eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
176 دنبال‌کننده
64 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 الله اکبر از غمت الله اکبر از نقش روی پرچمت الله اکبر ای شکر اولی بر لبت الحمدلله ای ذکر اعلی بر دَمت الله اکبر خلوت نشین آسمانت ابر تیره با مستحبات غمت الله اکبر اذکار تسبیح عقیق اش قطره قطره زیر غبار ماتمت الله اکبر .... آوازه باید بگذرد از بام و سر در دیوانه کن در عالمت الله اکبر @ashareamirhosienhedayati
🌹 چه کربلاست همین‌جا که پهنه‌ی غم توست چه پر بلاست همین دم که خالی از دمِ توست اگر صدای تو را می‌شناخت می‌دانست که ریزش دل کوه از طنین محکم توست صدا اگر به صدا می‌رسید و کوه به کوه چه خاطرات که از لرزه‌‌های ماتم توست میان آن دو صدا در فضای بین دو کوه همین که دست تو افتاد خاک عالم توست عطش عطش دمِ ساقی گرفتی و دِ بخوان تمام میکده‌ها تکیه‌ی محرم توست @ashareamirhosienhedayati
🌹 روضه‌ی دعوت به شام، خانه‌ی خواهر حاضر و آماده نیست شیعه که باشی محض سلامت مدام آب بنوشی مساله‌ها ساده نیست شیعه که باشی @ashareamirhosienhedayati
🌹 ادامه می‌دهم این چند واژه تا ته خط را نفس نفس زده بر خاک مرده ماهی شط را ادامه می‌دهم این راه‌بندِ جوهر و خون را به آن خطای نگهبان که راه داده قشون را ادامه می‌دهم این در من و تو دیو و پری را خطوط درهمِ عمری تماس و بی‌خبری را ادامه می‌دهم این روحِ رفتنی به درک را کمان و شیطنت و شیشه خرده و پسرک را تکیدن پسرانِ در قیافه‌ی پدران را ادامه می‌دهم این را ادامه می‌دهم آن را ادامه می‌دهم این زنگِ بی‌صدای خطر را گذارِ پوستِ افتاده‌ام به مار دوسر را ادامه می‌دهم این دوره را و این دَوَران را تکینه را و تکان را و ناگهان فوران را ادامه می‌دهم این بر کرانه لاف زدن را سرودِ رود به تحریک ماهیان لجن را ادامه می‌دهم از زخم تا سیاه شدن را قیافه‌ای که گرفتم در اشتباه شدن را ادامه می‌دهم این در ادامه پیچِ دوسو را مسیرِ گم شدنم در پیِ کجاوه‌ی او را ادامه می‌دهم این ضرب و زنگ و شتم و شَتَک را میان ظنّ وزیران غزنوی حسنک را ادامه می‌دهم این از الف رسیده به یا را حنای حجب و حیا در نگاه رنگ و ریا را خلاصه می‌کنم این در ادامه بحث عبث را ادامه می‌دهم اما نه عشق را نه هوس را @ashareamirhosienhedayati
🌹 من معتقدم اگر به غم فکر کنم باید به نجات خویش هم فکر کنم کو راهزنِ گردنه‌گیری که نخواست با هر قدمی به آن قدم فکر کنم @ashareamirhosienhedayati
🌹 یک پا به ساحل می‌کشی صد قل هوالله صد دل به دریا می‌زنی الحمدلله داری سرِ بحثِ جدیدی می‌گشایی حرف از رگِ ما می‌زنی الحمدلله @ashareamirhosienhedayati
