#ورود_کاروان_به_کربلا
رسید بالاخره قافله کنار فرات...
سلامتی حسین و قبیلهاش صلوات!
رباب آمده با اصغرش خوش آمده است
رقیه آمده با اکبرش خوش آمده است
چقدر خوب که جمعِ بزرگها جمع است
تمام قافله پروانه، عمه هم شمع است
به بندهها برسان جلوهی رب آمده است
خبر کنید زنان را که زینب آمده است
چه با شکوه میآید ز محملش پایین
سر تمامی مردان مقابلش پایین
حجاب دختر حیدر، هزار پردهی نور
ز قد و قامت این زن نگاه عالم دور
رکابدار ابالفضل و پردهدار حسین
شکوه این زن ابالفضل و اقتدار حسین
چرا کسی نمیآید سلامشان بکند
سلامشان بکند احترامشان بکند
بزرگ بانوی این قافله پریشان است
خدا بخیر کند خیره بر بیابان است
گمان کنم خبرِ سر براش آوردند
خبر ز غارت معجر براش آوردند
رساندهاند خبر را که ای صبور حرم
شکسته میشود این سمتها غرور حرم
اگر چه آمدهای با دوصدجلال اینجا
به عصر روز دهم میروی ز حال اینجا
همان زمان که حسینت میان گودال است
همان زمان که تنش زیر چکمه پامال است
همان زمان که همه درمیان آشوبند
به بوسهگاه نبی نیزه نیزه میکوبند
لباس کهنهی او از تنش جدا شده است
به روی جسم شریفش برو بیا شده است
کبود میشود از تازیانه پیکر تو
سری به نیزه بلند است در برابر تو
✍ #سیدپوریا_هاشمی
۲۹ تیر ۱۴۰۲
#اصحاب_الحسین_علیهالسلام
#حضرت_حر_علیهالسلام
نام ما را ننویسید ، بخوانید فقط
سر این سفره گدا را بنشانید فقط
آمدم در بزنم ، در نزنم می میرم
من اگر در زدم این بار نرانید فقط
میهمان منتظر دیدن صاحب خانه ست
چند لحظه بغل سفره بمانید فقط
کم کنید از سر من شر خودم را ، یعنی
فقط از دست گناهم برهانید فقط
حُرّم و چکمه سر شانه ام انداخته ام
مادرم را به عزایم ننشانید فقط
صبح محشر به جهنم ببریدم اما
پیش انظار گنهکار نخوانید فقط
پیش زهرا نگذارید خجالت بکشیم
گوشه ای دامن ما را بتکانید فقط
حقمان است ولی جان اباعبدالله
محضر فاطمه ما را نکشانید فقط
سمت آتش ببری یا نبری خود دانی
من دلم سوخته گفتم که بدانید فقط
https://eitaa.com/asharnab14
۳۱ تیر ۱۴۰۲
هدایت شده از مَوَدَّت[اظهارِچاکری]
#حضرت_علی_اصغر_علیهالسلام
بنویسید که اینگونه شده سرگشته
یک قدم رفته به خیمه دو قدم برگشته
روی برگشت ندارد به حرم، حق دارد
چه جوابی بدهد، بی علی اصغر گشته
طفل را زیر عبا برد، همه فهمیدند
پدر پیر خجالت زده مضطر گشته
نه فقط خیمه که از حالت واله شدنش
دیده ی لشگر کوفه به خدا تر گشته
آب میداد و نمیداد چه فرقی میکرد؟!
رفتنی بود دگر غنچه ی پرپر گشته
آب میخواست اگر، خواست هدایت بشوند
پاسخ خواستنش خنده ی لشگر گشته
به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت
داغ این طفل ولی چند برابر گشته
آه از تیر بزرگی که به حلقومش خورد
آه از آن بدن کوچک بی سر گشته
آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد
حرمله از همه انگار که بهتر گشته
https://eitaa.com/mavaddat_69
۱ مرداد ۱۴۰۲
🌹 گلی گم کردهام ...
زمین کربلا ای کعبه ی دل !
