eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
212 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۰♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
آری یزیدیان بی شک نواده های همین اهل سقیفه بودند و حسین(علیه السلام) هم باید رنگ و بویی از مادر داشته باشد.... و وای از دل زینب(سلام الله علیه)، کودکیِ زینب(سلام الله علیه)با دیدن این آتش ،غصه دار شد ، او‌می بایست آتش ها ببیند تا در جایی دیگر این واقعه تکرار شود و آنجا کودکانی دور زینب از ترس آتش به او پناه آورند.... ای آسمان اُف بر تو که دیدی ، درب خانه ی خلیفه الله را بر روی زمین ، آتش زدند و آتش نگرفتی....چرا نباریدی که این شعله آتش نکشد؟ مگر از آن بالا ندیدی که مادرِعالم خلقت به پشت در است؟ مگر ندیدی که درب شعله ور ،میخی سخت و آهنین دارد و نمی دانستی که این میخ گداخته چه بر سر سینه ی مادرِ ما می‌آورد ؟ چرا چون لشکر ابابیل ،سنگ بر سر این ظالمان، نباریدی؟ چرا نشستی به تماشا تا این واقعه صورت گیرد و تا دوباره واقعه ها شکل بگیرد و سوزِ واقعه ها جگرمان را آتش زند.... دردِ این درد سخت است ، مرا فی الحال طاقت بیان آن نیست.... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة 🌹رمان بصیرتی و معرفتی 🌹قسمت ۲۳ و‌ ۲۴ هیزم ها را پشت درب انباشتند ، و عمر با صدای بلند طوری که علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها بشنوند ،فریاد زد : _ای پسر ابی طالب به خدا قسم ،یا باید از خانه خارج شوی و با خلیفهٔ رسول الله صل الله علیه واله وسلم بیعت کنی یا اینکه این خانه را به همراه اهلش آتش میزنم. در این هنگام فاطمه سلام الله علیها با بدنی تکیده به پشت درب آمد و فرمود: _ای عمر ، تو را با ما چکار است، چرا ما را با مصیبت خودمان وا نمی گذاری؟! عمر با خشمی در صدایش فریاد زد : _در را باز کن وگرنه آن را بر سر شما آتش میزنم فاطمه سلام الله علیها با بغضی درگلو فرمودند: _ای عمر آیا از خداوند عزوجل نمی ترسی و برخانه ی من ، خانه ی دختر پیامبرتان هجوم می آوری؟! عمر که فقط در پی به سرانجام رسیدن هدف و مقصدش بود با شنیدن سخنان مادرمان زهرا سلام الله علیها ، حتی اندکی هم از کارش منصرف نشد و میخواست نشان دهد که مثلاً مرررد است ، فوری آتش خواست و آن واقعه به وقوع پیوست.... هیزم ها که آتش گرفت ، حِقد و حسد به جوشش آمد، کینه های بدر و حنین سرباز کرد و شد آنچه که نباید می شد. فاطمه که هرم و دود آتش را دید ، و فهمید این جماعت نه سرشان می شود و نه می فهمند و حتی نمی دانند که پشت درب زنی آبستن است و برای این زنان ،حتی شنیدن فریاد خطرآفرین است ، چه برسد به آتش و تازیانه... فاطمه سلام الله علیها خود را به گوشه ی درب و دیوار کشانید تا از گزند آتش در امان باشد و در همین حین ،اتش زبانه کشید و عمر با فشار دادن درب نیم سوخته ،درب را شکست و داخل شد و غنچه ی نشکفته ی حیدر، در پشت درب پرپر شد... زینب سلام الله علیها با دو چشم اشک بار تمام حواسش پی مادر داغدیده اش بود و وقتی متوجه شد میخ گداخته ی درب به سینه ی مادر فرو رفته ،بر سر زنان به سمت درب خانه روان شد و اما تمام حواس فاطمه سلام الله علیها، پی ولیِّ مظلوم زمانش بود... فاطمه سلام الله علیها سراسیمه ،بدون توجه به پهلویی که شکسته بود و میخی که در بدنش فرو رفته بود ، در حالیکه فریاد میزد : _یا ابتاه ،یا رسول الله..... به سمت عمر رفت تا خود را بین او و مردش حائل کند . در این هنگام عمر ، شمشیری را که در غلاف بود بلند کرد به پهلوی مبارک مادرمان زهرای مظلومه فرود آورد با ضربه ی غلاف شمشیر ،دردی در وجود مبارک دختر پیامبر پیچید و ناله اش را بلند نمود... عمر ترس از این داشت ، با بلند شدن این ناله ،دلهایی به راه آید و می خواست به هر طریقی صدای فاطمه سلام الله علیها را ببرد، شلاق را بلند کرد و بر بازوی نازنین سرور زنان عالم کوبید و خاک بر سرت ای دنیا که دیدی چه شد و از این داغ آتش نگرفتی.... ناله ی زهرا سلام الله علیها به آسمان بلند شد و بار دیگر این دختر داغدیده صدا زد: _یا ابتاه یا رسول الله بیا و ببین امتت بعد از تو با تو چه کردند.