دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
هفتاد و دومین صدف ساحل توأم
ای روح آب، رشحهای از کوثرم ببین
من سینهسرخ عشق عمویم، پرم بده
دست مرا رها کن و بال و پرم ببین
چشمم به قتلگاه و عمو مانده زیر تیغ
تصویر غربتیست به چشم ترم، ببین
با بانگ استغاثهٔ او تیغ میشوم
برندهتر ز تیغ عدو خنجرم ببین
پروانهام به پیله واماندنم مخواه
در هرم عشق، شعلهٔ خاکسترم ببین
دستم کبوتریست که شوق پریدن است
چون نبض عمه ملتهب و مضطرم ببین
بر من عمو به چشم خریدار بنگر و
دست مرا بگیر و از این برترم ببین
کوچکترم ز قاسم و دارم دلی بزرگ
همچون علیاصغر خود اکبرم ببین
من کودک برادر تو بودم و کنون
در هیأت دلاور و جنگاورم ببین
«هل من معین» شنیدم و تکلیف روشن است
در التهاب پاسخت اهل حرم ببین
هرچند دست یاری من کوچک است و خرد
آن حس عاشقانه و جانپرورم ببین
احرام بستهام که کنم دور تو طواف
خیل حرامیان همه دور و برم ببین
کوچکتر است قد من از تیغ دشمنان
اما سپر برابرشان پیکرم ببین
ته ماندهٔ شراب شهادت که مانده است
مینوشم و تو مستی از این ساغرم ببین
در دست عمه دست کشیدم ز جان خویش
حالا به روی سینه گل پرپرم ببین
دیشب سرم به شانهٔ آرامش تو بود
اکنون به روی سینهٔ خود بیسرم ببین
#شب_پنجم_حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع
#سیدمهدی_حسینی_رکن_آبادی
#عبدالله_بن_الحسن_علیه_السلام
#شب_پنجم_محرم
.............................................................
کانال اشعار ایتا
http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af
گروه آموزش مقتل
https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0
گروه اشعار حسینی
https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
.
#نیمه_شعبان
#احیای_مهدوی
#آخرین_فریاد...
صدایت میوزد از لابهلای این شب موهوم
و میخواند مرا تا روشنای باوری محتوم
صدایت میرسد ـ باور کن اینجا وهم میبارد
نمانده جز سکوتی ـ استخوانی مانده در حلقوم
نفس از سینهی آیینه دیگر برنمیآید
دریغا عطسهی حیرت در این آئینه مسموم
فرود شانهام آواری از زخم و گل و درد است
بر این ویرانه جا خوش کرده غربت، تلختر از بوم
حصار لحظهها جان مرا در خویش افشردهست
به دام افکنده روح خستهام را عنکبوتی شوم
دلم را میبرد توفان تردیدی که در راه است
دلم ـ این روح ناآرام در گرداب تن محکوم ـ
[]
ولی در خود نمیگنجم که میدانم شب قدر است
شب قدری که قدر تو برایم میشود معلوم!
دلم را برد چشمانی که شرحش بینهایت ـ آه
شگفتا چشمهای تو، دريغا این دل معصوم...
دوباره شعلهور شد شعرهام اما مپرس از من
چه خواهد بود آیا بعد از این فرجام این مفهوم
و میدانم که روزی میرسی از راه و میگیری
غبار غربت از آیینگان خفتهی مغموم
عدالت میتپد با نام تو ای آخرین فریاد
عدالت ـ حالیا این زخم خورده غربت معصوم
مرا تا روشنای آشنای باوری محتوم میخواند
صدایی که وزید از لابهلای این شب موهوم
#سیدمهدی_حسینی_رکن_آبادی✍
سروده شده در بهمن 1374
#انتظار_فرج
..=====================
کانال اشعار ایتا
http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af
گروه آموزش مقتل
https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0
گروه اشعار حسینی
https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab