eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
243 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشق نمازشو جلس-AudioConverter.mp3
26.23M
جلسه ۱۱ چگونه نماز باعث افزایش اراده و نظم میشه؟‌💪 اثرات مثبت مناسک دینی از نگاه روانشناس ها‌☘️ چگونه نماز به افزایش تمرکز کمک میکنه؟‌👀 نماز چگونه به درمان افسردگی و اضطراب کمک میکنه؟‌‌😳 چگونه نماز کمک می‌کند برای ازدواج خوب، رسیدن به ثروت و عاقبت بخیری...؟🤩 ‌ ‌ ‌
جلسه ۱۲ دوره عا-AudioConverter.mp3
28.04M
خب بسم الله وارد تکنیک هایی شدیم که به شما کمک کنه عادت نماز اول وقت رو در خود ایجاد کنید ❤️‌ اینجوری شخصیت تو نمازخوان و معنوی میشه و دیگه نیازی نیست به خودت فشار بیاری خودت رو بکشی بلکه دو رکعت نماز بخونی ☘️‌ ‌‌ جلسه ۱۲ از ‌ ‌‌ بفرستید برای عزیزانتون🙏‌ ‌‌
جلسه ۱۳ عاشق نم-AudioConverter.mp3
30.72M
خب اینم از جلسه ۱۳ از دوره عاشق نمازشو ‌🌱⚘️ ‌ فهرست مطالب: ‌ _چگونه اشتیاق به نماز را بالا ببریم ؟ _چگونه می‌توان ترشح دوپامین را مدیریت کرد؟‌ _تکنیک اهرم رنج و لذت + تعهدنامه‌ _جریان زنی که در دام زنا افتاد و نجات شگفت انگیز او‌ اهمیت توبه و جایگاه آن‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جلسه ۱۵ عاشق نم-AudioConverter.mp3
24.28M
اینم از قسمت ۱۵ از که نکات خیلی مهمی رو براتون مطرح کردم😊‌ ‌_مرحله ی چهارم شکل گیری عادت نماز ‌ _استفاده از الگوریتم ۴ مرحله ای در نمازخوان کردن دیگران‌ _مهارت مدیریت لغزش ‌‌ ‌‌
جلسه ۱۴ عاشق نم-AudioConverter.mp3
21.83M
اینم از جلسه ۱۴ از 🌱⚘️‌ ‌ توی این جلسه در مورد مرحله ی سوم ایجاد عادت نماز اول وقت یعنی "پاسخ" صحبت کردیم ‌ _اصل تدریج _روش اهل بیت در تربیت دینی فرزندان _فرق آیات مکی و مدنی ‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟رمان جالب و عاشقانه 💟 ☘اسم دیگه رمان؛ 🍄قسمت ۱۹ از بس خسته بودم سریع خوابم برد بعد از نماز صبح به مامان گفتم ساعت ۸ بیدارم کنه باید برم حوزه برای ترم تابستونم انتخاب واحد کنم حول حوش هشت و نیم، نُه صبح بود که بعد از صبحانه خونه رو به قصد حوزه ترک کردم ناصر بخاطر گردگیری و نظافت دیشب اتاقش خسته بود و من ناچار تنها حوزه رفتم چون تابستون بود حوزه خلوت بود یه نگاهی به تابلو اعلانات زدم و برنامه امتحانی رو روی کاغذ نوشتم مشغول خواندن و نوشتن برنامه بودم که صدای آقای شادمانی نگهبان حوزه‌مون من و به خودش جلب کرد یه پیرمرد مهربون و دوست‌داشتنی که از اتباع خارجی بود. خیلی مهربون و مقیّد. یادمه سحر قبل از طلبه‌ها بلند میشد و نمازشب میخوند. اهل غیبت و دروغ و این چیزا نبود نمیدونم چی از من دیده بود که به قول خودش این قدر دوستم داشت. بعد از صحبت با آقای شادمانی یه چرخی تو حوزه زدم کارگرا مشغول کار و بنّایی بودن . بقول یکی از طلبه ها یکی حرم امام رضا یکی هم حوزه امام صادق دائم‌البنایی بود و راستم می‌گفت یه روز نبود که بنایی نباشه تو حوزه، دائم در حال ساخت و ساز بودیم. نزدیک اذان ظهر شده بود. نماز ظهرمو رفتم مسجد جامع خوندم اینم بگم که بعد از نماز رفتم بازار و گوشی که ناصر بهم داده بود و تعمیر کردم. یه گوشی کشویی که اون زمان تو بورس بود اون زمان با اصرار خواهر برادرام که می گفتند الان همه گوشی دارند چرا تو نداری مجبور شدم گوشی بخرم خیلی دوسش داشتم ؛ یک گوشی شیک و نقلی که اکثر خاطراتمو باهاش ثبت و ضبط کردم. کارم کم کم تموم شد و من با اتوبوس رفتم خونه کلید خونه رو که انداختم ، به یه جفت کفش زنونه مواجه شدم کفشای عمه مریم بود اما بابا که گفت قراره شب بیاد خونمون نه لنگ ظهر ناصر با شنیده شدن بستن در اومد به استقبالم -سلام -سلام عمه اومد؟؟ -اره -تنها اومد؟؟ ناصر که از ماجرای دیشب هنوز از دستم ناراحت بود گفت -پس میخواستی با کی بیاد تنهاست دیگه یه دستی به سر و صورتم کشیدمو از ناصر پرسیدم -من تیپم خوبه ؟؟ ناصر هم بدون اینکه جوابمو بده رفت تو هال و کلی خورد تو ذوقم با گفتن یاالله و بسم الله وارد هال شدم عمه و مامان و بابا داشتن با هم صحبت میکردند. با دیدنم عمه استقبال گرمی ازم نکرد معلوم بود از چیزی ناراحته منم بعد از احوال پرسی و روبوسی با عمه‌خانم سمت اتاقم رفتم هنوز دستم به دستگیره در اتاق بود که عمه گفت -بشین اسماعیل کارِت دارم _چشم لباسامو عوض کنم خدمت میرسم تو اتاقم رفتم و سریع لباس راحتی هامو پوشیدم و به بقیه پیوستم. _خوبی عمه خوش اومدی. راه گم کردین بچه‌ها چطورن مشتاق دیدارتون بودیم عمه با صدای خشکی که انگار به زور داره تحملم میکنه گفت -از احوالپرسی های شما. از تو که طلبه‌ای انتظار بیشتری میره به عَمّت سر بزنی -بله حق با شماست عمه‌جون این و گفتم و با خنده ای زورکی به پدر و مادرم نگاه کردمو گفتم -خب دیگه چه خبر گفتین کارم دارین عمه که تا اینجای ماجرا حتی درست هم نگاهم نکرده بود سمت من چرخید و گفت -بابات راست میگه؟؟ شوکه شدم نگاهی به بابام انداختم و باتعجب پرسیدم -بابام چی میگه؟ -پرسیدم حرفای بابات چه‌قدر واقعیت داره؟؟ -کدوم حرفا عمه خب به منم بگید بفهمم ☘ادامه دارد.... 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💟کپی بدون نام نویسنده جایز نیست