🌹 بر پلکان دفترت از پا درآمدم در خون خود به خط تو زیبا درآمدم بر خطی از مقدمه‌ات جنگ درگرفت محشر ورود کردی و غوغا درآمدم آن دست و پنجه‌ها که تو را نرم کرده‌اند من هم طفیلِ هستی آن‌ها درآمدم شخصیتی که ته بکشد قهرمان کیست افتاده روی جلد و مقوا درآمدم این قصه‌ی تو بود که با من نساختی آماده آمدم من و از پا درآمدم از آب و گِل درآمده بود این مجسمه اما کجا و کِی به تماشا درآمدم شطرنجی‌ام نکرده تو را مات می‌کنم در کوه ناقه بودم و عنقا درآمدم در قصه‌ی خودت همه‌ی نقش‌ها تویی بی‌خود به راه آمده بی‌جا درآمدم یک قهرمان بی‌حرکت، تیر بی‌هدف تنها برای حذف به انشا درآمدم @ashareamirhosienhedayati
🌹 به هر جا تو باشی چرا دیگران تو مولا کجا و کجا دیگران شما عشق و باقی سراپا هوس شما داعی و ادعا دیگران شما را خدا خواست ما را شما چه کاری‌ست ما را که با دیگران شما اقتدار و شما مقتدا به خط گشته‌ی بی‌قوا دیگران تو هنگامه‌ی نطع ترفند و فن میاندار زور‌آزما دیگران بتازان به ناز ای قلم‌دار متن که لک‌اند و جوهرنما دیگران شما سربلند و شما سرفراز سرافکندگان خفا دیگران چنین دست می‌آورد جفت‌جفت نظر کرده‌ی راه یا دیگران شما هر چه خوب و شما هر چه پاک چه‌ها دیگران و چه‌ها دیگران @ashareamirhosienhedayati
🌹 کجا کار بالا گرفته چه کاری اگر خیمه شب‌بازی‌ات بوده آری مرا تا کجای جهان می‌کشانی پیِ دستلافی برای قماری کجا می‌پری از سرِ کُشتگانی که یک زخم‌شان را به پیکر نداری از این مرز و آن مرز پا پس کشیدی تو را می‌شناسم عجب شهسواری! نشان رفتنت را نشانم ندادی شکاری بینداز روی شکاری تو روحی اگر در تنِ شاعرانی اسیر که، تنها به فکر فراری تو در پیکرم جانی و خسته‌جانی تو بر شانه‌ام باری و کهنه‌باری تو با هر ده انگشت ساقی پریدی به مستی به مِی در سرِ میگساری تو با هر ده انگشت صوفی نشستی به تحریر، اسرار حلاج و داری تو با هر ده انگشت لیلی دریدی نقاب از رخ دلبر جان‌شکاری تو با هر ده انگشت مجنون بریدی نخی نازک از تیره‌ی ریشه‌داری تو با هر ده انگشت حوا گرفتی چنان زهرِ افسونی از چشمِ ماری تو با هر ده انگشت مریم نشاندی عقیق سفیدی سرِ تاج خارداری تو با هر ده انگشت بودا زُدودی از آئینه‌ی سنگ زنگ غباری تو با هر ده انگشت مُطرب کشیدی به هر پرده چنگی به هر گوشه تاری تو با هر ده انگشت عاشق گشودی سرِ بحثِ زلفی در آغوش یاری تو با هر ده انگشت شاعر گرفتی غبار زر از کِلک زیبا نگاری به شرطی که با چشم‌بازی نبندی هوای کسی که داری نداری سرِ نعشِ چاکیده حلقومِ طفلی که خون گریه می‌کرد تیغ تتاری @ashareamirhosienhedayati
✅کانال اشعار امیر حسین هدایتی از اساتید شعر و ادب 🌹اینجا در کنار خوانش شعر، معرفت می آموزیم. @Benvic @ashareamirhosienhedayati
🌹 من مرتکب قتل شدم، قتلِ وجودم در خون تنم غلت زده بود و نبودم آرام و عجیبم همه گفتند خودش بود این قاتل و مقتول که درهم شده بودم صدها گره از بند کفن وا شده دیدم تابوت معمّای دلم را که گشودم رفتم سرِ تابوت و از آن دست کشیدم دیدم چه کسی بودم و ای کاش نبودم سرهای زیادی پی‌ام افتاده کجایم در شیشه‌‌ی نشکسته‌ی ابزار وجودم یک سرنخ پنهان شده در چند کلافم یک شعله‌ی خود کُشته‌ی پیچیده به دودم شیطان نگهبان مرا راه ندادند از پنجره‌ی بسته به دالان ورودم مقتول فراری شده از