eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
236 ویدیو
37 فایل
💚 #الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 🤍ن‍اشناسم‍ون https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۴♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🌷🌷🌷🍁🍁🍁🌷 🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور 🍁رمان هیجانی و فانتزی 🌷 🍁قسمت ۴۶ بالاخره بعد از تحمل هفت سال رنج زندگی در غربت به ایران برگشتیم. یوسف تازه باید به مدرسه می رفت... و یاسین هم یک ساله بود. پس از بازگشتمان پدرم یکی از خانه هایش را در اختیارمان قرار داد. با آنکه خانه ی بزرگی نبود... اما فاطمه مقید بود که اولین روز هرماه مراسم روضه ی کوچکی در همان خانه ی نقلی برپا کنیم. دوره هایی که بچه های دانشگاه داشتند همچنان ادامه داشت...، هرطور که بود سعی میکردم خودم را به جمع شان برسانم و در بحث هایشان شرکت کنم. چند ماه بعد امیلی زنگ زد و به فاطمه گفت که فکرهایش را کرده و شده.... فردای آن روز فاطمه یک دیگ بزرگ آش پخت و بین همسایه ها پخش کرد. بعدها برایم تعریف کرد که برای امیلی کرده بود و حالا که این اتفاق افتاده بود باید نذرش را اینگونه ادا می کرد.... می گفت : _« از روز اول آشنایی با امیلی توی نگاهش غریبی رو میدیدم که مطمئن بودم اگه بهش داده بشه شکوفاش میکنه.» از داشتن فاطمه به خودم می بالیدم... هر روز کنارش بزرگ و بزرگتر می شدم. همیشه نگاهش به بود. در تمام سال های زندگی مشترکمان... با همه ی وجودم احساس می کردم که چقدر زبانم قاصر است از آن خدایی که عشقش را از دستان دختری بنام فاطمه در زندگی ام جاری ساخت... دختر دلنشین قصه ام زن رویایی زندگی ام عشق وفادار و جاودانه ام فاطمه ی من همان کسی بود که "مثل هیچکس" نبود... 🍁ادامه دارد... 🌷اثری از ✍فائزه ریاضی 🍁 @FaezehRiyazi 🍁Inestagram_ loveshqqq منبع؛ 🌷https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌷لطفا با اسم نویسنده و منبع کپی شود. 🍁🌷🍁🍁🌷🌷🍁🌷🍁🌷