‌‌ با بلند شدن صدای زهرا و شلاقی که هوا را می‌شکافت تا بر بدن نازنین او فرو افتد ، غیرت حیدری شیر خدا به جوش آمد و.... تا علی علیه السلام ،این شیر مرد عرب که اسدالله بود آن هیبت الهی اش ، احوال همسرش ، جان و نفسش را چنین دید ، خون حیدری در رگهایش به جوش آمد. حیدر کرار ، این از پا درآورنده ی درب خیبر ، چون شیرمردی خشمگین از جا برخاست و در چشم بهم زدنی خود را به عمر رسانید و یقه ی عمر را گرفت و او را محکم به سمت خود کشید و در یک لحظه، مانند پهلوانی بی همتا ،عمر را بر خاک کوبید و بر زمین انداخت ، روی سینه اش نشست و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد .... که ناگهان تعللی نمود ، آخر علی علیه السلام امام مسلمین است؛ او مانند یاران پیامبر صل الله و علیه واله وسلم ،پیمان شکن نبود و عهد خود را فراموش نکرده بود ، گویا وصیت پیامبر را به خاطر آورد و در همان حال که عمر مغلوب او بود ، فرمودند: _قسم به خدایی که محمدصل الله علیه واله، را به پیامبری ارج نهاده است، ای عمر اگر نبود تصمیمی از طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله صل الله علیه واله وسلم، می فهمیدی که نمی توانی داخل خانهٔ من شوی! در این هنگام عمر از ترس فریاد زد ، و مردم را به کمک خواست و علی علیه السلام ، او را رها کرد و مردم رو به خانهٔ علی علیه السلام ،آوردند و داخل خانه شدند. امیرالمؤمنین دست به شمشیر برد ،
او خوب میدانست که حیدر کرار این شیر بیشه ی حق ، اگر دست به شمشیر شد دیگر کسی جلودارش نیست... قنفذ از دیدن این صحنه ،ترسید و فی الفور از معرکه ای که میرفت مهلکه اش باشد، گریخت و از زیر دست مولایمان فرار کرد و به مسجد نزد ابوبکر رفت و ماجرا را گزارش داد... ابوبکر چون واقعه را شنید به قنفذ دستور داد برگردد و و گفت : _اگر علی علیه السلام بار دیگر حمله کرد، کاری انجام ندهید (چون او هم خوب میدانست که اگر علی برخیزد ،کسی یارای مقابله با او را ندارد ) اما چون شنید که علی از وصیت پیامبر سخن گفته، بار دیگر گفت: _اگر باز هم علی علیه السلام ، سرسختی کرد ، با زور وارد خانه شوید و اگر باز هم مانع شد ،درب را آتش زنید و به زور او را به اینجا بیاورید.... تاریخ گواهی داده، این بود بیعتی که صحابه به آن استناد می کردند و خلافتشان را بر پایه ی آن استوار کردند...بیعتی که با و و بود.... و بار دیگر قنفذ ملعون راهی خانه ی علی علیه السلام شد تا حکم خلیفه اش را اجرا کند..... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
امیرالمؤمنین دست به شمشیر برد ، و قنفذ که در پیشاپیش مردم مهاجم قرار گرفته بود با دیدن این صحنه لرزه بر اندامش افتاد ، او خوب میدانست که حیدر کرار این شیر بیشه ی حق ، اگر دست به شمشیر شد دیگر کسی جلودارش نیست... قنفذ از دیدن این صحنه ،ترسید و فی الفور از معرکه ای که میرفت مهلکه اش باشد، گریخت و از زیر دست مولایمان فرار کرد و به مسجد نزد ابوبکر رفت و ماجرا را گزارش داد... ابوبکر چون واقعه را شنید به قنفذ دستور داد برگردد و و گفت : _اگر علی علیه السلام بار دیگر حمله کرد، کاری انجام ندهید (چون او هم خوب میدانست که اگر علی برخیزد ،کسی یارای مقابله با او را ندارد ) اما چون شنید که علی از وصیت پیامبر سخن گفته، بار دیگر گفت: _اگر باز هم علی علیه السلام ، سرسختی کرد ، با زور وارد خانه شوید و اگر باز هم مانع شد ،درب را آتش زنید و به زور او را به اینجا بیاورید.... تاریخ گواهی داده، این بود بیعتی که صحابه به آن استناد می کردند و خلافتشان را بر پایه ی آن استوار کردند...بیعتی که با و و بود.... و بار دیگر قنفذ ملعون راهی خانه ی علی علیه السلام شد تا حکم خلیفه اش را اجرا کند..... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة 🌹رمان بصیرتی و معرفتی 🌹قسمت ۲۵ و ۲۶ قنفذ ملعون بار دیگر راهی خانه ی علی علیه السلام شد و چون درب نیم سوخته ،به گوشه ای افتاده بود،به راحتی وارد خانه شدند . حیدر کرار با دیدن هجوم دوباره ی این قوم مظلوم کُش به منزلش که همان خانه‌ی دخت رسول الله بود، همان خانه ای که حدیث شریف کساء در آن نازل شد، همان خانه ای که جبرئیل امین بارها و بارها به اینجا نزول اجلال فرموده بودند و به این امر مباهات می کردند.... جمعیت که وارد شد ، علیِ مظلوم به سمت شمشیرش روان شد و قبل از اینکه دست مبارکش به آن ذوالفقار در نیام برسد، جمعیتی از شیاطین انسان نما ، دوره اش کردند. حال که علی علیه السلام از شمشیرش جدا افتاده بود ، مهاجمین نفس راحتی کشیدند و با شمشیرهای برهنه ، دور تا دور ولیّ خدا را گرفتند، ناگهان نانجیبی از ترس اینکه علی ، این قهرمان قهرمانان و پهلوان دوران در حرکتی آنان را کن فیکون کند ، سریع ریسمان بر گردن مولای ما انداخت و عده ای دیگر به او هجوم آوردند و دستان مبارک خلیفه ی بلا فصل بعد از محمد صل الله وعلیه واله را بستند... و فاطمه سلام الله علیها.... فاطمه چون این صحنه را مشاهده کرد ، با حالی نزار ، همانطور که چادری را که زینب کودک، با دستان کوچکش بر سر مادر زخمی اش، انداخته بود، جلو می کشید ؛ سراسیمه درحالیکه یک دست به پهلوی مبارکش داشت ، خود را بین امامش و جمعیت مهاجم انداخت ،تا مانع بی حرمتی به ولیّ زمانش شود... اما این قوم ظالم و ستمگر کم تر از آن بودند که رحم به زنی بی پناه کنند ، نه اینکه بگویم رحم به دخت پیامبرشان، همو‌ که خشم و رضایش خشم و رضای خداوند است کنند ، نه اینکه حرمت زنی را که پیامبر،سرور زنان دو عالم نامیدش ،که سوره ی کوثر برای تولدش نازل شده بود....بلکه رحم به زنی بی پناه و آبستن که تازه طفلش را کشته بودند ،بکنند.... آنان دلی در سینه نداشتند که بفهمند رحم و مروت دیگر چیست؟! آنها بویی از مردانگی و مروّت نبرده بودند که بر زنی بیمار رحم کنند... فاطمه که خود را به علی رسانید ، باران مشت و لگد و تازیانه بر سرش باریدن گرفت..... قنفذ ملعون چنان با تازیانه بر بازوی مادرمان زد که اثر آن تازیانه پس از شهادت فاطمه سلام الله علیها ، همچون بازوبندی در بازوی او باقی بود، 😭لعنت خداوند بر قنفذ باد که دل تمام شیعیان را تا ظهور حجت حق، داغدار و زخمی کرد.... بالاخره به ضرب تازیانه و غلاف شمشیر ، یک زن را از ولیّ زمانش دور کردند و چه سخت گذشت بر حسنین که کتک خوردن مادر دیدند.... چه جانگداز بر جان زینب افتاد، او که هنوز در بهت میخ گداخته و اثر خون سینه ی مادر بر آن بود ، باز سیلی و روی کبود مادر و تازیانه....تازیانه....روح او را شکست.... شکسته باد آن دستی که صورت مادر ما را کبود کرد و مقدمه ی سیلی خوردن رقیه های کربلا را فراهم کرد، لعنت شود آن کسی که تازیانه بر بدن مادر ما، نواخت که مقدمه ی کتک خوردن زینب سلام الله علیها را در نینوا رقم زد.... بسوزد جگری که جگر آل طه ، پنج تن آل عبا را با بوجود آوردن این صحنه ها خون نمود، تا دیگرانی جرأت خون کردن جگر مجتبی را پیدا کنند.... و زمین و آسمان شاهد بود که مادر ما درحالیکه دست به دیوار گرفته بود دنبال حیدر کرار با دستان بسته،روان بود... ای آسمان کور باد چشمانت که دیدی،مولای عرشیان و فرشیان را دست بستند و بر این واقعه،خون گریه نکردی... و ای زمین؛ اُف بر تو باد که دیدی ابوتراب را ریسمان بر گردن ،کشان کشان به مسجد می برند و دهان باز نکردی و این قوم ستمگر را نبلعیدی..... وای از دل مهدی زهرا سلام الله علیها... عمرم فدای دل داغدارت که به خاطر گناهان چون منی اجازه ی ظهور نداری تا بیایی و مرهم نهی بر این غم سربسته‌... علی علیه السلام را کشان کشان به سمت مسجد می بردند و فاطمه سلام الله علیها ، درحالیکه بر زمین افتاده بود ، این صحنه را نگاه میکرد ، ناگهان به خود آمد و بدون توجه به دردی که در جانش پیچیده و خونی که از بدن مطهرش بر زمین میریخت به دنبال آنها روان شد . او می خواست تا آخرین لحظه ایستادگی کند ، می خواست تا آخرین دقیقه ،دست از حمایت ولیّ زمانش برندارد و انگار میخواست به آیندگان درس دهد. آخر او سبط نبی بود و از آینده خبر داشت ، او می دانست که فرزندش ،مهدی هم آمدنی ست ، می دانست که این سلاله ی پاکش ، باید مدتها در غربت زندگی کند و بیابان گردی نماید، فاطمه سلام الله علیها ، می خواست به من و تویی که داعیه ی ولایت پذیری داریم بگوید که ولایت یاوری ، اینچنین است ،باید تا پای جان ،حامی اعتقاد و هدف و ولایت زمانت باشی... حتی اگر تنها باشی.... حتی اگر پهلو شکسته باشی... حتی اگر داغدار باشی..