به سویت آمدم منزل به منزل
به هر منزل رسیدم با عزیزان
غمی آمد به استقبال محمل
سفر پایان گرفت اما ، الهی
نشیند گلبن صبرم به حاصل
مکن حیرت اگر روز جدایی
شود دامان دشت از اشک من گل
🌹 گلی گم کرده ام می جویم اورا
به هر گل می رسم می بویم اورا
از اینجا می روم با قلب خسته
به داغ یک گلستان گل نشسته
به اینجا آمدم با عزت و ناز
از اینجا می روم با دست بسته
همین جا بود کز بیداد چیدند
گل از باغ پیمبر دسته دسته
در این صحرای سوزان چون پرستو
مَنِ گم کرده راهِ پرشکسته
🌹 گلی گم کرده ام ....
از این پس کوله بار غم به دوشم
گهی آرام و گاهی در خروشم
خدا را کاروان آهسته تر رو
صدای آشنا آید به گوشم
نوای دلکش داوود زهرا
ربود از کف قرار و صبر و هوشم
اگر چه در شقایق زار یاسین
به سودای محبت گلفروشم
🌹 گلی گم کردهام .....
تمام لالهها آزرده بودند
پریشان خاطر و افسرده بودند
خودم دیدم که گلهای نبوت
ز بی آبی همه پژمرده بودند
خودم دیدم کبوترهای معصوم
همه سر زیر پرها برده بودند
همانجایی که فرزندان زهرا
به جرم عشق سیلی خورده بودند
🌹 گلی گم کرده ام .....
اگر چه ماه نو را سر بریدند
کجا یاران دل از دلبر بریدند؟
خودم دیدم که مرغان حرم را
جدا از آشیانه پر بریدند
خودم دیدم ز بالای بلندی
که محبوب خدا را سر بریدند
از آن روزی که با شمشیر بیداد
ز گلشن شاخه های تر بریدند
🌹 گلی گم کرده ام .....
خودم دیدم که صحرا لاله گون بود
خودم دیدم زمین دریای خون بود
خودم دیدم فضای آسمانها
پر از( ِانًا اِلیهِ راجعون) بود
خودم دیدم که نور چشم زهرا
جراحات تنش از حد فزون بود
خودم دیدم که بر هر برگ لاله
نوشته این سخن با خط خون بود
🌹 گلی گم کرده ام ....
خودم دیدم وداع اکبرم را
خودم دیدم گلوی اصغرم را
اگر چه در گلستان شهادت
ز گریه منع کردم خواهرم را
خودم دیدم که زهرا گریه می کرد
خودم دیدم سرشک مادرم را
مکن منعم اگر با این همه غم
زنم بر چوبه محمل سرم را
🌹 گلی گم کرده ام .....
میان این همه گلگون کفن ها
کنون من مانده ام تنهای تنها
خودم دیدم طناب ظلم بستند
به دست و بازوی آن شیر زنها
در این صحرای سوزان در شگفتم
چه می خواهد سم اسب از بدن ها
غروب است و دلم غمگین خدایا
میان این همه گل پیرهن ها
🌹 گلی گم کرده ام .....
شدم تیر بلا را تا نشانه
کشیدم کوله بار غم به شانه
خودم دیدم که از سرچشمه چشم
به جای اشک ، خون می زد جوانه
خودم دیدم که هر کس با عزیزش
جدا می شد به ضرب تازیانه
غروب است و شب شام غریبان
بیا با هم بخوانیم این ترانه
🌹 گلی گم کرده ام .....
خودم دیدم شقایق پوش ها را
سرشک آشیان بر دوش ها را
خودم از ناله ی نی ها شنیدم
نوای حسرت چاوشها را
خودم دیدم که تیغ و داس گلچین
بنفشه زار کرد آغوش ها را
خودم دیدم که دشمن کرده مجروح
برای گوشواره گوش ها را
🌹 گلی گم کرده ام .....
چنان صبری نشان دادند گلها
که دل ها را تکان دادند گلها
خودم دیدم وصیتنامه خون
به دست باغبان دادند گلها
خودم دیدم در آن دشت بلاخیز
به زیر خار جان دادند گلها
در این گلشن که دیدم بوسه از شوق
به تیغ خود نشان دادند گلها
🌹 گلی گم کرده ام .....
