصل عمر شهیده بود
لب تشنه بود از عطش غربت پدر
آمد ولی به جان، غم بابا خریده بود
یک لحظه هم درنگ نکرد خصم خیره سر
انگار تا به حال سپیدی ندیده بود
تیر سه شعبه ای که زد از جنس میخ در
از گوش تا به گوش علی را دریده بود
باور نداشتند، علی، دست و پا زند
هجم سه شعبه چون نفسش را بریده بود
آیا شتاب تیر کمک کرد یا حسین
خود تیر را ز حنجره بیرون کشیده بود
✍: #احسان_محسنی_فر
#علی_اصغر #شب_هفتم_محرم #شش_ماهه #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
بس کن رباب نیمهای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمهای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دستهای بسته مزن چنگ بر رُخَت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رُخَت
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
سهمت دوباره خندۀ انظار میشود
ترسم که نیزه دار کمی جابهجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود
یک شب ندیدهایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت ناامید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمیکند
مادر نگفته است و زبان وا نمیکند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست، دست خودت را تکان مده
دیگر ز یادت این غم سنگین نمیرود
آب خوش از گلوی تو پائین نمیرود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمیشود
این گریهها برای تو اصغر نمیشود
✍: #حسن_لطفی
#علی_اصغر #شب_هفتم_محرم #شش_ماهه #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
طفل خود را طرف لشگر نامرد گرفت
زخم پیشانی او را عرقی سرد گرفت
رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
خرمنش سوخت از برگ و برش هیچ نماند
دیگر از حرمت نام پدرش هیچ نماند
از سپیدی گلوی پسرش هیچ نماند
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
متحیر وسط خیمه و میدان مانده
به دلش حسرت یک قطره ی باران مانده
خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده
شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده
سر شش ماهه به یک پوست فقط بند شده
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
شیشه در قائله سنگ مکسر گردد
خاطر خیمه از این حرف مکدر گردد
از خجالت نتوانست حرم برگردد
حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
✍: #وحید_قاسمی
#علی_اصغر #شب_هفتم_محرم #شش_ماهه #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
رباب بودی با گریه رَبِّ آب شدی
در این یکی دوسه ماهه چقدْر آب شدی
بجای جعده شدی هدیه بر بنی الزهرا
دعای فاطمه بودی که مستجات شدی
بنا نبود که جلوه کنی در این عالم
کنار نور عقیله تو در حجاب شدی
زبسکه خاک سرت ریختی زداغ حسین
ترک ترک شده همرنگِ با تراب شدی
عروس فاطمه بودی که رفتی از یثرب
همین مدینه !!!کنیز حرم خطاب شدی
زگریه زیر دو چشمت شیار افتاده
بیاد لب لبِ ششماهه ات کباب شدی
چنان حسین عوض گشته شکل صورت تو
زبسکه سوخته در زیر آفتاب شدی
دمی که حنجرِ پاشیده را بغل کردی
توهم زخون گلوی علی خضاب شدی
به دست ِ خالی و لالایی تو خندیدند
به روی ناقه تو یک لحظه غرق ِ خواب شدی
زنی مقابل تو شیر داد؛ طفلش را
چقدر یادعلی اصغرت عذاب شدی
میان طشت، خجالت کشید از تو حسین
دمی که وارد آن مجلس شراب شدی
همینکه آن دهن چوب خورده بوسیدی
به پیش مادر ِ سادات، بی حساب شدی
اشاره کرد یکی بر سکینه دختر تو
برای حفظ امانت در اضطراب شدی
عروسِ حضرت زهرا زمانه با تو چه کرد
به شهر شام زنِ خارجی خطاب شدی
✍: #قاسم_نعمتی
#رباب #علی_اصغر #شب_هفتم_محرم #شش_ماهه #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی
گرچه سمت تو تیر میآمد
هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمهجان میشد
روی دست پدر که جان دادی
میتوانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سهپر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی
حیف خون گلوت بود اگر
قطرهای روی خاک میافتاد
