هدایت شده از کانون مداحان
دارد بساط عاشقی تکمیل می گردد
آیات شادی آفرین تنزیل می گردد
لبخند او لحن خوشِ ترتیل می گردد
دُکّان درد و غصّه ها تعطیل می گردد
وقتی که چشمانِ مسیحاگونه اش وا شد
لبخند بر روی لبِ ارباب پیدا شد
سجّاده،محراب دعاها را بغل می کرد
قطره به قطره،برکه دریا را بغل می کرد
آئینه احساس تماشا را بغل می کرد
دستان کوچک داشت بابا را بغل می کرد
جبریل کم کم داشت در این صحنه جان می داد
وقتی حسین آرام در گوشش اذان می داد
باید که درد دردمندان را دوا می کرد
از نور خالق انشعابی را جدا می کرد
باید برای ماه نامی دست و پا می کرد
او را میان کهکشان خود صدا می کرد
مثل ازل هفت آسمان با او بلی می گفت
بابا برای بار سوم"یا علی"می گفت
این ماهسیما پرده ها را از حجاب انداخت
از چهره ی آئینه ها رختِ نقاب انداخت
لب های جنّ و انس را با خنده آب انداخت
ارباب،چشمش را به لبخند رباب انداخت
بابا،علی،مادر..،سه تا نور جهان جمع است
خورشید و مهتاب و ستاره جمعشان جمع است
ذکر علی اصغر ستون طاق دین رَب
نور جبینش آیه ی فتح المبین رَب
تا شد حسین انگشتری او شد نگین رَب
بند قماط او نخ حبل المتینِ رب
قطعاً خدا این طفل را باب الحوائج کرد
رسم گدایی را درِ این خانه رایج کرد
ما را صغیر سفره ی بابای او خواندند
ما را اسیر سفره ی بابای او خواندند
ما را فقیر سفره ی بابای او خواندند
جیره بگیرِ سفره ی بابای او خواندند
شکر خدا نان شب ما نامِ ارباب است
شیرینی روی لب ما نامِ ارباب است
گهواره ی او قبله ی سیّار امروز است
کعبه به دورش حاجی هوشیار امروز است
یوسف برو،او گرمی بازار امروز است
دُلدُل سوار و حیدر کرار امروز است
با گریه ها دارد رجز در اصل،می خواند
جنگاوری را در دل گهواره می داند
قربان این کودک عجب ایل و تباری داشت
خون علی را در دل رگهاش جاری داشت
بااینکه گلبرگ تنش عطر بهاری داشت
تیغ نگاهش کاردبرد ذوالفقاری داشت
کوچکترین باز شکاری بین این لانه است
او شیرِ در گهواره ی چوبی این خانه است
او مُحکمات آیه ی تطهیر قرآن است
کوچکترین قطره میان نسل باران است
پیراهنش درمان چشمِ پیر کنعان است
مثل علی اکبر برای عمه ها جان است
قنداقه ی او را میان عرش می چرخاند
زینب برایش "وَاْنْ یَکاد"از جان و دل می خواند
تا آفتاب ظهر می تابید،می خندید
از آسمان باران که می بارید،می خندید
وقتی عموعباس را می دید،می خندید
گاهی رقیّه جان که می خندید،می خندید
چشمان شور ای کاش این ها را نمی دیدند
گل های لبخند قشنگش را نمی چیدند
در کربلا وقتی عطش کابوس بابا شد
از تشنگی قدِّ سکینه،خواهرش،تا شد
ماه قبیله راهی آغوش دریا شد
لب های خشک او بلای جان سقا شد
از تشنگی با مرگ بازی می کند..،ای وای
ماهیِ شش ماهه تلظّی می کند..،ای وای
بعد از پسر از این پدر چیزی نمی ماند
جز آه های شعله ور چیزی نمی ماند
وللهِ دیگر از جگر چیزی نمی ماند
این حنجر و تیر سه پر..،چیزی نمی ماند
نقش سپید بوم او پاشیده شد از هم
آئینه ی حلقوم او پاشیده شد از هم
#شعر_ولادت_حضرت_علی_اصغر
#بردیا_محمدی
مقدمتان را به این کانال چندهزارنفری
■خوب
■پرمحتوا
■وارزشمندگرامی می داریم
╔═💎💫═══╗
https://zil.ink/maddahanesf
╚═══💫💎═╝
╭┅─────┅╮
🌺 hشما هم مبلغ این کانال خوب باشید
╰┅─────┅╯
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_جواد علیهالسلام
#مربع_ترکیب
🔹باب المراد🔹
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
عشق گاهی یک اجابت نزد حاجتمندهاست
عشق گاهی بین باباها و تک فرزندهاست
عشق میآید که بعد از شب سحر پیدا شود
عشق گاهی میرسد تا یک نفر بابا شود...