اگر ذکر مصیبت بر لب ماست
ولی شور حماسه مطلب ماست
زمین از نهضت ما در شگفت است
زمان در حیرت از تاب و تب ماست
خداجویان صاحبدل بدانند
تمام مقصد ما ، مکتب ماست
سرود شوق ما در سایه عشق
همان شور و نوای زینب ماست
🌹 گلی گم کرده ام .....
اگر خون دلم آمد ز دیده
ز شام موی من سر زد سپیده
من و بی طاقتی هیهات هیهات
حیات من جهاد است و عقیده
به عبدالله جعفر هم بگوئید
که ای از خون دل صد حجله چیده
اگر جویی تسلای دل من
بپرس از همرهان آیا که دیده
🌹گلی گم کرده ام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
✍ استاد محمد جواد غفورزاده "شفق"
https://eitaa.com/asharnab14
۹ مرداد ۱۴۰۲
هدایت شده از مَوَدَّت[اظهارِچاکری]
#امام_حسین_علیهالسلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
نرفته از نظرم ذوالجناح بر میگشت
که رفته رفته صدایت ضعیف تر میگشت
ز بس که بر بدنت زخم های کاری بود
که زخم ِ تازه اگر بود بی اثر میگشت
در ازدحام حرامی و نیزه هایِ بلند
شکافِ زخم ِ تنت باز و بازتر میگشت
میان حلقه ی نامحرمان خودم دیدم
که شمر با سرت از قتلگاه بر میگشت
غروب بود و ربابَت میانِ آتش و دود
هنوز بین ِ مزاری پی ِ پسر میگشت
https://eitaa.com/mavaddat_69
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
هدایت شده از مَوَدَّت[اظهارِچاکری]
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟
غروبی داشتم میرفتم از خانه به درخوردم
منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند
منی که شش برادر داشتم, حالانظرخوردم
به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب
میان کوفه هر چه خوردم از دست پدرخوردم
شب شام غریبانت از این خیمه به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپرگشتم سپرخوردم
دلیل تازیانه خوردن ما گریه ما بود
ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم
من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند
به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم
تو و پیراهن پاره , من و این چادر پاره
تو سنگ از صد نفر خوردى, من از صدها نفر خوردم
ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده
فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم
علی اکبر لطیفیان
https://eitaa.com/mavaddat_69
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
هدایت شده از مَوَدَّت[اظهارِچاکری]
#امام_سجاد_علیهالسلام
غمش هم مثل اشکش بی حسابه
جلو روش آب اگه باشه عذابه
چهل ساله میگه الشام الشام
هنوزم فکر اون بزم شرابه
شده تسبیح ، غم ؛ سجاده آهش
سر ظهر عطش خیس نگاهش
میگن قد یه دریا گریه می کرد
اگه قصاب می دید بین راهش
نه تنها روضه ی گودال و دیده
نه تنها پیکر پامال و دیده
چهل منزل کنار عمه زینب
زمین افتادن اطفال و دیده
https://eitaa.com/mavaddat_69
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
هدایت شده از اشعار حجت الاسلام محمد موحدی
در سجده گریه های تو یادم نمی رود
هرگز خدا خدای تو یادم نمی رود
بعد از غروب ماه تو در خاک علقمه
افتادن لوای تو یادم نمی رود
گفتی که قوم اصغر من در تلظی است
لرزیدن صدای تو یادم نمی رود
هرگاه یاد مادر و گهواره می کنم
ای حرمله جفای تو یادم نمی رود
در قتله گاه لحظه ی جان دادنت حسین
لبیک ربنای تو یادم نمی رود
وقتی که شمر حلق تو را پاره پاره کرد
بر روی لب دعای تو یادم نمی رود
با سنگ و چوب و نیزه تنت قطعه قطعه شد
اعضای جا به جای تو یادم نمی رود
گفتم به کودکان که علیکن بالفرار
اطفال بینوای تو یادم نمی رود
خلخال و گوشواره و معجر به جای خود
دزدیدن عبای تو یادم نمی رود
با آنکه شام آرزوی مرگ کرده ام
غم های کربلای تو یادم نمی رود
#شعر_امام_سجاد
https://eitaa.com/amovahhedi
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
و گدا
همین که در محرم تو روضه خوانده میشود
دل همه به کربلای تو کشانده میشود
فقط به مجلس حسین میشود به چشم دید
که پادشاه، پهلوی گدا نشانده میشود
جهنم است نسبت بهشت با حریم تو
کسی خطا کند سوی بهشت رانده میشود!
به مشی نوکری همیشه مشق فرق میکند
که «عشق» مینویسم و «حسین» خوانده میشود
محرّم از میان عرش با مصیبت حسین
سبوی اشک بر روی زمین چکانده میشود
تو را ز اصل نه، ولی ز اسب بر زمین زدند
که اسبها چنین به پیکرت دوانده میشود
رسیدنیست آن زمانکه با نوای منتقم
بهای قطرههای خون تو استانده میشود
۳ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از شعر شیعه
#امام_حسین_علیه_السلام
#اربعین
#غزل
از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه
از کاروان جا ماندم اما از سپاهت نه
حالا که بین زائرانت نیستم ، آیا
بیرون شدم از سایه ی مهر و پناهت؟ نه
نوکر در این خانه باشد آبرو دارد
فرق است بین رو سفید و رو سیاهت؟ نه
نام مرا بنویس بین اربعینی ها
من دل به راهت دادم آقا پا به راهت نه
امسال نذر دخترت بودم که جاماندم
من با رقیه جان تو دارم شباهت! نه
.
.
.
ام ابیهای حسین ، ای وارث زهرا
اشک است سهم چشم های بی گناهت؟ نه
دندان شکسته ، گوش پاره ، چشم های تار
یک جای سالم مانده روی ، روی ماهت؟ نه
اشک تمام زائران کربلا هرگز
آیا برابر میشود با سوز آهت؟ نه
من مثل تو جا ماندم اما خوب میدانم
از اربعین جا ماندم اما از نگاهت نه
#احمد_ایرانی_نسب
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
۵ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از مَوَدَّت[اظهارِچاکری]
#امام_حسین_علیهالسلام
تا نغمۀ حسین نوایش به ما رسید
دادی زدیم و فضل خدایش به ما رسید
مارا نوشتهاند شکار کمند یار
شکرخدا که زلف رهایش به ما رسید
کعبه نبرد و قسمت ما کربلا نمود
سنگش به دیگران و طلایش به ما رسید
حتی برات مشهد ما دست کربلاست
سهمیۀ امام رضایش به ما رسید
دستور داده است به ما: «فابْک للْحسین»
سلطان «طوس» توصیههایش به ما رسید
گرچه گرسنه کشته شد و تشنه ذبح شد
اما همیشه آب و غذایش به ما رسید
زخم هزار نیزه و خنجر به او رسید
اجر طواف کرب و بلایش به ما رسید
میگفت این قبیله: عبا شد نصیب ما
میگفت آن قبیله: قبایش به ما رسید
https://eitaa.com/mavaddat_69
۵ شهریور ۱۴۰۲
هدایت شده از شعر هیأت
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل
🔹صراط المستقیم من!🔹
همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَهم»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمیدانم
همیشه رود میفهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکهها در حسرت دریا نمیمانم
صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه میبینم تو را این گونه میدانم
تو با چشمان خود پشت سر من آب میریزی
تو با دستان خود رد میکنی از زیر قرآنم
تمام راه، زحمتهای من بر روی دوش توست
مرا شرمندهتر از این نکن حالا که مهمانم
اگر شمسالشموسی این تو و این چهرۀ زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم
«ضمانتگاه» شاید باعث آرامشم باشد
که همچون آهوی سرگشتهای از خود گریزانم
حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم
چرا هدهد نمیبینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم
اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا میداند از هرچه نرفتنها پشیمانم
به من لطفی کن ای چشمه، به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم
شب جمعهست فردا لحظۀ موعود میآید
میان جمکران در محضر تو ندبه میخوانم...
📝 #رضا_خورشیدیفرد
🌐 shereheyat.ir/node/598
✅ @ShereHeyat
۲۴ شهریور ۱۴۰۲