eitaa logo
کانال مداحی باسبک عاشقان حضرت زینب(س)
26.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
971 ویدیو
628 فایل
ارائه متن و صوت نوحه، روضه، مرثیه و،،،، مدیریت کانال:شعبانپور @Haram75 ─⊱✾♡✾⊰─ https://eitaa.com/joinchat/2115895304C4149e19122 @Asheghane_hazrat_zeynab 💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 تعرفه تبلیغات این آیدی👇🏼 @kianatv ─┅─⊱✾♡✾⊰─┅─
مشاهده در ایتا
دانلود
3. امام حسین ع.mp3
4.26M
( علیه السلام ) توو مجلس پسر ، مادر صاحب عزاست ، توو مجلس پسر ، مادر خوش آمد میگه ، توو مجلس پسر ، مادر میگه « بُنَیَّ » ، « بُنَیَّ قَتَلوک » ... مادر روضه میخونه ... هر کسی امشب صدای مادرش رو میشنوه ، خوشا به حالش ، « بُنَیَّ قَتَلوک » ... « وَ ما عَرَفوک » این جمله ی آخرش جگر رو میسوزونه ... « وَ مِنَ الماءِ مَنَعوک » مادرآبت ندادند ، حسییین ... این ناله های شما واشک های شما تسلای دل داغدار مادره ... چون وقتی پیغمبر خدا (ص) ، خبر شهادت ابی عبدالله رو به بی بی داد ، بی بی شروع کرد به گریه کردن ، خوب که گریه هاشو کرد ، سرش رو بلند کرد گفت بابا یه سئوال ازتون دارم ، باباجان اون روزی که حسینم رو میکُشند ، شما هستین ؟ پیغمبر (ص) فرمود : نه دخترم ، نه من هستم ، نه باباش علی هست ، نه تو هستی ، نه برادش حسن هست ، صدای گریه ی بی بی بلند شد ، باباجان یه سئوال دیگه دارم ، بابا پس کی برا حسینم گریه میکنه ؟ ... صدات رو نشون بده به بی بی ، بگو من براش گریه میکنم ، بی بی من حسینت رو غریب می بینم ... پیغمبر(ص) دلداریش داد ، فرمود آرام باش دخترم ، مادر حسین ، عزیز دل بابا ، ... مردان امت من دور هم جمع میشن ، برا حسین گریه میکنن ... زنهای امت من ، مثل مادران جوان مرده ، دور هم می نشینند ، به سینه می زنند میگن حسین ... لب تشنه سر بریدند سلطان کربلا را در خاک و خون کِشیدند عطشان نینوا را ... ( سلام الله علیها ) ۱۸ مردادماه ۱۴۰۰
( علیه السلام ) نه تنها خودش رو لب تشنه سر بریدند ، نماینده و سفیرش حضرت مسلم ابن عقیل رو ، با دستای بسته می آوردند ، وقتی بهش امان دادند ، حیله زدند ، نیرنگ به کار بردند ، گفتند تو در امانی ، حضرت پذیرفت ، شمشیرش رو گرفتند ، سپرش رو گرفتند ، اما تا شمشیرش رو گرفتند ، دستاشو بستند ... ریسمان و طناب آوردند ... کجایی گریه کنه اباعبدالله ؟ ریسمان و طناب آوردند یاد دستان بسته افتادم هر زمانی که من زمین خوردم یاد پهلو شکسته افتادم دیدند داره گریه میکنه ، گفتند مسلم چرا گریه میکنی ، گریه برا مرد جنگجو معنا نداره ، میدونید چی جواب داد ؟ گفت گریه ام برا خودم نیست ، گریه برا اون آقائیه که نامه نوشتم بهش بیا ، الان دست زینبش رو گرفته داره میاد ... نامه نوشتم ، بیایی آقا کاشکی نیایی مسلم رو تنها بزاری من التماست میکنم ارباب اگر میایی ، زن و بچه رو نیاری یکی داره تیر سه شعبه برای حرمله میسازه یه عده هم میگردند اینجا به دنبال نعل های تازه خونه به خونه کوچه به کوچه گشتم ولی یه سرپناه پیدا نکردم از این محله به اون محله دنبال یه قطره آب دارم میگردم عهدشون رو با من شکستند دستم رو بینِ کوچه بستند برای کُشتن تو آقا اینجا همه کمین نشستند آوردنش بالای دارالاماره با دستای بسته ، مردم پائین دارالاماره ایستادند ، ببینند با مسلم چه میکنند ؟ دلای آماده ... یه مرتبه دیدند بدن بی سرِ مسلم ، از بالای دارالاماره ، ... جانم ، یه لحظه دلت رو بفرست کوفه ، توو حرم باصفای حضرت مسلم ... بدن بی سرِ مسلم ابن عقیل از بالای دارالاماره روی زمین افتاد ، بدنش رو توو کوچه های کوفه میگردوندند ، میکشیدند ، اما بمیرم برا اون بدنی که کربلا ، ده نفر آمدند ... اگه اشک هم نداری ، نفس داری ناله بزنی ، ... این حرفِ خودشونو ، گفتند امیر « نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِی ... » اول پشت حضرت رو زیر سم اسب ها کوبیدند ، بعد بدن رو برگرداندند ... حالا هر کجا نشستی به قصد فرج فریاد بزن یا حسیییین ... ( سلام الله علیها ) ۱۸ مردادماه ۱۴۰۰
( علیه السلام ) شب اول رو معمولا میرن کوفه ، از اون آقایی میخونن که خیلی غریب بود ، از اون آقایی میخونن که توو کوچه های کوفه میگشت ، تشنه بود ، گرسنه بود ، زیر لب زمزمه ای داشت ، هی میگفت : آقا کوفه میا ... وفای امت کوفی نماز مغرب بود عشا نیامده این قوم سدِ راهم شد فریب مردم پیمان شکن نباید خورد میا ، که بیعت نامردمان سپاهم شد تمام شهر مرا از امان خود راندند همه اونایی که بیعت کردند ، درهای خونه شون رو بستند ، مسلم غریب بود ، وقتی غریب بود ، فقط یه پیرزن پناهش داد ، اونقدر غریب بود ، تا پیرزن رو دید گفت : مادر ، آب داری به من آب بدی ؟ حسییین ، حسییین ... کاری کردند با حضرت مسلم ، وقتی می بردنش طرف دارالاماره ، دیدند داره گریه میکنه ، گفتن مسلم ، چرا گریه میکنی ؟ گریه برا مرد جنگجو معنا نداره ... یه جمله گفت : سرش رو پائین انداخت گفت گریه ام برا خودم نیست ، آخه نامه نوشتم بیاد ، روی نامه من حساب کرده ، دست زن و بچه اش رو گرفته داره میاد ، اگه رقیه رو سیلی بزنند چه کنم ؟ ( علیه السلام ) شنیدم از تمومشون که با تو دشمنند به فکر قتل و غارتت به فکر کُشتنت به فکر جایزه برا سر بریدنت دارن یکی یکی ، سرنیزه میخرن از گوش بچه های تو گوشواره می برن باحال خسته ام هی میزنم صدا آقا نیا ، مُغیره بارونه توو کوچه ها همه دارن برای جنگ با شما میان برای غارت حرم ، به کربلا میان برای بردن سرت رو نیزه ها میان این شهر بی حیا لبریز هلهله ست چندتا سه شعبه توی دستِ نحسِ حرمله است ... حسین نیا ، اینا اگه سپیدی گلوی علی رو ببینند می زنند ... حسییین ... قربون اشک شب اولی ها ، قربون ناله ی شب اولی ها ، خیلی ها شب تاسوعا میان ، خیلی ها شب عاشورا میان ، اما تو لحظه شماری کردی ، کی شب اول میشه ؟ قربون قدمای همتون برم ، روضه ی شب اول و گریه شب اول و جمعیت شب اول ، با شبای دیگه فرق میکنه ... (مسلم را ) آوردنش مقابل اِبن زیادِ ملعون ، وقتی حضرت مطمئن شد میخواهند به شهادت برسوننش ، رو کرد به عمر سعد ملعون ، فرمود سه تا وصیت دارم : وصیت اولم اینه ، من هفتصد دِرهم توو کوفه قرض دارم ، بعد از من شمشیرم رو بفروش ، زِرهم رو بفروش ، قرض هام رو ادا کن ... وصیت دومم اینه ، وقتی من به شهادت رسیدم ، خودت بدنم رو بگیر دفن کن ... وصیت سومم اینه ، یه نامه بنویس برا ابی عبدالله ، بگو حسین نیا ... یااباعبدالله ، بااباعبدالله ... میخوام بگم یا مسلم ابن عقیل وصیت کردی ، این وصیت سنت بود توو اهلبیت ع ، پیغمبر خدا (ص) وصیت کرد : یاعلی بدن منو خودت غسل بده ، کفن کن ، با پارچه ای از سُندس بدن من رو کفن کن ، امیرالمومنین وصیت کرد ، به امام حسن ، بابا ، بدنم رو غسل بده ، کفن کن ... حضرت زهرا وصیت کرد : یاعلی ، منو شبانه غسل بده ، بدنم رو شبانه بردار ، بدنم رو مخفیانه