💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۷۰
_خب بگو منتظرم
_گفتنش برام سخته
ریحانه بلند شد،پشت سر یوسفش نشست. کمرش را به کمر همسرش چسباند. و سرش را به سر عشقش تکیه داد.
یوسف_ آخ که تو کف این همه هوش توام بانو..!
_چه کنیم ما اینیم دیگه. خب بگو حالا.
_حوصله مقدمه ندارم.وامم جور نشد. هرکار میکنم نمیشه. صد تا مانع جلو پام گذاشتن
ناگهان ریحانه خندید.
_همین؟ بخاطر این، اینجوری بهم ریختی؟
یوسف متعجب، اخمی درشت، روی پیشانیش آمد.برگشت نگاهی به دلدارش کرد.
_منظورت چیه؟!
_مگه چقدر کم داری که میخای وام بگیری؟ ٢٠ میلیون؟
_شایدم بیشتر.!
_سرویس طلای منو حساب نکردی
یوسف عصبانی بلند شد.
_چییی؟! سرویس تو!!؟؟یعنی اینقدر نامرد شدم.!؟تو درمورد من چی فکر کردی!!؟؟نه اصلاحاضر نیستم.حرفشم نزن.
ریحانه هم بلند شده بود.پشت چشمی نازک کرد و با لبخند گفت
_تو که نمیدونی، من کدومو میگم.آقااا
_هرچی.هرکدوم.گفتم نه!
_عشقم.....خواااهش
_لااله الاالله.میگم نه، یعنی نه.
_بخاطر من.
یوسف_😠
این راه فایده نداشت.ریحانه میخواست به هدفش برسد.هم، #باری از دوش عشقش بردارد.هم، حال و هوایش را #عوض کند...از اول هم قرارش همین بود.یاردمردش باید میبود نه بارش.
ریحانه_ پس اندازم هم هست حدود ١٠ تومنی میشه
یوسف_ لااله الاالله. گفتم نمیخام دست به وسایلت بزنی.
_پول که وسیله نیس.چرک کف دسته.
یوسف_😠
ریحانه بدون توجه به اخم همسرش با شیرین زبانی ادامه میداد.
_تااازه یه سرویسی دارم مال خیلی قبل هس. مامانم از مکه آورد برام. بنظرم ١٠ اینا دستمونو میگیره مال اون موقع که هنوز شما گولم نزده بودین.🤪
یوسف با شنیدن جمله اخر همه چیز از ذهنش پرید
_من گولت زدم؟؟
چشمک ریحانه و دویدنش همان و دویدن یوسف هم همان. خانه را روی سرشان گذاشتند.
یوسف_بگیرمت کشتمت
ریحانه_ چند وقتی هست آخه منو گرفتی. خبر نداری نه؟؟ اخیییی طفلی یادت رفته.؟؟
ریحانه هم یاد گرفته بود که حرص مردش را درآورد. که حال و هوایش را عوض کند
ریحانه با خنده میدوید و یوسف حریصانه بدنبالش.
_ای خدا.فقط دستم بهت نرسه
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💞 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