از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی
گرچه ششماه داشتی اما
یکشبه پا گذاشتی بر اوج
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی
✍: #سید_علی_نقیب
#علی_اصغر #شب_هفتم_محرم #شش_ماهه #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
واژه در واژه نوشتند و قیامت کردند
صاحبان نفس اینگونه روایت کردند
گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت
ناتوانم که مجسم کنم این همهمه را
پر اُمبنین و پسر فاطمه را
پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر
گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند
شانه در شانه دو تا کوهِ سراسر محشر
حمزه و جعفر طیار، نه، طوفانیتر
شانه در شانه دو تا کوه، خودت میدانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت میدانی -
که در آن لحظه جهان، از حرکت افتادهست
اتفاقیست که یکبار فقط افتادهست
ماه را من چه بگویم که چنین است و چنان
«شاه شمشاد قَدان، خسرو شیریندهنان»
رود، از بس که شعف داشت تلاطم میکرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم میکرد
ماه اگرچه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشتهست و نگشتهست به آب آلوده»
رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لبهای خودش را به دل آب گذاشت
میتوانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آنگونه که میخواست دلش، جنگ کند
دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد
نه فقط جرعۀ آب است که بر شانۀ اوست
چشم امید رباب است که بر شانۀ اوست
چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟
ناگهان رایحۀ چادر مادر آمد
بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد
از تماشای تو مهتاب پر از نور شود
چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود
آسمانها همه یکپارچه بارانیِ توست
من بمیرم، عرق شرم به پیشانیِ توست
داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرملهتر خواهد کرد
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب
✍: #حمید_رضا_برقعی
#حضرت_ابوالفضل #تاسوعا #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه میرفت بییار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بیدست از دیده سخت است
امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بُهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر، دلخونتر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا، مولای بیسر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آنشب میان خرابه
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی...
✍: #قاسم_صرافان
#حضرت_ابوالفضل #تاسوعا #محرم
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
دشمنش دید که تنها شده است
سوی او با هدف جنگ آمد
نفسی خواست نفس تازه کند
سوی پیشانی او سنگ آمد
----
سنگ تا سجده گهش را بوسید
زخم چل ساله او کاری شد
طاق محراب ملائک که شکست
بر رخ آینه خون جاری شد
---
خواست تا با پر پیراهن خود
خون جاری شده را گیرد راه
باز از حرمله تیری آمد
رد شد از سینه و قلبش ناگاه
---
قلم از درد به لکنت افتاد
نفس شعر از این داغ برید
جوری آن تیر دخیلش شده بود
که فقط می شدش از پشت کشید
---
نبض عالم به تلاطم افتاد
چرخ بی حرکت و گردون بی تاب
تا که آن تیر دل از سینه برید
خون شتک زد به زمین (کالمیزاب)
---
تیر و شمشیر و سنان از هرسو
بهر گلکاری باغش آمد
دید سخت است پیاده شدنش
نیزه داری به سراغش آمد
---
حجت الله علی الدنیا را
اهل دنیا به قصاوت کشتند
پیش چشمان حرم، مولا را
بی حیا ها سر فرصت کشتند
✍️: #یاسر_رحمانی
#امام_حسین #روضه #کربلا #عاشورا
🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
می گویم از کنار زیارت نرفته ها
بالا گرفته کار زیارت نرفته ها
اشک و نگاه حسرت و تصویر کربلا
این است روزگار زیارت نرفته ها
امسال اربعین همه رفتند و مانده بود
هیات در انحصار زیارت نرفته ها
انگار بین هیات ماهم نشسته بود