درزِ حیاتم با نام و نشانی که خود از خویش ربودم قاضی به مفتّش تشری می‌‌زد و دیدم ارکان جنایات خودم بوده به سودم با یک دهنِ بسته به چیزی که بگویم مشغول تماشای همین گفت‌و‌شنودم هر کس خبری داد از آنی که نمی‌یافت هر جا اثری یافت از آنی که زدودم با صورتکِ جانی‌ام از خلق نهانم پس با گلِ پرپر شده ام چهره نُمودم روزی که دل سنگ مرا هم بگشایند فواره زنان می‌زنم از کوه به رودم یا باد بیابان شده‌ام یا کفِ دریا آن قاتل پنهان شده یا هر چه که بودم @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 من صخره‌ام که درد مرا خرد کرده است این باد هرزه گرد مرا خرد کرده است در بر کشیده اند پریشانی مرا خط می‌زنند صفحه‌ی پیشانی مرا ساحل چقدر دور کرانه چقدر دور قید زمان چقدر ؟ زمانه چقدر دور قید زمان بزرگترین موانع است دنیا به درک غیبت خورشید قانع است بامن بگو که چشم تو دریای من کجاست؟ در موج‌کوب ساحل توجای من کجاست؟ این انتظار تلخ به جایی نمی‌رسد این ناخدا به هیچ خدایی نمی‌رسد تا چشم کار میکند اینجا فقط غم است اینجا جهنم است برایم جهنم است دنیای ننگ پر شده از دشنه‌ی ستیز اصرار می‌کنم که درین عصر برنخیز ما ظاهراً فراق تو را زار می‌زنیم اندوه و اشتیاق تو را زار می‌زنیم اما مرام گردنه گیران فراق نیست دیگر برای آمدنت اشتیاق نیست ما شاعران بی سر و بی‌دست کیستیم؟ هرگز رفیق راه قیام تو نیستیم ما تاجران شعر تو را سود برده‌‌ایم "ای غایب از نظر به خدایت سپرده‌ایم" خون غروب ریخته در شیشه‌ی طلوع خورشید ناپدید در اندیشه‌ی طلوع در این شب فراق به راهت نشسته‌ایم در کوچه‌ی چراغ به راهت نشسته‌ایم دیگر کسی به رد عبورت نمی‌رسد این ظلمت شبانه به نورت نمی‌رسد ما بی تو آه ! جان و جهان را نخواستیم این شهر خالی از هیجان را نخواستیم بوی خیانت از در و دیوار می‌رسد این کربلاست اینکه به تکرار می‌رسد ای مرد - ای برادر اکنون آفتاب - در کربلا نریخت مگر خون آفتاب ؟ بوی فریب می‌دهد اینجا سلاممان خنجر کشیده‌ایم برایت تماممان ای مرد سال‌هاست غریبانه می‌روی با کوله بار دغدغه بر شانه می‌روی ای مرد ای برادر هابیل دور باش از دشنه های این‌همه قابیل دور باش ای حسرت رها شده در کیسه‌های شهر رؤیای آسمانی قدیسه‌های شهر گفتی که می‌رسی ولی از راه آسمان با سفره‌ای عدالت و با کیسه‌های نان تا کی به این امید به پایت بایستند ؟ مردم گرسنه‌اند به یاد تو نیستند وا مانده است در تب این راه پایشان سر باز کرده است همه زخم هایشان این حسرت و حماسه به جایی نمی‌رسد دستان استغاثه به جایی نمی‌رسد این دست‌ها به قبضه‌ی شمشیر شد نیا ! دیگر برای آمدنت دیر شد نیا ! دنیای ننگ پر شده از دشنه‌ی ستیز اصرارمیکنم که دراین عصربرنخیز! @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 ساحل چقدر دور ، كرانه چقدر دور قيد زمان چقدر ، زمانه چقدر دور كشتی دكل كشيده ی باد موافق است لنگر به گل نشسته ی موج منافق است اين انتظار تلخ به جايی نمی‌رسد اين ناخدا به هيچ خدايی