دفن کن ، امام حسن وصبت کرد ، برادر بدنم رو ببر کنارقبر پیغمبر (ص) ، اگه نگذاشتند ، راضی نیستم یه قطره خونی ، در تشییع جنازه ام جاری بشه ... اما مردم ، تنها کسی که وصیت نداشت ابی عبدالله بود ، قربون بدن غریبت حسین ، سه روز بدنش روی زمین ماند ، اصلا بدنش رو نمیشد کفن کنند ، زین العابدین فرمود : بوریا بیارین ... چقدر ردّ پاست روی تنت چقَدَر وحشیانه می زدنت قاری من چرا نمی خوانی نکند نیزه خورده بر دهنت اینقَدَر تیر و نیزه خوردی که تکِه تکِه شُدَه است پیرهنت با سُمّ ِ اسب شد تنت تشییع خاک کرببلا شده کَفنت هر کجا نشستی به عشق کربلا و اربعین بگو : « حسییین ... »
. 📋 ماجرای شهادت حضرت مسلم (ع) (ع) (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مسلم وقتی اومد توو کوفه آنقدر دورش شلوغ شد، همه اومدن باهاش بیعت کردن. آنقدر شلوغ شد، اصلا نمی‌دونست خونه‌ی کی بره؟! یکی این طرف، یکی اون طرف، خونه‌ی ما بیا آقا. سریع نامه نوشت برای ابی عبدالله:« آقا جان بیا! اینا همه منتظرند. ولی دیری نگذشت که همه مسلم و یکی یکی تنها گذاشتن و رفتن. کار به جایی رسید که وقتی دورش نگاه کرد؛ دید کسی دیگه نمونده، همه رفتن تنهاش گذاشتن... توو این کوچه پس کوچه‌های شهر می‌چرخید، هی دست رو دست میزد، عجب کاری کردم نامه نوشتم! چرا اینا اینجوری کردن با من؟!چرا منو تنها گذاشتن؟! نه جای خوابی، نه غذایی، نه آبی... همین جور که توو این کوچه پس کوچه‌ها می‌چرخید، راه می‌رفت. نشست در یه خونه‌ای، تکیه داد سرش و گرفت. یهو دید یه خانمی در و باز کرد: -چی می‌خوای؟! اینجا چرا نشستی؟! - گفت:« من توو این شهر غریبم. کسی و ندارم، میشه من و راه بدی توو خونه‌ت؟! این زن در و باز کرد، مسلم اومد توو خونه‌ش. تا فهمید سفیرِ حسینه، آنقدر احترامش کرد. همه‌چی بهش داد؛ جای خوابی براش درست کرد، آب و غذایی بهش داد. ولی خبر رسید به قصر دارالاماره، مسلم توو فلان خونه ست. ریختن، خونه رو محاصره کردند. داد می‌زدند دم در خونه؛ -میای بیرون یا نه، پناه بردی به یه زن؟! همچین که داد میزدند، در خونه رو محاصره کردند؛ داد و هوار می‌کشند، عربده کشی می‌کنند:« یا میای بیرون یا میریزیم توو خونه؟! مسلم سریع از خونه بیرون اومد، گفت بَده این زن من و راه داده حالا بریزن توو خونه‌ش. هم خونه‌ش و آتیش می‌زنند هم خدایی ناکرده جسارتی بشه به این زن. دیگه من مسلم خودم و نمی‌بخشم... آخه یه بار امیرالمومنین، توو مدینه یه صحنه‌ای دیده؛ دیگه همینجوری هی فقط می‌گفت:« علی رو حلال کن، علی رو حلال کن...‌». ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 شباهت شهادت به شهادت (ع) و حضرت زهرا (س) (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اینقدر جنگید روایت میگه خسته شد، یه تنه همه لشکر و مقابلشون ایستاده... «وجَعَلَ يُقاتِلُ حَتّى اُثخِنَ بِالجِراحِ» انقدر این زخمش بزرگ شد، اینقدر این خونا توو این زخمای بدنش لخته شده بود، بزرگ شده بود دیگه نمی‌تونست بجنگه «وضَعُفَ عَنِ القِتالِ» ضعف وجودش و گرفته بود، «وتَكاثَروا عَلَيهِ فَجَعَلوا» دورش و گرفتند حلقه زدند «يَرمونَهُ بِالنَّبلِ وَالحِجارَةِ» هم تیرش میزند هم سنگش میزدند، کار به جایی رسید مسلم داد میزد، صداش و بلند کرد: «فَقالَ مُسلِمٌ: وَيلَكُم!» وای بر شما! «ما لَكُم تَرمونَني بِالحِجارَةِ كَما تُرمَى الكُفّارُ» مگه دارید با کفار میجنگید که دارید اینجوری