ای زمین از عرش، بر فرش آسمانت را ببین
ای پرستوی مهاجر آشیانت را ببین
ای دل غمگین امام شادمانت را ببین
امشب ای سلطان ولیعهد جوانت را ببین
ای امام مهربان باب المرادت آمده
میوهٔ قلبت، دل آرامت، جوادت آمده
مزد چل سال انتظار و چل شب احیای سحر
میشود طفلی که از او نیست طفلی خوبتر
سیب سرخ احمد است و باز هم داده ثمر
کوثری دیگر عطا کرده به قرآن این پسر
کوثر و یاس است جاری در رگ و در خون تو
مردمان ری فدای روی گندمگون تو
سبط موسی هستی و کار مسیحا میکنی
مثل عیسایی که در گهواره لب وا میکنی
بیعصا هم معجزه مانند موسی میکنی
دیدهٔ کور «موفق» را تو بینا میکنی
بر حقیری بنیعباس دامن میزنی
پور اکثم را به تیغ علم گردن میزنی...
📝 #محمدعلی_بیابانی
🌐 shereheyat.ir/node/1324
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_علی علیهالسلام
#قصیده_واره
🔹قد أفلَحَ المُؤمِنُونَ🔹
«سه روز» بود، که در مکّه بیقراری بود
نگاه کعبه، پر از چشمانتظاری بود
«سه روز» صبح شد و، سایبان «حِجر و حَجَر»
سحابِ رحمت و ابرِ امیدواری بود
به احترام شکوفایی گل توحید
«سه روز» کار حرم عشق و رازداری بود
زِ هجر روی علی، کار «حِجر اسماعیل»
در این سه روز و سه شب، ندبه بود و زاری بود
پس از «سه روز» از آن روی ماه پرده گرفت
حرم که محرم اسرار کردگاری بود
صفای آینه از چشم «مَروه» میتابید
شمیم عاطفه از، «مُستَجار» جاری بود
زمین به مقدم مولود کعبه، مینازید
هوا هوای بهشتی، زمان بهاری بود
فرشتگان خدا، در مقام ابراهیم
سرودشان، غزل عشق و بیقراری بود
سحر به زمزم توحید، آبرو بخشید
علی، که زمزمۀ چشمه در صحاری بود
::
قسم به وحی و نبوّت که در کنار نبی
علی تمام وجودش، وفا و یاری بود
نشست بر لبش آیات «مؤمنون» آری
علی که جلوۀ آیات جاننثاری بود
چگونه نخل عدالت نمینشست به بار
که اشک چشم علی، گرم آبیاری بود
امیر ظلمستیز، افسر یتیمنواز!
یگانه آینۀ عدل و استواری بود
همین نه «مکّه» از او عطر ارغوانی یافت
«مدینه» از نَفَس او بنفشهکاری بود
علی، تجسّم اخلاص و صبر بود و امید
علی، تبلور ایمان و پایداری بود
علی، به واژۀ آزادگی تَقدّس داد
علی، تجلّی ایثار و بردباری بود
جهان کوچک ما حیف درنیافت که او
پر از کرامت فضل و بزرگواری بود!؟
قسم به کعبه که سجّادۀ گلافشانش
زِ خون جبهۀ او باغ رستگاری بود...