فاطمه سلام الله علیها ، دست به دیوار گرفت و همانطور که اشک از چشمان مبارکش روان بود ، لنگ لنگان به دنبال جمعیت راه افتاد ،تا شاید بتواند کمکی به ولایت زمانش ، جانشین پدر بزرگوارش، علیِ مظلوم غریب، نماید. در اثر هرم آتش و تازیانه و مشت و لگدی که از قنفذ ملعون خورده بود ،نیرویش تحلیل رفته بود و آرام آرام حرکت می کرد... فاطمه سلام الله علیها، با چشم خویش دید که مردش را ، ولیّ بلافصل محمد صل الله علیه واله را به زور و کشان کشان وارد مسجد نمودند ، دیگر کار از دست مادرمان بیرون شده بود و به حرمت مسجد، وارد آن جا نشد و همان بغل دیوار بر زمین نشست. زنان مدینه با دیده ی ترحم به زنی نگاه می کردند که پیامبرصل الله علیه واله وسلم فرموده بود : او سرور زنان عالم است.... فاطمه بر زمین نشست ، می خواست اشک از چشمان مبارکش پاک کند ، تازه متوجه زینبین شد که با بغضی در گلو کنار او کِز کرده بودند و هر کدام گوشه ای از چادر خاکی مادرشان را در دست گرفته بودند. فاطمه سلام الله علیها ، بیش از این تاب و تحمل دیدنِ رنج آنها را نداشت ، پس دست به دیوار گرفت و زینبین را کنار خود کشید و همانطور که درب نیم سوخته را نشان می داد ،اشاره کرد تا به خانه بروند.... و علیِ مظلوم در حالیکه ریسمان به گردن مبارکش بود و حسن و حسین مانند گنجشکانی بی پناه دو طرف او را چسپیده بودند؛ وارد مسجد شد و ابوبکر را دید که بر منبر خانه ی خدا تکیه زده و او را نگاه می کند... علی علیه السلام رو به ابوبکر گفت :... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة 🌹رمان بصیرتی و معرفتی 🌹قسمت ۲۷ و ۲۸ اسدالله مانند شیری در بند رو به سوی ابوبکر کرد و فرمودند: _به خدا قسم ، اگر شمشیرم به دستم بود ، می فهمیدید که شما هیچگاه به چنین کاری دست نمی یافتید. قسم به خداوند، از جهاد خود را منع نمیکنم، اگر چهل نفر مرا یاری میکردند ، جمعیت شما را پراکنده میکردم . «لعنت خدا بر کسانی که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار کردند و تنها گذاشتند» وبه راستی که کلام مولایمان حق بود ، و حقیقت ، آخر کدام جنگاور را یاری مقابله با حیدر کرار همان که شیر خدا مینامیدندش ، بود؟ مگر تنها کسی که با یک ضربت شمشیر از پس عمروبن عبدود که قهرمان عرب جاهلیت بود ،برآمد و با یک ضربه ی ذوالفقار او را به دونیم نمود غیر از علی علیه السلام بود؟ تمام این جمع ،دلاورمردی های حیدر کرار را در رکاب پیامبر صل الله وعلیه واله وسلم فراموش نکرده بودند و وقتی این کلام امیرالمؤمنین را شنیدند ، همگان آن را تأیید کردند. وقتی ابوبکر سخن مولایمان را شنید و چشم در چشم او شد ، دستور داد : _رهایش کنید! علی علیه السلام نگاهی به او کرد و فرمود: _ای ابابکر، چه قدر زود به رسول الله طغیان کردی! تو به کدام حق و با چه مقامی مردم را به بیعت خود دعوت کردی؟ آیا تو دیروز به امر خدا ورسولش با من دست بیعت ندادی ؟! در این هنگام عمر که بیم آن داشت سخنان حق علی علیه السلام در مردم پیش رویش، اثر داشته باشد و بلوایی به پا شود ، قبل از این که ابوبکر جوابی به مولایمان دهد، با فریاد اهانت آمیزی گفت: _بیعت کن و از این سخنان باطل درگذر! علی....این اولین مظلوم عالم... همو که از زبان پیامبر لقب صدیق اکبر را گرفت ، همو که فاروق اعظم کل دنیا بود... همو که جهان خلقت خلق نشد مگر به بهانه ی وجودش.... همو که دین اسلام تکمیل نشد مگر با پذیرش ولایتش... همو که محشر به پا نمی شود مگر با میزان و عدالتش.... نگاهی به جمع بیعت شکن و خیره ی روبه رویش کرد و رو به عمر ،فرمودند: _اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ عمر فریاد برآورد: _تو را با ذلت و خواری می کشیم!!! و وای به آنانی که بودند ، دیدند و شنیدند و مهر سکوت بر لب زدند و برای حمایت از