سنگ بارونش می‌کنید، «وأنَا مِن أهلِ بَيتِ الأَنبِياءِ الأَبرارِ؟!» مگه من و نمیشناسید من از خاندان پیامبرتونم «وَيلَكُم! أما تَرعَونَ حَقَّ رَسولِ اللّه ِصلى الله عليه و آله وذُرِّيَّتِهِ؟» از پیامبر خجالت نمی‌کشی دارید اینجوری من و میزنید. اینجا مسلم خسته شد، شروع کرد اینجوری حرف بزنه... یه جاییم من سراغ دارم اربابمون خسته شد. روایت میگه: «وقَد اُثخِنَ بِالجِراحِ في رَأسِهِ وبَدَنِهِ فَجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ، فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام ] وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ»؛ یه مرتبه ابی عبدالله ایستاد، آنقدر زخم به بدنشه، نفس که می‌کشه از لابه‌لای این زره خون جاری میشه، «أتاهُ حَجَرٌ عَلى جَبهَتِه هَشَمَها» یه نفری سنگی برداشت به پیشانی ارباب ما زد «ثُمَّ أتاهُ سَهمٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ مَسمومٌ» همچین که این خونا جاری شد ابی عبدالله این دامن عربی و بالا زد خون پیشانی رو بگیره؛ همچین که این دامن و بالا زد سفیدیه سینه‌ی حسین نمایان شد.‌ اون نامرد تیر سه شعبه‌ی زهرآلودی برداشت... «فَوَقَعَ عَلى قَلبِهِ» به سینه‌ی حسین.... یه سینه‌ی مجروح دیگه رو هم سراغ دارم، مدینه هم همینجور شد. « وَ نَبَتَ مِسْمارُ الْبابِ فی صَدْرِها» مسمار و می‌دونی چه شکلیه؟! این که میگه «وَ نَبَتَ» یعنی فرو رفته یعنی خراش ننداخته. مسمار یه میخهایی هست توو درای قدیمی می‌زدند. آه... این میخ توو سینه‌ی مادر ما رفت... ای حسین... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ گفتم بیا کوفه ولی نیست اینجا با تو هیچ دلی کاشکی میشد بی‌معطلی برگردی آقا، تا نشی تنها وفا نداره کوفه دروغه بیعتاشون یه چیزایی شنیدم من بین صحبتاشون حرف از اینه که آب و به روت ببندند به گریه‌هات بخندند خواهشم اینه که با اشک و آه و زاری همراهت آب بیاری اصغرت و نیاری
3. امام حسین ع.mp3
4.26M
( علیه السلام ) توو مجلس پسر ، مادر صاحب عزاست ، توو مجلس پسر ، مادر خوش آمد میگه ، توو مجلس پسر ، مادر میگه « بُنَیَّ » ، « بُنَیَّ قَتَلوک » ... مادر روضه میخونه ... هر کسی امشب صدای مادرش رو میشنوه ، خوشا به حالش ، « بُنَیَّ قَتَلوک » ... « وَ ما عَرَفوک » این جمله ی آخرش جگر رو میسوزونه ... « وَ مِنَ الماءِ مَنَعوک » مادرآبت ندادند ، حسییین ... این ناله های شما واشک های شما تسلای دل داغدار مادره ... چون وقتی پیغمبر خدا (ص) ، خبر شهادت ابی عبدالله رو به بی بی داد ، بی بی شروع کرد به گریه کردن ، خوب که گریه هاشو کرد ، سرش رو بلند کرد گفت بابا یه سئوال ازتون دارم ، باباجان اون روزی که حسینم رو میکُشند ، شما هستین ؟ پیغمبر (ص) فرمود : نه دخترم ، نه من هستم ، نه باباش علی هست ، نه تو هستی ، نه برادش حسن هست ، صدای گریه ی بی بی بلند شد ، باباجان یه سئوال دیگه دارم ، بابا پس کی برا حسینم گریه میکنه ؟ ... صدات رو نشون بده به بی بی ، بگو من براش گریه میکنم ، بی بی من حسینت رو غریب می بینم ... پیغمبر(ص) دلداریش داد ، فرمود آرام باش دخترم ، مادر حسین ، عزیز دل بابا ، ... مردان امت من دور هم جمع میشن ، برا حسین گریه میکنن ... زنهای امت من ، مثل مادران جوان مرده ، دور هم می نشینند ، به سینه می زنند میگن حسین ... لب تشنه سر بریدند سلطان کربلا را در خاک و خون کِشیدند عطشان نینوا را ...