eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
299 ویدیو
37 فایل
✨️﷽✨️ . 💚ازاین‌لیست‌کپی‌ #حرومه!❌️ https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32342 . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون https://daigo.ir/secret/9932746571 . ❤️همه‌ی‌فعالیت‌ها،نذرظهورامام‌غریبمون‌مهدی‌موعود‌ عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۶۳♡ هم تمام شد.....
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🕊🕊💞🕌💞🕊🕊💔 🕌رمان تلنگری، عبرت‌آموز و عاشقانه ✍قسمت ۲۳ و ۲۴ لازم به گشتن نیست ! دقیقا جایی وسط سالن نیمه تاریک دو میز را بهم چسبانده‌اند و شش-هفت تا دختر و پسر با تیپ‌های نسبتا خاص دورش جمع شده‌اند و صدای بگو و بخندشان گوش فلک را کر کرده … همین که چشم کیان به من می‌افتد که چند میز آن طرف ایستاده‌ام بلند میشود و میگوید : _به به ببین کی اینجاست، پناه جان خوش اومدی دخترها با کنجکاوی بررسی‌ام میکنند . نزدیک میشوم و سلام میکنم بعضی‌ها به احترامم بلند میشوند ولی چند نفری هم همانطور که خیلی راحت لم داده‌اند حال و احوال میکنند . یکی از پسرها دستش را دراز میکند و با صدایی که بی شباهت به دوبلورها نیست میگوید : +به جمع دیوونه ها خوش اومدی پناه جون فکر اینجایش را نکرده بودم ! همه در سکوت به ما خیره شده‌اند ، میدانم ممکن است و این چیزها را بخورم ولی هرکار می کنم مغزم فرمانی برای دست دادن صادر پسر جوان که انگار طوفان به سرش حمله کرده که تمام موهایش به طرز عجیبی کج شده اند ، ابرو بالا می‌اندازد و رو به کیان میگوید : +تف تو روت کیان ، یکی طلبت خجالت میکشم از خودم ، کیان صندلی از میز کناری می‌آورد و دعوتم میکند به نشستن ، بوی سیگار به سرفه می‌اندازتم . _نریمان جون تو زیادی هولی تقصیره منه ؟! دختری که کنار نریمان نشسته فنجانش را توی دست میچرخاند و با صدای تو دماغی‌اش میگوید : +چه پاستوریزه ای پانی جون ! حالا بیخیال از خودت بگو تا بیشتر دوس شیم لحنش زیادی لوس است ! جواب میدهم : _من پناهم عزیزم نه پانی، +اووه چه حساس ! حالا چه فرقی میکنه ؟ پانی که شیک تره نه رویا ؟ و به بغل دستی اش نگاه میکند، رویا که تا کمر خم شده و با موبایلش مشغول است ، با شنیدن اسم خودش سرش را بی‌حواس بالا می‌آورد و میگوید : +چی شد چی شد؟ تپل و بامزه است ، مقنعه ی مشکی که پوشیده را پشت گوش هایش تا زده و عجیب چشمک میزنند گوشواره‌های حلقه ای که به زور بند گوشش شده و هر کدام اندازه‌ی فنجان های روی میز قطر دارد . کیان میگوید : +هیچی بابا تو بازیتو کن یه وقت جانمونی ! بذار خودم بچه ها رو واست معرفی کنم ایشون که رویاست ، دانشجوی آی تی و همکلاسی هنگامه. هنگامه هم از خوبای فک و فامیل نریمان ایناست این خانوم ساکت که همیشه ی خدا بی اعصابم هست آذره ، از دوستای میلاد خان که رفیق فابریک خودمه ! اینم که نریمانه منم که کیانم ایشونم پناهه دانشجوی ترم یک و بچه‌ی مشهد ، عه راستی ما یکیمون چرا کم شد؟ آذر که برعکس رویا فوق العاده لاغر و استخوانی است ، نیشخندی میزند و میگوید : _ساعت خواب ! اگه «پارسا» منظورته، اون موقع که شما مشغول اس ام اس بازی بودی تشریف برد ! +بهتر، خب پناه درسته ما ازین تعداد خیلی بیشتریم ولی خودمونی ترین جمعمون همینه که می‌بینی لبخندی میزنم و میگویم : _خیلی هم عالی ، خوشبختم بچه‌ها و خوشحالم که منو تو جمعتون راه دادین . و بعد از بیست و چند سال حس پیروزی میکنم ، انگار برای رسیدن به چنین دورهمی‌ای زندگی و خانواده‌ام را دور زده‌ام و اتفاقا تا اطلاع ثانوی قصد ورود به هیچ دوربرگردانی را هم ندارم و فکر میکنم که من تازه دارم به خواسته هایم نزدیک میشوم … شماره ردو بدل میکنیم و بجز آذر که اصلا روی خوش نشان نداده با بقیه خوب مچ شده ام . +میگم پانی جون شانست زده ها که خوردی به پست کیان ! وگرنه عمرا تو این دانشگاه دره پیت شما آدم حسابی پیدا نمیشه که _چطور ؟ +حالا یه مدت که بری و بیای لم بچه‌هاش دست خودت میاد! فوق العاده خشک و تعصبی و مدل حراستین شانه بالا می‌اندازم و کمی از برش کیک نسکافه‌ایم را میخورم . +هنگامه پاشو بریم یادت رفته قرار داریم ؟ کیان روبه دخترها میپرسد : +بله؟ بله ؟ با کی بسلامتی قرار دارن خانوما ؟ رویا میخندد و چال کوچکی روی لپ تپلش می‌افتد . _فضولو بردن حراست ! قرار کاریه بابا +آنالیز نکن ، فقط میخوام مثل دفعه‌ی قبل دو دره نکنید که صورت حساب بمونه رو هوا ! _دیر نشده هنوز ، تا آقایون هستن هم من که دست تو جیبم نمیکنم +آره خب ولی معمولا سفارشات سنگینه ! توی سر و کله ی هم میکوبند که آذر میگوید : _بالاخره برگشت ، طبق معمول ! رد نگاهش را میگیرم و میرسم به پسری که تازه وارد شده .محکم و کوتاه قدم برمیدارد، کت تک و کفش های اسپرتش از دور هم داد میزنند که مارک‌اند و خدا تومن می‌ارزند. کنار نریمان می‌ایستد و در جواب نق زدن‌های بچه ها فقط میگوید : _میدونید که ، من آدم یجا موندن نیستم ! آذر سکوتش را بهم زده و پاسخ میدهد : +پس چرا همیشه برمیگردی سرجای اولت ؟ _فکر میکنی بتونی پی ببری به استراتژی کارای من ؟ + برو بابا بیکارم مگه _بیکار نبودی که مدام پلاس رستوران و..... 🕊ادامه دارد.... ✍ نویسنده؛ الهام تیموری 💟https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🕌💔💔🕊💞🕊💔💔🕌