🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
امـــــام علـــی علیه السلام: ꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂ 🌱رمان آموزنده، طلب
چکار باید میکردم!!!
سید هادی گزینه ی خوبی بود...ولی نه، به سید هم نمیشد گفت!
اگه بگم با خودش نمیگه دختر بهش معرفی کردم رفته زن گرفته، حالا تو خرج یه دوا و درمونش مونده عجب اشتباهی کردم!!!
و طبق معمول گزینه ی همیشگی و آخرین امیدم شیخ مهدی بود...
با اینکه خیلی خجالت می کشیدم و همیشه بخاطر من توی دردسر می افته ولی چاره ای نبود!
مهدی تنها کسی بود می تونست کمکم کنه فقط نمیدونستم میتونه این همه پول رو برام جور کنه یا نه!!!
با دست لرزون شماره اش رو گرفتم و توی دلم خدا خدا میکردم بتونه کاری کنه...
گوشی رو که برداشت بعد از احوال پرسی گفت:
_چه خبر مرتضی؟ قابل میدونستی برای اسباب کشی می اومدیم دستی می رسوندیم اخوی!
با صمیمیتی که داشت به شوخی گفتم:
_حاجی قابلیت شما بیش از این حرفهاست، همینجوری سوختتون نمیکنیم!!!
گفت:_اخوی تو جون بخواه کیه که بده شیخ!
بعد هم بلند زد زیر خنده...
منم خندم گرفت و گفتم:
_مهدی جونت مال خودت، گیر کردم شرمندت پول میخوام...
به شوخی ادامه داد و گفت:
_نه دیگه نشد! درخواست شرعی و معقول مطرح کن مرتضی...
لحنم جدی شد و گفتم:
_مهدی جدی میگم! شدیدا نیاز دارم ...
میدونم همیشه مزاحمت میشم ببخشید بخدا، هر وقت مشکل دارم میام پیشت حلال کن اخوی حلال کن...
بعد با همون حال خرابم ادامه دادم:
_مهدی انگار همهی درها به روم بسته شده و وسط مشکلات گیر افتادم...
لبخندش رو که از پشت گوشی ندیدم، ولی میشد تصورش کرد با تن آروم صداش که گفت:
_خوب اخوی یوسف وار به سمت در بسته برو... کافیه تو ازش بخوای و بهش یقین داشته باشی، غیر از اینه خدا میتونه در بسته رو باز کنه... یادت رفته خدامون خدای ناممکن هاست بعد تو برای ممکن ها داری غصه میخوری!!! پس توکلت چی آقا مرتضی!!! حالا چقدر میخوای انشاالله که جور میشه؟
با این حرفش ذوق کردم و نور امیدی توی دلم روشن شد اما... اما... مبلغ رو که گفتم احساس کردم جا خورد...
دوباره فاز شوخی گرفت و گفت:
_مرتضی یعنی من در این حد قابلیت داشتم خودم نمیدونستم دمت گرم اخوی، خدایش امید به زندگیم رفت بالا !!! حالا میتونم بپرسم برای چی اینقدر پول میخوای؟!
ماجرا رو براش توضیح دادم...
خیلی حالش گرفته شد...چند لحظه ای سکوت کرد و بعد از کلی ابراز ناراحتی و همدردی گفت:
_حقیقتا این مبلغ رو خودم ندارم ولی نگران نباش انشاالله هر جوری باشه برات جورش میکنم فقط ممکنه یکم طول بکشه!
نفس عمیقی از عمق دردهای دلم کشیدم و گفتم:
_مهدی من نمیتونم صبر کنم خانومم باید بستری بشه...
🌱ادامه دارد....
🌱نویسنده؛ سیدهزهرا بهادر
🌱https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂 #نظرات_شما ☆ناشناس بمون https://abzarek.ir/service-p/msg/1752748 ☆نظرسن
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🌹 #نظرات_شما
☆ناشناس بمون
https://abzarek.ir/service-p/msg/1752748
☆نظرسنجی شرکت کن
https://EitaaBot.ir/poll/8e7vpx?eitaafly
سلام اسمش رو جستجو کنید میاره
سلام
https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/24693
سلام چشم میخونیم ببینیم چجوریه
رمان دالان بهشت
سلام باید پیدا کنیم اصلا معلوم نیست
سلام بله الهی به رقیه ، الهی به رقیه ، الهی به رقیه
سلام رمان طواف عشق رو نمیگذاریم دلیلی همنوشتیم سرچ کنید مطالعه کنید
علیکمالسلام ، بزرگوار طوری میگین خدا و پیغمبر میشناسیم انگار استغفرالله شما نمیشناسی!
ثانیا اینکه بنده نقدتون رو پاسخ ندادم همکارم بودن ایشون هم طور بدی جواب نداد که بخوایین ناراحت شین ،
ثالثا اگرم ناراحت شدید ببخشید قصدمون ناراحت کردن شما نبود و ما هم نگفتیم دل شکستن هنره واقعا نمیدونم چرا اینطوری حرف میزنید خواهر