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/1332
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#امیرالمومنین_ولادت
#امیرالمومنین_مدح
مایی که گشته ایم پریشانش این چنین
باید شویم خیره بر ایوانش این چنین
بیرون زده است خوشه ی انگور از ضریح
او رزق می دهد به فقیرانش این چنین
ما قصد کرده ایم که خاک رهش شویم
گر دست می بریم به دامانش این چنین
باید هر آن چه هست به قربان او شود
وقتی که گشت فاطمه قربانش این چنین
راهی به غیر راه علی مستقیم نیست
آری خدا نوشته به قرآنش این چنین
غیر از شب ولادت او کعبه هیچ گاه
پاره نبوده است گریبانش این چنین
#شهریار_سنجری
@raziolhossein
هدایت شده از شعر هیأت
#مدافعان_حریم_اهلبیت
#شهدا
#غزل
🔹امان از دل زینب🔹
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظۀ آخر پسرش را
برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دلِ شعلهورش را
پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را
آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را
این کربوبلا نیست دمشق است،که هربار
یکجور شکسته دل هر رهگذرش را
آیا تن بیجان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را
در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...
📝 #طیبه_عباسی
🌐 shereheyat.ir/node/1536
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از کانون مداحان
#وفات_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
آورده ام در شهرتان خاکسترم را
آیات باقی ماندۀ بال و پرم را
آورده ام ای کوچه های نامسلمان!
مؤمن ترین فریادهای حنجرم را
دیشب مراعات حسینم را نکردید
در کوفه وا کردید پای مادرم را
من آیه های در حجاب نور هستم
خالی کنید ای چشم ها! دور و برم را
نذر سر این کعبه ی بالای نیزه
در شهرتان خیرات کردم زیورم را
من یک نفر در دو تنم اما دو روز است
از دست دادم نیمه ای از پیکرم را
یک نیمه ام را روی دست نیزه بردید
در محمل بی پرده نیم دیگرم را
اما به توحید نگاهم روی نیزه
زیباتر از هر روز دیدم دلبرم را
#علی_ اکبر_ لطیفیان
(منبع : حسینیه)
مقدمتان را به این کانال چندهزارنفری
■خوب
■پرمحتوا
■وارزشمندگرامی می داریم
╔═💎💫═══╗
https://zil.ink/maddahanesf
╚═══💫💎═╝
╭┅─────┅╮
🌺 hشما هم مبلغ این کانال خوب باشید
╰┅─────┅╯
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
هدایت شده از کانون مداحان
#امام_حسین
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
فطرس رسیده جا به کبوتر نمی رسد
حتی فرشته پیش تو با پر نمی رسد
پس با وجود این همه شعبان که رفته است
دیگر گناهکار به محشر نمی رسد
با یاحسین مست ترینیم به مقصدش
هر قدر کاه گشت سبک تر،نمی رسد
گاهی برای ما نرسیدن رسیدن است
آن جا که دست شاه به نوکر نمی رسد
دنیای بی حسین اگر آخر غم است
دنیای با حسین به آخر نمی رسد
کوهی به کوه نه که در این روزگار پَست
دست برادری به برادر نمی رسد
در هیچ لحظه ای به جز از لحظه ی اَخا
در نقشه ها فرات به کوثر نمی رسد
ارث پدر گلوی بریده ست لاجَرَم
وقتی که اکبر است به اصغر نمی رسد
وقتی که نیستند علی های کربلا
انگشترت مگر که به دختر نمی رسد؟؟
در آخرین دقیقه به داد گلوی تو
حتی نه بوسه های پیمبر نمی رسد
حق در مَثَل همیشه به حق دار می رسد
با این حساب شمر به حنجر نمی رسد