ولیّ زمانشان کر شدند و کور شدند و خود به بیراهه رفتند و امتی را پس از خود از راه خدا دور کردند‌... وای برآنان که علی ، خلیفه الله در روی زمین را تنها گذاشتند.... علی علیه السلام با شنیدن این حرف ،رو به ابوبکر فرمودند:.... _همانا با کشتن من ، بندهٔ خدا و برادر رسول خدا را کشته اید. ابوبکر در جواب گفت : _بنده ی خدا بودن را قبول داریم اما این که خود را برادر رسول خدا خواندی قبول نداریم!! علی علیه السلام ،فرمودند: _آیا انکار میکنید که پیامبر صل الله علیه واله، مرا به برادری خود برگزید و عقد اخوت بین ما برقرار کرد؟! ابوبکر کرد گفت : _صحیح است و این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس علی علیه السلام رو به مردم کرد و فرمودند: _ای مسلمانان، ای مهاجرین و انصار، شما را به خدا قسم میدهم آیا شنیدید در روز عید غدیرخم پیامبر صل الله علیه واله این چنین فرمود:«من کنت مولاه فهدگذا علی مولاه ،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و..‌» علی گفت و گفت و گفت ، و تمام سخنان پیامبر را که راجع به امامت و خلافت بلافصل او بعد از خود بود ،بیان فرمود تا بار دیگر حجت تمام کند بر این بیعت شکنان دنیا طلب.... وقتی که علی علیه السلام واقعه ی غدیر را که کمتر ازسه ماه از آن می گذشت یاد آوری نمودند ، تمام جمعیت از مهاجرین و انصار ،همه حرف های مولای ما را تأیید کردند ، همانا سخن حق بر زبان مولای ما جاری می شود و او لقب صدیق اکبر از زبان پیامبر گرفته... در این هنگام که ولوله ای در جمعیت افتاد و همگان بر حقانیت مولایمان شهادت دادند ، ابوبکر از ترس اینکه جمعیت از اطراف او پراکنده شوند و دور حیدر کرار را بگیرند ، دوباره متوسل به و های کذب شد و گفت :.... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة 🌹رمان بصیرتی و معرفتی 🌹قسمت ۲۹ و ۳۰ ابوبکر از ترس اینکه مبادا جمع حاضر او را کنار بزنند و علی علیه السلام را یاری کنند ، قبل از اینکه کسی سخن بگوید گفت : _هر چه فرمودید حق است و با گوش های خود شنیده و در قلب هایمان جا داده ایم اما بعد از آن از پیامبر صل الله علیه واله وسلم شنیدم که فرمود : ما خانواده ای هستیم که خداوند ما را برگزیده و گرامی داشته و آخرت را برای ما به دنیا ترجیح داده است و برای ما اهل بیت، هم نبوت و هم خلافت را جمع نمیکند! علی علیه السلام رو به جمع فرمودند : _آیا کسی از اصحاب پیامبر صل الله علیه واله وسلم، با تو بود که شهادت بدهد؟ تا این سخن از دهان مولایمان بیرون آمد ، عمر مانند فنر از جا جست و با اشاره به ابوبکر گفت : _خلیفهٔ رسول الله راست میگوید، من این کلام را همانطور که ابوبکر گفت از پیامبر شنیدم. بعد از عمر ،ابو عبیده، سالم غلام ابی حذیفه و معاذبن جبل گفتند : _ما هم این کلام را از پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، شنیدیم. در این هنگام علی علیه السلام ، دل زده از این جماعت دنیا طلب ،فرمودند: _وفا نمودید به طوماری که در کعبه امضاء کرده بودید ، همان طوماری که به موجب آن با یکدیگر هم پیمان شدید که اگر خداوند محمد صل الله علیه واله وسلم را به قتل رساند! یا از دنیا رفت ، خلافت را از ما اهل بیت علیه السلام ،بگیرید‌. ابوبکر که کلام حق و واقعه ی مخفی را از زبان علی علیه السلام شنید ، با تعجب رو به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت : _ما اطلاعی به تو نداده بودیم ، تو از کجا دانستی مفاد ان پیمان نامه را؟! امام علیه السلام رو به طرف صحابه ، فرمودند: _ای زبیر و ای سلمان ، ای ابوذر و ای مقداد، شما را به خدا قسم می دهم که به سؤال من جواب دهید: آیا شما از پیامبر نشنیدید که می فرمود: فلانی و فلانی و اسم این پنج نفر را نام برد، میان خود طوماری نوشته اند و در آن هم پیمان شده اند و بر نقشهٔ خود معاهده کرده اند؟ آن صحابه جواب دادند: _آری ، ما از پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، شنیدیم که فرمودند: هم عهد و پیمان شده اند تا نقشه ی خود را پیاده کنند و طوماری نوشته اند که اگر کشته شدم و یا مُردم، خلافت را از تو ای علی بگیرند و شما هم به پیامبر عرض کردی: چه دستوری دارید تا هنگام اجرای نقشه، آن را انجام دهم؟ و پیامبرصل الله علیه واله وسلم ،فرمودند: اگر یارانی پیدا کردی با دشمنان جنگ کن و آنان را طرد کن ،اما اگر یاری پیدا نکردی بیعت کن و خونت را حفظ کن... در این هنگام مولا علی علیه السلام نگاهی محزون به جمع پیش رویش کرد و‌ فرمود : _به خدا قسم ، اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند به عهدشان وفادار بودند، باشما در راه خدا به جهاد برمی‌خاستم ، این را هم بدانید که به خداوند قسم خلافت به هیچ یک از نسل های شما تا روز قیامت نخواهد رسید !!! آری به خداوند قسم که مولای ما ، حقانیت خلافت خودشان را بارها و بارها با صدای بلند و دلیل و مدرک فراوان بر یاران بیعت شکنش گفت و‌گفت ، اما جایی که دنیای فریبکار باشد ، گوش شنوایی برای شنیدن حرف حق باقی نمی ماند ، علی علیه السلام این سخنان را بیان نمود و سپس روی مبارکشان را به ابوبکر که بر منبر خانه ی خدا تکیه زده بود و خلافت را غصب نموده بود ،کردند و فرمودند: _اما جواب دروغی که به پیامبر صل الله علیه واله وسلم نسبت دادی، کلام خداوند است که می فرمایند : «آیا بر چیزی که خداوند به آنان از فضل خویش عطا کرده حسادت می کنید، ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ریاست عظیمی دادیم، سوره نسا آیهٔ ۵۴» و رو به ابوبکر ادامه دادند : _آهای ابوبکر اگر نمیدانی بدان : کتاب یعنی پیامبری ، حکمت یعنی سنت ،ریاست یعنی خلافت و همانا که آل ابراهیم ما هستیم و بس.... اگر هر انسان پاکباخته ای در این جمع بود ، خونش در دفاع از حقیقت مطلق به جوش می آمد و می خروشید و البته بودند کسانی که در دفاع از حیدر کرار برخاستند ، در دفاع از پهلوانی که ریسمان بر دست و گردن مبارکشان انداخته بودند و این اوج آزادی بیانشان بود که با ، بیعت می خواستند... در این هنگام مقداد از جا برخاست و فرمود : _یاعلی علیه السلام ، چه دستور می فرمایید؟ به خدا قسم اگر فرمان دهی شمشیر میکشم و اگر بفرمایید دست نگه می داریم ..... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه رو فردا میذارم🖤 صدقه حتما بدیم قلب اقاجانمون در فشار است😭🏴 یاحسیییین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از حقیقت شیعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 شبکه های وهابی: امام حسین علیه‌السلام، تبرک یا شرک؟ 💥ببینید و انتشار دهید 🚩کانال حقیقت شيعه 🆔 @hagigatshia14
🖤شبهات محرم پاسخ به شبهه محرم🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Bani fateme_amoo abbas.mp3
2.35M
🎧 عــــموعباس علمت کو عموی خوبم عــــموعباس تو نــرو تا که پا نکوبم 😭 🎙 🖤 💢 حجم: ۲.۲ مگابایت ⏰ زمان: ۲:۱۳
♨️پوشش دوگانه رسانه‌های غربی 📍عزاداران و شیرخوارگان حسینی، بایکوت 📍دسته‌های قمه‌زنی و خون‌ریزی، برجسته ✍محمد جوانی 📌رهبر معظم انقلاب: بزرگترین دشمنی در این قسمت با اسلام، همین است که کسانی به نام اسلام، به نام دین خدا و به نام محبّت اهل بیت(ع)، خرافاتی را اشاعه دهند که وقتی کسانی از این خرافات اطّلاع پیدا می‌کنند، بگویند «اگر اسلام این است، ما این اسلام را نمی‌خواهیم!» این، ضربه‌ی بزرگی است. ...اخیراً مطلبی را کسی به من گفت که خیلی برایم جالب و عجیب بود...