زهرا به انتظار زیارت نرفته ها
در روز اربعین همه ما را شناختند
با نام مستعار «زیارت نرفته ها»
اما هزارمرتبه شکر خدا که هست
مشهد در اختیار زیارت نرفته ها
باب الحسین قسمت آنانکه رفته اند
باب الرضا قرار زیارت نرفته ها
غم میخورم برای دل رهبرم که هست
تنها طلایه دار زیارت نرفته ها
گفتند شاعران همه ازحال زائران
این هم به افتخار زیارت نرفته ها
✍️:
#اربعین #زیارت #کربلا #مشایه #امام_حسین
🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد
✍️:
#اربعین #امام_حسین #مشایه #کربلا
🔸🔹اشعار آیینی🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
به دلم داغ حرم را مگذارید فقط
به همین حال مرا وا مگذارید فقط
ببریدم ببریدم شده حتی در خواب
بین این شهر مرا جا مگذارید فقط
همه رفتند و شده قبرمن این شهر ...مرا
در مزارم تک و تنها مگذارید فقط
حرم امروز دهیدم به خدا خسته شدم
با دلم وعده فردا مگذارید فقط
بگذارید که سر بر قدمش بگذاریم
روی این خواهش ما پا مگذارید فقط
اربعین پای پیاده نجف وکرببلا
حسرتش را به دل ما مگذارید فقط
تشنه روضه ام و اه فرات است بلند
آب را تشنه دریا مگذارید فقط
لای هر برگه قرآن چقدر برگ گل است
پا براین مصحف زیبا مگذارید فقط
داد زد این سر و این حلق من و سینه من
چیزی از پیکر من جا مگذارید فقط
مرد باشید ولی , تا که نکشتید مرا
پا سوی خیمه زنها مگذارید فقط
✍: #موسی_علیمرادی
#اربعین #امام_حسین #مشایه #کربلا
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
بعد از چهل غروب رسیدم کنار تو
پُر کرده جای تو بغلم را مزار تو
چینم بجای شاخهٔ گل دور خاک قبر
این چند شاخه دختر نیلی عذار تو
با یاد آتش جگرت گریه می کنم
شاید که اشک دیدهام آید به کار تو
قلب من از لباس تنت پاره تر شده
آیینه دلم شده این یادگار تو
باخطبه های حیدری ام کوفهتا به شام
نگذاشتم که کم بشود اقتدار تو
یک جا نشد که سیر تماشا کنم تورا...
از بس که رقص داده سرت نیزهدار تو
افتاده یک شیارِ عمیقی به صورتم
از ضربه های سنگِ عدو در جوار تو
وقت گذر زکوچه برده فروشها
یادم نمیرود به خدا انکسار تو
دیدم به کف گرفته زنی سنگ روی بام
با کینهای عجیب کشد انتظار تو
معلوم شد زخندهٔ رجّالههای شهر
او شرط بسته با همه روی شکار تو
وقت نزول راس تو یادم نمی رود
سر وانمو زخم رخ داغدارتو
جایی ولی بهسختی شام بلا نبود
تیر نگاه وغیرت زخمیّ یار تو
بزم یزید و تشت طلا چوب خیزران
بوی شراب و لعل لب مشک بار تو؟!!
ما را در آن میان به تماشا گذاشتند
خون می چکید از نگه بی قرار تو
حالا که گریه کردنمان بی کتک شده
خالی است جای شاخه گل نوبهار تو
برخیز و فکر موی سپید رباب کن
گم کرده او دوباره تن شیر خوار تو
✍: #قاسم_نعمتی
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
چند فرسخ نگاه بدرقه را
در پی کاروان فرستادند
شوق رفتن به سرزمین بهشت
خسته میکرد کوه و صحرا را
غافل از این که راهزنها نیز
در کمیناند کاروانها را
دور شو، کور شو! صدا برخاست
قلبها را پر از مخاطره کرد
کاروان را به طرفة العینی
دستۀ دزدها محاصره کرد
ما نه سوداگریم نه تاجر
نیست جز نان و آب رهتوشه
زاد راه است التماس دعا
بار ما هست شوق ششگوشه
چشم سردسته ناگهان تر شد
لرزش شانهاش نمایان شد
بار دیگر نقاب خود را بست
اشک او در غرور پنهان شد
روی زانوی خود نشست آرام
راه را با اشارهای وا کرد
بعد سی سال سردی و تلخی
چایی روضه کار خود را کرد
کاروان نقطۀ سپیدی شد
محو شد رفته رفته در تصویر
همچنان ایستاده در صحرا
راهزن، بیتپانچه، بیشمشیر
نه کلاهی، نه خرقهای، تنها
یک لباس سپید بر تن داشت
از پشیمانیاش خبر میداد
چکمهای که به دور گردن داشت
سال شصت و یک غم و اندوه
کاروان حسین برمیگشت
دست غارت حریص شد، حتی
از سر کهنه پیرهن نگذشت
آب آزاد شد ولی آتش
در دل خیمهها پراکندند
قافیه کاشکه ربودن بود
زیور از گوش دختران...
✍: #حمید_رضا_برقعی
#اربعین #امام_حسین #کربلا
🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸
https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592