eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
247 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى یاد از مردن زندانى بغداد كنید چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عزیز دل زهرا و على یاد كنید كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید نگذارید كه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید "خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید
شبیه پیر کنعان نه... که من یوسف دو تا دارم غم معصومه را دارم، به دل شوق رضا دارم از این زندان به آن زندان جدا از اهل خود رفتم در این شب ها هوای کوچ از این ویرانه را دارم امان از سِجن هارون و امان از سندی ملعون در این غربتکده دیوانی از درد و بلا دارم به هم می ریزد احوال مرا با ناسزاهایش خبر دارد که غیرت روی نام مرتضی دارم برای هتک حرمت، سمت من بدکاره آوردند دعا کردم به سجده رفت و شد حالا هوادارم زمان سجده می افتم شبیه یک عبا بر خاک به درگاه خدایم روز و شب دست دعا دارم هزاران رد پا و چکمه بر روی عبا دارم هزاران رد شلاقِ جفا زیر عبا دارم کمی از چهره ام نیلی، کمی سرخ و کمی زرد است شده رنگین کمان، رویم... خزانِ رنگ ها دارم شبانه قعر این گودال، سرپا ماندنم سخت است نمی فهمند انگاری که دردِ ساق پا دارم میان هر نمازم خوانده ام "عجل وفاتی" را تمسک بر طریق مادرم خیرالنسا دارم لبان تشنه ام مثل دو تا چوب است و حق دارم اگر که گریه بر لبْ تشنه ی کرب و بلا دارم به دور گردنم جای غل و زنجیر می سوزد گریز روضه بر شاه ذَبیحاً بِالْقَفا دارم تنم بر روی تخته پاره ای رفته ولی دیگر کجا جای کفن تکه حصیر و بوریا دارم؟!
به حيرت مي كشاند صحبت از نامش سخن را هم گرفتار خودش كرده است لطفش مثل من را هم وضو كه جاي خود دارد براي بردن نامش هزاران بار شستم با گلاب امشب دهن را هم نشان از پنج تن دارد چه در حسن و چه در غربت در آورده است اين آقا غمش اشك حسن را هم براي آنكه تصويري بسازد ذهنت از روضه اضافه كن به زنداني،سيه چال و زدن را هم يهودي،تازيانه،ضربه ي سيلي،غل و زنجير اضافه كن به اينها ناسزاي بد دهن را هم براي جد خود اغلب چنين او روضه ميخواند به غارت برده از جدم پليدي پيرهن را هم غريب عطشان،غريب عريان،غريب بي كس و تنها اضافه كن به القابش غريب بي كفن را هم
هرکس که "یا باب الحوائج" را صدا کرده موسی بن جعفر حاجت او را روا کرده غیر از خدا که شان او را خوب میداند هرکس که مدحی گفته در حقش جفا کرده در شان او نازل شده "والکاظمین الغیظ" موسای کاظم جای نفرین هم دعا کرده هر بی حیایی که به آقا بی حیایی کرد با دیدن روی خوش آقا حیا کرده با دوستان خود نمی دانم چه خواهد کرد وقتی که قرض دشمنش را هم ادا کرده* در کنج زندان نیست او در وادی طور است اینجا کلیم الله خلوت با خدا کرده با او زنی در سجده افتاده در این زندان یعنی زلیخایی به یوسف اقتدا کرده از کهکشان او گرفتند اخترانش را این چند وقت اصلا ندیده دخترانش را
رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد بار ما از خانه‌ی موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد
در دل حبسم و حبس است به دل فریادم فرصتی نیست که از سینه برآید دادم سال‌ها می‌گذرد رفته‌ام از یاد همه کاش می‌کرد اجل گوشۀ زندان، یادم طایر عرش کجا، قعر سیه‌چال کجا؟ من کجا بودم و یا رب به کجا افتادم همه شب خُرم از آنم که در این گوشۀ حبس «هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم» زهر یکبار مرا کشت، خدا می‌داند بارها سوختم و ساختم و جان دادم به امیدی که رضا لحظه‌ای آید به برم سال‌ها حلقه‌صفت چشم به در بنْهادم بال پرواز، شکسته است و پرم ریخته است چه نیاز است که صیاد کند آزادم دل صیاد بوَد سنگ و ندارد اثری گیرم از سینه برآید به فلک فریادم منم آن لالۀ پرپر شدۀ دور از باغ که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم مرهم زخم تن خستۀ من گریه بوَد چشم «میثم» مگر از اشک کند دلشادم