نمی‌رسد تا چشم كار می‌كند، اينجا فقط غم است اينجا جهنّم است برايم جهنم است خون غروب ريخته در شيشه ی طلوع خورشيد ناپديد ، بر انديشه ی طلوع دنيا عجيب در نظرم گيج می‌رود طوفان گرفته است سرم گيج می‌رود اين روزها مرا به خودم واگذاشتی در حلقه ی محاصره ، تنها گذاشتی اي قهرمان واقعی قصّه های من بگذار چند لحظه خودت را به جای من با پاره های درد كلنجار می‌روم طوفان به دوش و تكيه بر ديوار می‌روم قيد زمان ، بزرگترينِ موانع است دنيا به درک غيبت خورشيد قانع است ما عاشقان بی سر و بی دست كيستيم هرگز رفيق راه قيام تو نيستيم اينجا گذاشتيم همه ـ دست روی دست حتی خدای اشک در اين بين ساكت ست دنيای ننگ پر شده از دشنه ی ستيز هشدار می‌دهم كه درين عصر برنخيز امروز سنگ عشق تو بر سينه های‌مان فردا تو می‌شوی هدف كينه های‌مان بوی خيانت از در و ديوار می‌رسد اين كربلاست اين‌كه به تكرار می‌سد ای مرد ، ای برادر اكنون آفتاب در كربلا نريخت مگر خون آفتاب فردا تو را به عرصه ی شطرنج می‌بريم با اين كه از نبودن تو رنج می‌بريم بوی نبود می‌دهد اينجا سلاممان خنجر كشيده ايم برايت تمام مان در گير و دار معركه حاضر نی‌شويم امثال من براي تو شاعر نمی‌شويم ای غايب از نظر به خدايت سپرده‌ايم ما تاجران شعر ، تو را سود برده‌ايم ما ظاهراً فراق تو را زار می‌زنيم اندوه و اشتياق تو را زار می‌زنيم امّا مرام گردنه گيران فراق نيست اينجا برای آمدنت ، اشتياق نيست اي مرد ای برادر هابيل! دور باش از تيغ های اين همه قابيل دور باش گفتی كه می‌رسی، ولی از راه آسمان با سفره ی عدالت و با كيسه های نان تا كی به اين اميد به پايت بايستند مردم گرسنه اند ، به ياد تو نيستند وامانده است در تب اين راه پايشان سر باز كرده است همه زخم هايشان بگذار تا بنالمت ای درد بی امان ای دشنه ی برهنه و ای مرد بی امان ای حسرت رها شده در كيسه های شهر رؤيای آسمانی قدّيسه های شهر آن حسرت و حماسه به جايی رسيد؟ نه دستان استغاثه به جایی رسيد؟ نه ديگر برای آمدنت دير شد نيا اين دست ها به قيضهٔ شمشير شد نيا ساحل چقدر دور ، كرانه چقدر دور قيد زمان چقدر ، زمانه چقدر دور "ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت" امّا هنوز ، منتظرم دوست دارمت @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 سنگ بردار و بزن این شب آویزان را تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را سنگ «قانون» دهان کوب زمین است بزن! آه! موسیقی خشم تو همین است بزن! زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است رقص شیطان وسطِ مسجدالاقصی سخت است باز کن دفتر این پنجره‌ ی نارس را خط بزن فصل کبوتر کُشی کرکس را چیست در کام هیولا؟ -‌ قطرات خونت‌-‌ طعم والتّینت یا شاخه‌ ی والزّیتونت باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت تیرباران شده آواز پرستوهایت ناگهان راه بر این نغمه ‌ی جاری بستند ناگهان پنجره‌ای را که نداری بستند پنجه انداخته این بار هیولا در تو تا که خاموش شود لیلة‌الاسری در تو وای اگر نور تو بر روزنه ‌ی شب نزد این تبر نیست اگر بر تنه‌ ی شب نزند یا که خاکی کند از دغدغه رگ‌هایش را این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را شب در انداخته با پنجه‌ی گرگت ای شهر! شانه خالی نکن از بار بزرگت از شهر! معجزات تو همین بود، رهایت کردند باز در آتش نمرود ، رهایت کردند شب مضاعف شد و فانوس حیاتت می‌سوخت زیر شلاق ، ستون فقراتت می‌سوخت چند وقت است که ویران شده‌ای اما من... طعمه ‌ی گردنه گیران شده‌ای اما من... پای این قبله که در آتش و دود افتاده‌ست چند وقت است که شیطان به سجود افتاده‌ست آب در کاسه‌ی خشم است که خون خواهد شد چشم اگر باز کنی «کن فیکون» خواهد شد با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد کوه در حافظه‌ی خاک تکان خواهد شد نفسِ ویران شده در حنجره‌ی من ای قدس! اولین خانه ی بی‌پنجره‌ ی من ای قدس! شبِ آواره از آغوش تو بالا نرود خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند استخوان‌های تو را طعمه‌ی سگ‌ها نکنند چنگ در گیسوی افروخته‌ی باد بزن! درد آوارگی‌ات را همه جا داد بزن کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل پر است آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد سنگ، خون جگر توست که جریان دارد آخرین بار که گیسوی تو پرپر می‌شد سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر می‌شد تیغ در دست خطرناک‌ترین دژخیم است نوبتی باشد اگر ، نوبت ابراهیم است @ashareamirhosienhedayati
🌹🌹🌹 ای درين درّه ی تاريک ، چراغ ماهم! عشق کامی‌ست که من، از تو فقط می‌خواهم ته اين دره به تنهایی من می‌نگری گرچه شايد خبری نيست در آن بالا هم بی‌خبر نيستم از "جای" تو ای ماه! ولی پشت اين فاصله از "حال" تو نا آگاهم منِ مغرورم ، از عشق گريزان شده بود تو گلاويز شدی با منِ خاطرخواهم هر نسيمی که ازين دره ی خاموش گذشت بوی خونابه گرفت از نفس جانکاهم پنجه بر پنجره ی خواب کشيدم هرشب تا مگر لحظه‌ای از خانه درآيد ماهم مثل يک دلوِ به گِل مانده ی از آب تهی چه اميدی‌ست که بيرون بکشی از چاهم حاصل بارش ابری که منم چيزی نيست فقط از بار دل سوخته‌ام ، می‌کاهم @ashareamirhosienhedayati
🌹 برو به راه خودت ، می‌روم به راه خودم ازين تک اجازه ندادی که انتخاب کنم مسير زندگی‌ام را به دلبخواه خودم تو در برابر آيينه می‌نشستی و من چه لحظه‌‌ها که سَرم گرم شد به آه خودم بنا نبود که همخانه‌‌ی عقاب شوم کبوترم که فرو می‌روم به چاه خودم شبيه آينه‌‌ی دق شدی مقابل من که انتخاب خودم بودی و گناه خودم من از نبودن تو رنج می‌برم اما فراق توست ، مجازات اشتباه خودم خودم به دست خودم ساختم جهانی را که شد جهنم نفرينی و سياه خودم من از نگاه تو ديدم تو را ، ولی بگذار که بنگرم به تو اين بار، از نگاه خودم جفا نکرده‌‌ام و مستحق سرزنشم که راه ، راه خودم بود و چاه ، چاه خودم @ashareamirhosienhedayati
