eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
246 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ آذر ۱۳۹۷
توی سایت هنوز فکر کنم سرچ کنین تو اینترنت نسخهpdf رو دان کنین😍🌹
۲۵ آذر ۱۳۹۷
۲۵ آذر ۱۳۹۷
زجر؟ خدا نکنه😂😆
۲۵ آذر ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ آذر ۱۳۹۷
دارم رمان رو اماده میکنم 😊میفرستم خدمتتون نگران نباشین 😍🙃
۲۵ آذر ۱۳۹۷
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
الحمدلله پنجمین چله مون هم تموم شد😍 برا چله بعدی نظر بدین☺️ راستی👻 🎊🎊عیدتون مبارک😇🎊🎊
برا چله بعدی نظر بدین کدومش؟! 🤔😍 *مناجات مولا علی. ع. *جامعه کبیره *دعای مشلول *سوره هایی که با «سَبَّحَ» شروع میشه *زیارت امین الله *سوره نور نظر دیگه ای دارین بگین☺️
۲۵ آذر ۱۳۹۷
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
برا چله بعدی نظر بدین کدومش؟! 🤔😍 *مناجات مولا علی. ع. *جامعه کبیره *دعای مشلول *سوره هایی که با «
*سوره هایی که با «سَبَّحَ» شروع میشه *مناجات مولا علی علیه السلام 👆از بین این دوتا یکی رو انتخاب کنین😊بیشتر رای اوردن😍👆
۲۵ آذر ۱۳۹۷
🌹🌹🌹🌹 👈مناجات مولا علی علیه السلام در مسجد کوفه با بالاترین رای😍👌 ❄️از دیماه ☺️
۲۵ آذر ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۵ آذر ۱۳۹۷
❤️رمان شماره بیستم☺️❤️ 💜اسم رمان؛ 💚نام نویسنده؛ پـــریســـا_ش 💙چند قسمت؛ ٨٣ قسمٺ با ما همـــراه باشیـــــن 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
۲۵ آذر ۱۳۹۷
🍃🌸رمان جذاب و شهدایی 🌸🍃 🍃قسمت ۱ و ۲ از بس این دنده به اون دنده شدم استخوانهام درد گرفت به خودم میگفتم _نرگس بخواب دیگه از استرس دارم سکته میکنم وای خدایا حالا تازه سه نصف شبه کو تا هشت صبح که نتایج کنکور کارشناسی اعلام بشه یک سال از خونه بیرون نرفتم از ۲۴ ساعت حدود ۱۷-۱۸ ساعت درس میخوندم فقط برای اینکه •• فیزیک هسته ای •• قبول بشم خیلی میترسم تو این یک سال تنها مسیر رفت و آمد من خونه و سرویس بهداشتی و کلاس کنکور بود چرا ساعت هشت صبح نمیشه ساعت ۴:۱۵ صبح شد ... صدای الله اکبر اذان صبح تو فضا خانه پیچید از جا پاشدم و به سمت خواهر دوقلوم *نرجس* رفتم - آجی پاشو نمازه باصدای خواب آلود گفت _ باشه نرجس خواهرم طلبه است، چندماهی هم هست با یه آقا طلبه ازدواج کرده، همزمان برای منم چندتا خواستگار اومد اما من خیلی راحت به پدرم گفتم - آقاجون من میخام و و عاشقانه بدست بیارم آقاجون: _باشه دخترم پس فعلا به درست برس - ممنونم آقاجون از درکتون آقاجون : _خواهش باباجان - خیلی ممنونم و خیلی هم دوستون دارم آقاجون : _منم دوست دارم بابا ولی لوس نشو دخترم یهو نرجس زد رو شونم : _نرگس یه ساعت داری وضو میگری ؟ - نه داشتم فکر میکردم نرجس: معلومه خیلی استرس داریا - آره خیلی .زحمت یک سالم امروز میبینم نرجس: ان شاالله رتبه ات عالی میشه نگران نباش خواهری _نرگس وضو بگیر دیر شد - باشه وضو گرفتیم آقاجون و مامان داشتن نماز میخوندن تا ما رو دیدن .... مامان: سلام دخترای گلم منو نرگس همزمان : سلام مادر مامان: دخترا سریع نمازتون بخونید - چشم مامان: نرگس جان امروز رتبه ات میاد - بله مادرجون مامان : ان شاالله خیره - ان شاالله 🍃🌸ادامه دارد.... 🌸نویسنده؛ خانم پریسا_ش 🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌸🍃🍃🌸🌸🍃🍃🌸
۲۵ آذر ۱۳۹۷