[آن فرد] که با مسائل کشور شوروی سابق و این بخشی که شیعه‌نشین است جمهوری آذربایجان آشنا بود، می‌گفت: آن زمان که کمونیست‌ها بر منطقه‌ی آذربایجان شوروی سابق مسلّط شدند، همه‌ی آثار اسلامی را از آنجا محو کردند. مثلًا مساجد را به انبار تبدیل کردند، سالن‌های دینی و حسینیه‌ها را به چیزهای دیگری تبدیل کردند و هیچ نشانه‌ای از اسلام و دین و تشیّع باقی نگذاشتند. فقط یک چیز را اجازه دادند و آن، قمه زدن بود! دستورالعمل رؤسای کمونیستی به زیردستان خودشان این بود که مسلمانان حق ندارند نماز بخوانند، نماز جماعت برگزار کنند، قرآن بخوانند، عزاداری کنند، هیچ کار دینی نباید بکنند؛ اما اجازه دارند قمه بزنند! چرا؟ چون قمه زدن، برای آن‌ها یک وسیله‌ی تبلیغ بر و بر بود. بنابراین، گاهی دشمن از بعضی چیزها، اینگونه علیه دین استفاده می‌کند. هرجا خرافات به میان آید، دین خالص بدنام خواهد شد.۱۳۷۶/۰۱/۰۱ ❌مگه نمیگیم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند؟؟ پس نذار حرف ولی امر زمین بمونه تا میتونی نشر بده
♨️چالش عقلی و نَقلی برای عمل وهن‌آلود 📍پاشنه‌آشیل استدلالی همه‌ی قمه‌زن‌ها، ماجرای دروغین شکسته شدن سر حضرت زینب(س) است؛ لذا لازم به است که... جواب در تصویر فوق☝️ ❌بفرستید برای هرکسی که قمه زنی رو مجاز میدونه و جانبداری میکنه از این کار
🔴نظر رهبری در مورد قمه زنی ⚫️نظر حضرت آقا درمورد قمه‌زنی 🔴⚫️تا میتونیم پخش کنیم👆👆🔴⚫️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۱ تا ۳۵🏴🖤👇
🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤 🖤«اللّٰهُمَّ الْعَن اوَّلَ ظاٰلم، ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد» 🖤یا رب الفاطمه بحق الفاطمه إشف صدر الفاطمه بظهور الحُجّة 🌹رمان بصیرتی و معرفتی 🌹قسمت ۳۱ و ‌۳۲ علی علیه السلام نگاهی از سر عطوفت به مقداد رحمة الله علیه ،انداخت و فرمود : _ای مقداد، دست نگه دار و به یاد پیامبر و او باش! در این هنگام سلمان نیز برخاست و فرمود : _قسم به آنکه جانم به دست اوست، اگر میدانستم که میتوانم ظلمی را دفع کنم و یا دین خدا را عزت بخشم، شمشیر بر دوش میگرفتم و قدم به قدم جنگ میکردم ، آیا به برادر پیامبر صل الله علیه واله وسلم و وصی و خلیفهٔ برحق او میان امت و پدر فرزندان پیامبر صل الله علیه واله وسلم، حمله میکنید؟! همانا منتظر بلا باشید و در امید خوشی نباشید! سلمان رحمة الله علیه، که اینچنین رجز خوانی نمود ، ابوذر رحمة الله علیه، هم از جا بلند شد و فرمود: _ای امتی که پس از پیامبرش متحیر مانده و به سبب گناهانتان خوار شده اید ، خداوند در کتابش می فرمایند: « پروردگار، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید، نسل هایی که بعضی از بعض دیگر هستند و خداوند شنونده و داناست. سورهٔ آل عمران آیات۳۴_۳۳» بدانید که آل محمد از آخرین نسل های آل نوح است و آل ابراهیم از نسل ابراهیم هم اینانند، برگزیدهٔ فرزندان اسماعیل و عترت پیامبر صل الله علیه واله وسلم ،یعنی اهلبیت علیه السلام؛ همانا جایگاه پیامبری و محل رفت و آمد ملائکه هستند. آنان همچون آسمانی بلند و کوه هایی استوار، همچون کعبه پوشیده و چشمهٔ زلال و ستارگان راهنما و درختی مبارک که نورش روشنی می دهد و مادهٔ روشنی اش ، پر برکت است. محمد خاتم پیامبران و سرور فرزندان آدم و علی وصی اوصیاء و امام پرهیزکاران و پیشوای غرالمحجلین (نشانداران نورانی) است. به خدا قسم که اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصی محمد و وارث علم او...حکومت علی بر مردم ،از خود آنان بیشتر است ،همانگونه که خداوند در قرآن می فرمایند: «پیامبر بر مؤمنین از خود آنها بیشتر حکومت دارد و همسرانش مادر مؤمنین اند و نزدیکان بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدم اند . احزاب آیه۶» پس طبق گفته ی خداوند آن را که خدا مقدم کرده، مقدم و آنکه خدا مؤخر داشته ، مؤخر بدارید، و ولایت و وراثت پیامبر را به کسی واگذار کنید که خداوند قرارداده است و برعهده ی او نهاده است‌‌ این رجز خوانی ابوذر و کلام حقیقت و مستند او ولوله ای در جمع انداخت ... در این هنگام که ابوذر به اوج خود رسید ، عمر که سخت خشمگین و هراسان بود ، از جا بلند شد و در حالیکه رویش را به سمت ابوبکر که بر منبر خانهٔ خدا تکیه زده بود، می کرد، گفت : _چرا روی منبر نشسته ای و این مرد (علی علیه السلام) نشسته و با تو روی مخالفت دارد و برنمی‌خیزد تا با تو بیعت کند، آیا دستور نمیدهی تا گردنش زده شود؟! عمر هم خوب میدانست که محال است از پس قهرمان خیبر ، پهلوان عرب و‌کشنده ی عمروعبدود، همو که ندای آسمانی چنین خواندش «لافتی الا علی و لا سیف الاذوالفقار» ، برآید ، اما چون اسدالله را دربند و به دور از ذوالفقارش میدید ، چنین جسارتی پیدا کرده بود . امام حسن و امام حسین علیه السلام که کودکانی بیش نبودند و مانند جوجه هایی دو طرف پدر را گرفته بودند با شنیدن این سخن شروع به گریه نمودند. علی علیه السلام آن دو بزرگوار را به سینه چسپانید و فرمود : بگریه نکنید عزیزانم، و با اشاره به ابوبکر و عمر ادامه داد : _این دو نمی توانند پدرتان را بکشند. در این هنگام که قحطی مردان زمانه بود، ام ایمن که روزگاری قبل پرستار پیامبر صل الله علیه واله وسلم ،بود و حقیقت را با چشم و گوش خود دیده و شنیده و با عمق جان حس کرده بود،از جا برخاست و جلو آمد و رو به ابوبکر گفت : _ای ابوبکر، چه زود حسد و دورویی خود را ظاهر کردید! هنوز حرف در دهان ام ایمن بود که عمر به اطرافیانش دستور داد که او را از مسجد خارج کنند و بلند گفت : _ما را با زنان کاری نیست. حال که عزمشان را جزم کرده بودند تا حقیقت را مکتوم دارند، حقیقتی که همه از آن باخبر بودند و هرکدام به دلایلی سعی در فراموشی آن داشتند، با حرکت ام ایمن، خون مردانگی بعضی از یاران حیدر کرار به جوش آمد و «بریدهٔ اسلمی» برخاست و‌گفت : _آیا به برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله میکنید درحالیکه تو همان کسی هستی که از میان قریش ،شما را خوب می شناسیم و رو به ابوبکر و عمر کرده و ادامه داد: _آیا شما همان دو نفری نیستی. که پیامبر صل الله علیه واله وسلم به شما فرمان داد تا خدمت علی علیه السلام بروید و به ریاست و امیر بودن او بر مؤمنین سر تسلیم فرو آورید؟ یادتان است که شما در جواب این حکم رسول الله ،گفتید : آیا این امر ، دستور خدا و رسول است؟ و آن حضرت فرمودند :آری...
ابوبکر که راستی این سخنان را می دانست و می خواست با سخنی که میزند در اذهان مردم ایجاد کند، جواب داد: _آری، همینطور است، لکن بعد از این فرمود: پیامبری و خلافت برای اهل بیت من جمع نمی شود. بریدهٔ اسلمی تا این سخن ابوبکر را شنید ، با لحنی غضبناک گفت : _به خدا قسم که پیامبرصل الله علیه واله و سلم اینچنین نفرمود و تو به پیامبر دروغ می بندی، به خدا قسم در شهری که تو امیر آن باشی، سکونت نمی کنم. در این هنگام عمر با شلاق دستش از جا بلند شد و همانطور که دستور میداد تا او را تازیانه بزنند، بریده اسلمی را هم از مجلس بیرون کردند‌.‌ و این است عدالت خلفایی که در گوش و کرنا می کنند، عدالتی که با غصب خلافت شروع شد و با بیعت هایی به زور شلاق و شمشیر ادامه داشت و عاقبتش شد چندین پاره شدن اسلام عزیز.... وقتی بریده اسلمی را نیز بیرون کردند ، عمر تلف کردن وقت را جایز ندانست و رو به مولایمان گفت : _برخیز ای پسر ابی طالب و بیعت کن.... 🖤 هدیه به پیشگاه مادر سادات، ام ابیها حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و هدیه به پیشگاه سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام✨صلوات✨ 🌹ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ طاهره سادات حسینی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