🌹 می‌نوشت از خون بالا رفته از ديوارها از درختانی که می‌رفتند روی دارها از زمستانی که تا خرداد طولانی شده‌ست از اميد نا اميد سهره ها و سارها می‌نوشت از رد خون تازه بر خرسنگ‌‌ها از به غارت رفتن فريادمان خروار‌‌ها در خيابان‌های بی‌خون، کوچه های بی‌‌نفس رفته رفته بوی خون می آيد از رفتار‌‌ها يورش رگباری شلاق‌‌ها و گرده‌‌ها سينه‌‌ها و بارش شلاقی رگبار‌‌ها آی آزادی! لباس کهنه را آتش بزن دره را خالی کن از بوی تن کفتارها آی آزادی! کجایی تا ببينی سال‌هاست پوده‌‌های جان ما پاشيده بر نيزارها تا ببينی می‌شکافد پشت ديوار خزان سينه‌‌ی ارکيده‌‌ها را انتقام خارها تا ببينی بارها کبريت‌ها را می‌کشند تا بسوزانند کاغذهای‌مان را بارها @ashareamirhosienhedayati
🌹 کجاست یار همین جا و در کنار من است نشسته کنج سکوت اتاق و تار من است پلنگِ بی‌جگرم پیش چشم او آهوست کجاست یار به صحرا پی شکار من است گلو گرفته به سرپنجه‌ی بلند بلند غریو و غرّش و غوغای بی‌مهار من است به خشک کردن صید تپنده‌اش سرگرم به چارگوشه‌ی دنیای موزه‌وار من است سرش به طاق رفيع فلک رسیده و باز اسیر غمبرکِ ساحل کنار من است گشاده روی نظرتنگ، خوش دسیسه‌ی من که زهر مار درآورده از دمار من است کجاست یار همین جا درست بر لب بام که آفتاب یخِ عصر احتضار من است لبم شکافته بر پلکان هشتىُ دوست سرم شکسته‌ی پسکوچه‌ی نگار من است اگر به بوی دهان شير پرورانده کسی فقط هموست به جرات که جانشكار من است به حجره‌ام زد و دخلم درآمد و به درک! که تارِ طره‌ی این مشتری مدار من است فشار داده در و تخته را و گردن من نه پای یار که او پایه ی قمار من است نشست بر سر طاقش که جفت برخیزد ورای هوش و شتابی که انتظار من است همیشه بر رج اول نشسته خشت تنم مُحاسب من و توضیح استوار من است چنانچه پرده‌ای از ضعف من به رخ بکشد کدام گوشه زدن ضربه‌ی فرار من است کجاست یار میان سیاه چادر ایل عذاب قبر نیاکان پر شمار من است کجاست از خودش در شناسنامه ی من مؤلف لغت اسم مستعار من است سبو به سایه‌ی ابروی خود نهاده ولی نه شادخوار و نه غمخوار روزگار من است بزن به قرنِ يكم دوم ای خراب شده! که شهد لب پرِ پیرانه‌اش گوار من است حریر نازکِ زر دوز پرنیان گیرش همیشه گرته پذیرِ من و غبار من است به باغِ چینه و پرچین کشیده‌ام بنگر یکی از این‌همه سرو بلند یار من است @ashareamirhosienhedayati
🌹 این قدر همراهی نباید کرد با یک راه کی راه باید داد تا این حد به یک همراه من یک تن‌ام یا برجی از مستأجر بدنام ولگرد و مست و سایه دزد و جاهل و گمراه آتش به دامن می‌زند در سینه‌ام لیلا دامن به آتش می‌زنم دیوانه‌ام والله اسب نجيبِ سرکش زیبایی‌اش می‌تاخت با آن یراق نقره و نعل زر دلخواه راضی به جریان بغل واکردن من باش آغوش دریا برنمی‌تابد تو را ای ماه! بار تحمل ناپذیر هستی خود را باید سبک سنگین کنی ای کوه یا ای کاه! دستی که آتش دیده را زیر بغل بردن یعنی تفنگ ایل را بردن به مخفیگاه دادی زدم مشتی پراندم شورشی کردم کج راهه‌ای بودم که پیچیدم به پای راه از