#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#غلامرضا_سازگار
رباب میدهد ندا بای ذنـب قتلت
حسین میزند صدا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
خضاب ماهپاره را کشتن شیرخواره را
با گلوی تشنه چرا« بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
تیر به حنجر آمده یا دم خنجر آمده
سر شده از بدن جدا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
طفل رضیع کشته شد ز خون او نوشته شد
به صورت خون خدا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
حنجرهای که سوخته گشته به تیر دوخته
زخم گلو دهد ندا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
ریخت به سینه آذرم که صید کوچک حرم
با لب تشنه شد فدا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
تیر سهشعبه بر گلو بست ره نفس بر او
نشد بگوید ابتا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
تیر ز حنجر پدر رسید بر دل پدر
حق حسین شد ادا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
فاطمه در صف جزا اشکفشان دهد ندا
خدا خدا خدا «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
قسم به خون حنجرش ز قاتل ستمگرش
تو هم بپرس «میثما» «بِاَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت»
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 نخل میثم
.
.
از زبان علی اصغر ع
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#خوشدل_تهرانی
هان!بگیر اینک مرا بر دست خویش
تا کنم قربان به راهت، هست خویش
نیستی تنها تو در این مرحله
در کمین، تیر و کمان حرمله
گر به قنداق است، دست و پای من
بین گلوی نازک و زیبای من
شیرخوارم لیک باشم شیرخو
گر ندارم پا، ولی دارم گلو
این منم مرغ بهشتیآشیان
بر سر دستت، به طوبی پرزنان
شد به میدان شاه و اصغر در برش
تا کند تر، خشکلعل احمرش
زادۀ زهرا، عزیز بوتراب
خواست بهر کودک شش ماهه، آب
در اِزای آب، تیر حرمله
بس فکندی در ملائک، غلغله
از کمانش، تیر کین تا پر گرفت
جا به حلق نازک اصغر گرفت
گشت آماج سهشعبه تیر کین
حلق اصغر، هم چو کتف شاه دین
تیر چون از کتف آن شه درگذشت
در جنان از قلب پیغمبر گذشت
چون نبُد تاب تکلّم کردنش
نکتهها بُد در تبسّم کردنش
یعنی ای بابا! گُلت، شاداب شد
وه! چه نیکو، اصغرت سیراب شد!
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 دیوان خوشدل تهرانی
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#سید_رضا_مؤید
سلام ما به حسین و علی اصغر او
امیر عشق که گهواره بود سنگر او
رضیع و داده خدایش، نشانِ سربازی
صغیر و بر همه پیدا، مقام اکبر او
شکفت لالۀ عصمت به روی دوش حسین
چو تیر حرمله آمد به سوی حنجر او
مجال گریه نبودش که خنده کرد علی
حسین، مات شد از حالِ گریه آور او
گرفت خونش و بر اوج آسمان پاشید
که پیک تسلیت آمد ز سوی داور او
کنار خیمه به خاکش سپرد و امضاء شد
کتاب سرخ شهادت به خون اصغر او
اگر چه پیکر او را به خاک پوشیدند
به شهر کوفه سرش را به نیزهها دیدند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_هفتم_محرم
.
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#غلامرضا_سازگار
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید، امّا زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد
اشکی که تر کند لب، دور دهان ندارد
رخ مثل برگپاییز، لب چون دو چوبۀ خشک
این غنچۀ بهاری، غیر از خزان ندارد
ای حرمله! مکش تیر، یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
با من اگر بجنگید،تا کشتنم بجنگید
این شیرخوار ه بر کف، تیغ و سِنان ندارد
مادر نشسته تنها، در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانۀ امامش، دیگر مکان ندارد
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
📚 نخل میثم
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#مجید_تال
سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند
باید او تن را جدا؛سر را جدا پنهان کند
گریۀ اصغر، صدای هلهله، با تیر خود
حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند
مشتی ازخون علی را ریخت سمت آسمان
خواست تاجرم زمین را در هوا پنهان کند
با غلاف خنجری، بابا پسر را دفن کرد
کربلا را خواست تا در کربلا پنهان کند
گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد
خندههای آخرش را در کجا پنهان کند
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#سید_رضا_مؤید
تا از جفای حرمله تیر از کمان گذشت
سبط نبی ز اصغر و اصغر ز جان گذشت
آن طفل شیرخواره در آغوش باب خویش
خود را به عرش دید و ز کون و مکان گذشت
از ضرب تیر کرد فراموش از عطش
خون گلو چشید و ز آب روان گذشت
بدرید حلق نازکش از گوش تا به گوش
و آنگه ز قلب فاطمه اندر جنان گذشت
از گفتگوی باب و پسر کَس خبر نشد
جز پیک باد و تیر که در آن میان گذشت
خون چون زیاده گشت بپاشید بر فلک
یعنی حسین زاصغر شیرین دهان گذشت
پژمرده گشت چون گل نشکفته حسین
داند خدای او چه بر آن باغبان گذشت
با این خبر به خیمه رباب از نوا فتاد
آه دلش ز پرده هفت آسمان گذشت
جانسوز نغمه ایست مؤید! نوای تو
ذکر حسین هر چه ترا بر زبان گذشت
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علیاصغر_علیهالسلام
#رضا_باقریان
دو قدم سمت خیام و دو قدم بر میگشت
پدری که نگران سمت حرم بر میگشت
پسرش را به روی دست تماشا میکرد
چاره ساز همه در سینه خدایا میکرد
مادری را دم خیمه نگران میبیند
حرم فاطمه را موی کنان میبیند
مانده بود اینکه به مادر چه جوابی بدهد
پسرش را ز حرم برد که آبی بدهد
همه جا تیره شد و واله و حیران شده بود
شرف عرش خدا پاره گریبان شده بود
عاقبت جسم علی را به دل خاک نهاد
چشم یک هرزه به قبر علی اصغر افتاد
بعد از آنی که همه اهل حرم غارت شد
گاهوار علی و مشک و علم غارت شد
«اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَالفَرَج»
#شب_هفتم_محرم
.