eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
236 ویدیو
37 فایل
💚 #الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 🤍ن‍اشناسم‍ون https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۴♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🕊🕊💞🕌💞🕊🕊💔 🕌رمان تلنگری، عبرت‌آموز و عاشقانه ✍قسمت ۳۷ و ۳۸ _آدم از رفتار و..... بیخیال فرشته ، من خودم خانوادم تقریبا مذهبیه ولی تو بحث ازدواج من اصلا زیربار این سنت‌های داغون نمیرم ؛ چون سرنوشت خودمه و خودم باید انتخاب کنم تا وقتی هم که پسر رو خوب نشناسی نمیتونی اوکی بدی ! چجوری باید بشناسی ؟ با حرف زدن و گپ زدن دو طرفه و لاغیر +حالا اگه شما ما رو همین الان نشونی سر سفره عقد ، حتما چند جلسه صحبت میکنیم! البته زیر نظر خنده ام میگیرد ، رک میگویم : _یه جوری میگی زیر نظر خانواده انگار چه کار خاصیه ! همین کارا رو میکنید که همیشه مقابلتون جبهه میگیرن +کی جبهه میگیره ؟ انگشت اشاره ام را سمت خودم میگیرم : _من و امثال من ! نمیدونم تا کی و کجای زندگیتون به تظاهر میگذره و چجوری اصلا لذت میبرید از اینهمه الکی تسبیح چرخوندن سرم داغ شده و احساس خطر میکنم اما دوست دارم که ادامه بدهم .انگار تمام عقده‌های این چند ساله و تو مخ کردن های خانواده ی پدری و از همه بدتر افسانه را میخواهم یکجا سر فرشته‌ی بدبخت و بی خبر از همه جا خالی کنم ! فرشته اما با لبخند آرامی که میزند انگار آب بر آتش درونم می‌پاشد . دوست دارم سرد شوم ولی خب … پافشاری میکنم و از موضعم کوتاه نمی‌آیم : _ببین فرشته من با تو و خانوادت مشکل ندارم ولی انقدر دیدم و کشیدم از این قوم که دیگه تا اینجام پره تا کی باید ما به دلخواه شما رفتار کنیم ؟ چرا فکر میکنید روشنفکری گناهه ؟ تعامل اجتماعی حق نیست ! چرا اینهمه خودتونو متحجر و عقب مونده جلوه میدین ؟ بابا آخه من دارم میبینم که چه چیزایی میگن مقابلتون ولی خودتون سرتون رو مثل کبک کردین زیر چادرای مشکی و از هیچ جا خبر ندارین +پناه جان چرا اعصاب نداری ؟ _ببین فرشته از من نشنیده بگیر ولی این مدل زندگی رو ببوس بذار رو طاقچه تا مثل زن‌های عهد قجر خونه نشین نشدی +هیچ حواست هست چی میگی ؟ _من این تم آرامش رو قبلنم دیدم … وقتی با زن بابام حرف میزدم ! بیخیال.... بلند میشوم و بدون توجه به صدا زدن های پشت سر همش میروم بالا .. در را با پا میبندم و آه غلیظی میگویم که با فرشته اینطور برخورد کردم و جواب محبت هایش را با دادم اما حرصم گرفته بود ! یاد بهروز افتادم و خواهر افسانه و همه‌ی بدبختی‌هایی که برای ازدواج نکردن کشیده بودم .. نمیتوانم به خودم دروغ بگویم بیشتر اعصاب خوردی امروزم بخاطر کیان بود. گوشی را برمیدارم و شماره‌اش را میگیرم . با دومین بوق جواب میدهد _چه عجب +ده بار زنگ زدی از ظهر ، کاری داشتی ؟ لحنم را جوری میکنم که بفهمد ناراحتم _کجایی پناه؟ +خونه _مگه کلاس نداری عصر ؟ +حوصلشو ندارم -پاشو بیا پارک ملت +چه خبره ؟ -قبلنا خبری نبود. پایه بودی +اره اون قبلا بود ! الان .. -هنوز بیخیال نشدی ؟ فکر می کنم اگر بیشتر از این با اوضاعی که پیش آمده توی خانه باشم دیوانه می شوم . +باشه … _می خوای بیام دنبالت ؟ +نه میام خودم _آدرسشو بهت پیامک میکنم. بعد از دورهمی پارک ملت ، انقدر هنگامه اصرار به مهمانی رفتنم کرده که خودم هم مشتاق شده‌ام . چند روزی هست که از فرشته بی‌خبرم و طوری بی سر و صدا میروم و می‌آیم که با هیچ کدامشان روبه رو نشوم ! هرچند این تنهایی خیلی هم ساده نیست ، اما دیگر نمیخواهم با افکارم به خاطر هیچکسی کنار بیایم … امشب مهمانی هنگامه است و بعد از تحمل چند روز تنهایی و چندین روز دلتنگی برای دوری از پدر و برادرم ، خوشحالم که قرار شده حال و هوایی عوض کنم … با نور آفتابی که انگار مستقیم توی صورت من طلوع کرده چشم باز میکنم و خمیازه بلندی میکشم . کش و قوسی به بدن خسته‌ام میدهم و گوشی‌ام را چک میکنم که دو میس کال از لاله افتاده … با این که اصلا حوصله ی باز کردن دهانم را ندارم ولی شماره‌اش را میگیرم. نور موبایل کم شده و ارور باتری میدهد … _الو هیچ معلومه کجایی دختر ؟ +علیک سلام _سلام . این همه زنگ زدم مرده بودی؟ بلند میشوم و پرده را میکشم . از روی پتویی که وسط اتاق پهن کرده‌ام میگذرم و به آشپزخانه میروم ، دلم چای تازه دم میخواهد . +چته اول صبحی لاله ؟ بیا بزن _سر ظهره عزیزم .ببین کار واجب داشتم که زنگ زدم +بگو _صبحانه خوردی ؟ +نه الان بیدار شدم کارتو بگو _باز قندت نیفته لیوان را توی سینک میگذارم و دلواپس میپرسم : +قندم چرا بیفته ؟ دق میدی آدمو ، چی شده مگه ؟ همه خوبن ؟ _همه که آره ، چیزه.... دیشب یعنی نه پریشب تقریبا صدای بوق می آید... _خب ؟بگو ، داره شارژم تموم میشه .چیزی شده ؟ +بابات ، یعنی دایی صابر پریشب تو خواب حالش بد شده دستم را روی قلبم میگذارم _خب ؟ +بردنش بیمارستان بستریه دکتر گفته ع… صدا قطع میشود........ 🕊ادامه دارد.... ✍ نویسنده؛ الهام تیموری 💟https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🕌💔💔🕊💞🕊💔💔🕌