دست بی نیروی بالا رفته‌اش پیداست کف بین کورش را به کاخ آورده شاهنشاه آیش‌خور آب و عليق‌اش را لگد کردند تا نقش اسبش دربیاید صحنه‌ای کوتاه تا آن قلنج بی فلش را نشکند با پتک بیگاری از خود می‌کشد مخلوق نا آگاه ابن السبيل کوچه‌ی بن بست یعنی من با کوله‌بار سنگ دارم می‌روم در چاه چشمم سیاهی رفت و از بام بلند افتاد یا از قضا دنيا پلنگم کرد و خاطرخواه باید صدای خون بپیچد در رگ گردن تا از گلو فریاد برخیزد به جای آه.. @ashareamirhosienhedayati
🌹 زندگی هرقدر بی‌رحمانه آزارم کند یا که از حدّ توانم بیشتر بارم کند چکّش بیدادگاهش را بکوبد روی میز کتف‌‌بسته، در غل و زنجیر احضارم کند قفل بر سلّول های من ببندد تا مگر باز با یک حکم طولانی گرفتارم کند با تمام جانورهای درونش ، سال ها گوشه‌ای بنشیند و با حرص نشخوارم کند از خودم پتکی بسازد تا خودم را له کنم با قوانین خودش اثبات و انکارم کند زندگی با این دهان یاوه باف هرزه‌اش هرچه تحقیرم کند، خردم کند، خوارم کند باز هم می‌خواهمش، با شوق برمی‌تابمش تا همان روی که از بوی تو سرشارم کند صبح تا شب هرچه سختی می‌کشم جای خودش فکر کن!... هر روز، دستان تو بیدارم کند... @ashareamirhosienhedayati
🌹 ای مثل من! مقابله با مثل او نکن با دست خود اراده‌ی تسلیم رو نکن راهم فرشتگی‌ست به دیوانگی نکش نامرد و مردهای مرا روبرو نکن با چنگ من به جنگ جگرگوشه‌ام نرو این ساز را حمایل آن جنگجو نکن در دست آن چموش اگر سنگ می‌دهی بر بام و در ملاحظه‌‌ی آبرو نکن چشمش دو کندوان به دو دریاچه‌ی عسل باشد ولی تو پنجه به کندو فرو نکن روزت شب است و او نظری داشت یا نداشت پس اعتنا فقط به همین کورسو نکن از کودکانِ کوی مرا بچه‌تر نساز شیخ و چراغ راهی سنگ و سبو نکن آینده در سکوت عمیقی گذشته است جز مرگ حال ساده‌تری آرزو نکن در زنده‌ات بمیر ولی زنده باش و باش در ذهن خود نمان و به این فرض خو نکن روشن نمی‌کنند چراغ شکسته را لایِ خراب‌کاری خود جستجو نکن وقتی جنازه‌ای بِهَمت ریخت دور شو این مرده را نگیر در آغوش بو نکن دنیای زیر و رو شده را ول کن و کفن از گورکَن نَکن به تن مرده‌شور نکن ای سنگ با سراسر خود سنگدل نباش مانند شیشه خون به دلم تا گلو نکن دریای فارس با عسلم شد سیاه‌مست با مثل او مقابله ای خُرده‌ ( جو ) نکن خطی که دیگران بنویسند را نخوان خط نخوانده را به کسی بازگو نکن با ا‌َلف و شَلف و فحش و فضیحت نمرده‌ای با او بساز و ساخته را زیر و رو نکن @ashareamirhosienhedayati
🌹 اگر خالی‌ست جای تو در ایوان‌های بعد از تو همان بوی تو را دارند گلدان‌های بعد از تو تمام رفت و آمدهای من را شهر می‌بینند که دنبال توام در این خیابان‌های بعد از تو مرا با جامه‌های تازه‌ای می‌خواستی اما چه تاریک است تکلیف گریبان‌های‌ بعد از تو تکاپوی مرا گویا نمی‌فهمند این مردم به یادت نیستند انگار انسان‌های بعد از تو مرا بعد از خودت بی‌چتر و بی‌تن‌پوش نگذاری که سرمای بدی دارد زمستان‌های‌ بعد از تو @ashareamirhosienhedayati