با این حساب بر تن او پاره هم شود
پیراهن حسین به لشگر نمی رسد
این شاکلید قصه ی صحرای کربلاست
سر می دهد حسین ولی سر نمی رسد
مهدی رحیمی
مقدمتان را به این کانال چندهزارنفری
■خوب
■پرمحتوا
■وارزشمندگرامی می داریم
╔═💎💫═══╗
https://zil.ink/maddahanesf
╚═══💫💎═╝
╭┅─────┅╮
🌺 hشما هم مبلغ این کانال خوب باشید
╰┅─────┅╯
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
هدایت شده از شعر مذهبی رضیع الحسین
#یااباعبدالله
گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود
گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد
#م_نعیم_امینی
@raziolhossein
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_کاظم علیهالسلام
#غزل
🔹باب الحوائج🔹
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
تا دیده کنج خلوت زندان، شکسته بال
در سجده آمده همه جانش دعا شده
از فتنههای سلسلۀ تیرگی تنش
هر بند، شرح واقعۀ نینوا شده
چون جامهای فتاده به گودال قتلگاه
تصویری از حماسۀ کرببلا شده
هر گوشه صحن و تربت نوباوگان او
آیینهدار حرمت دین خدا شده
امروز کیمیای جهان سرزمین ماست
این خاک اگر طلا شده هم از رضا شده
معصومه، کوثریست کز امواج حلم و علم
دریای خفته در دل ایران ما شده
دیدیم اینکه تا به ثریا توان رسید
هر دم به یُمن پنجرههایی که وا شده
موسای دیگریست، کنون نیل دیگریست
فرعونهاست غرقۀ دام بلا شده
من پابرهنه آمدم از خویشتن برون
ای بُشر! آن بشارت محزون کجا شده؟
دریابمان که دربهدر نفس سفلهایم
ای کز کرامتت فقرا اغنیا شده
یارا دری گشا که تو بابالحوائجی
دل در سیاهچالۀ دنیا فنا شد
📝 #علیمحمد_مؤدب
🌐 shereheyat.ir/node/3733
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_کاظم علیهالسلام
#غزل
🔹نشد طلوع کنی🔹
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
تو مثل یک نفس تازه حبس میگشتی
تویی که در نفست گم شدند طوفانها
«چه خلوت خوشی» آرام زیر لب گفتی
و سجده کردی جای تمام انسانها
نشد طلوع کنی تا تو را طواف کنند
تقیّهکار شدند آفتابگردانها
تو یوسفی و مجازات یوسفی این است
چنین دهند گواهی تمام قرآنها
📝 #محمدمهدی_سیار
🌐 shereheyat.ir/node/2150
✅ @ShereHeyat
هدایت شده از شعر شیعه
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
ساقم شکست و پا به روی استخوان گذاشت
قدری نفس برای منِ ناتوان گذاشت
چسبیده بود حلقهی زنجیر بر تنم
زنجیر را کشید و نمک جای آن گذاشت
بدکاره هم عوض شد و سَندی عوض نشد
با تازیانه رفت و مرا نیمهجان گذاشت
می خواست تا که دادِ مرا دربیاورد
با ناسزا مقابلِ من تکه نان گذاشت
میخواستم قنوت بگیرم ولی نشد
این دردِ دست روی لبم الامان گذاشت
زیرِ عبا به سجدهی من اعتنا نکرد
آمد به دورِ گردن من ریسمان گذاشت
یادِ سهساله بودم و شامی که در بغل
لب را به زخمهایِ نوکِ خیزران گذاشت
من جای سجده بود به پیشانیام ولی
زخمی به روی صورت او ساربان گذاشت
گودال بود سجده گَهَم ، نه سیاه چال
هرکس رسید ، پا به رویم ناگهان گذاشت
گودال بود و فاصله کم بود و حرمله...
زانو زد و سهشعبهی خود در کمان گذاشت
یک نانجیب نیزهی خود را کشید و رفت
بعدش سنان رسید به جایش سنان گذاشت
این سالها که رفت و رضایم بزرگ شد
در سینه داغِ دیدن معصومه جان گذاشت...
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem