امـــــام علـــی علیه السلام:
꧁ ماأَکثرَ العِبَرَ و َاقَلَّ الإِعْتِبــــــار ꧂
🌱رمان آموزنده، طلبگی و بر اساس واقعیت #مزد_خون
🌱قسمت ۲۹ و ۳۰
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت:
_مرتضی تو چرا منبر نمیری مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم:
_فکر میکنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...حقیقتا خودم رو در این حد نمی بینم...
بعد هم توی ذهنم یاد #اهدافم افتادم ...
یاد مسائل #اقتصادی یاد مسائل #سیاسی یاد مسائل #فلسفی و #روانشناسی و #هنر و... که جزئی از دین ما هستن
و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن #منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشارهای کنم ادامه دادم:
_هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید:
_راجع به چی حرف داری که اینهمه علم و صبر میطلبه اخوی؟!
انگار #کار_خدا بود که به زبونم داد:
_حالا بماند بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت:
_ببین مرتضی این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص! ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقه ات رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم:_اولا یه جوری میگی شیخ انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچکس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت:
_گیرت دعوت نامه است بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود اما منصور داشت جدی جدی میگفت! دیدم قضیه جدی و بیخیالم نمیشه گفتم:
_حاجی دیگ به دیگ میگه روت سیاه!خوب اخوی خودت چرا منبر نمیری!ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشه ی چشمش نگاهم کرد و گفت:
_هرکسی را بهر کاری ساخته اند شیخ مرتضی، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر #بیان ، وجه و #قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بی هوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم گفت:
_شیخ مرتضی حله فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم:
_والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور! آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت:
_نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خدایش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم! گفتم:
_والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار میکنی توکل بر خدا...
و درحالیکه از کنار سیبزمینیها بلند میشدم و چاقو رو میدادم دستش ادامه دادم:
_پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همینجوری که نمیشه بالا منبر حرف زد!
گفت: _دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(علیهالسلام)، ولی حالا بشین سیب زمینی ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ...
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین...
درحالیکه سرم رو تکون میدادم و غر میزدم که منصور هیچیت مثل بچه ی آدم نیست!
با اولین جمله اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!! گفت:
_اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوونهامون از هیئت دور بشن...فقط از امام حسین (علیهالسلام) بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش...
خیلی بهم برخورد و گفتم:
_درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن! آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه!
بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم:
_من یا کاری رو انجام نمیدم یا اگر قبول کردم درست انجامش میدم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت...
🔥گفت:_مرتضی جان منظورم اینه حرف #سیاسی نزنی! جلسهی ارباب رو قاطی #بحثهای_دنیوی نکنی! بذاریم امام حسین(علیهالسلام) برای مردم بمونه! گرفتی اخوی؟
شیخ منصور با گفتن منظورش، انگار با یه پتک محکم کوبیده باشه توی سر من!!! بهت زده گفتم:
_یاللعجب شیخ! مگه میشه کسی عاشق امام حسین(علیهالسلام) باشه و با #سیاست کاری نداشته باشه!!! اصلا امکان نداره برادر! آخه امام حسین(علیهالسلام) مثل همهی اهلبیت (علیهمالسلام) توی روز روشن #کارسیاسی میکرد، حتی به صورت کاملا علنی برای اینکه حکومت #فاسد و #ظالم اون زمان رو نابود کنه تا پای #جنگ هم رفت! تا پای #اسارت خانوادش هم رفت! اینکه امام رو از سیاست جدا کنیم فکر نکنم کار درستی باشه آخه این از واضحات دیگه!!!