207_3518422259.mp3
9.72M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
3⃣قطعه سوم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (4).mp3
9.67M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
4⃣قطعه چهارم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (5).mp3
9.33M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
5⃣قطعه پنجم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (6).mp3
8.55M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
6⃣قطعه ششم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (7).mp3
8.82M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
7⃣قطعه هفتم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (8).mp3
8.01M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
8⃣قطعه هشتم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (9).mp3
9.28M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
9⃣قطعه نهم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (10).mp3
9.78M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
🔟قطعه دهم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (11).mp3
8.34M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
1⃣1⃣قطعه یازدهم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (12).mp3
10.01M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
2⃣1⃣قطعه دوازدهم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷ادامه دارد....
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
عباس دست طلا (13).mp3
5.04M
🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷
🇮🇷رمان جذاب و #صوتی
🌷 #عباس_دست_طلا
3⃣1⃣قطعه سیزدهم
✍نویسنده: محبوبه معراجی پور
🎙راوی: محسن دین محمد
🌷پـــــــــــایــــــــــــان🌷
#داستان_صوتی #رمان #رمان_پلیسی #نظامی #جبهه #دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
شمسی کنار کپه رختخواب ها که رویشان را با پارچه سفید رنگی که گلدوزی شده بود، گرفته بودند، نشست. فتانه میخواست به سمت سماور گوشه اتاق برود و چای دم کند که شمسی دستش را گرفت و همانطور که مانع رفتنش میشد گفت:
🔥_بشین فتانه، کار مهمی باهات دارم، تا کسی نیست بزار بگم.
فتانه که خیلی متعجب شده بود گفت: 🔥_چه کار مهمی؟! زودتر بگو ممکنه صمد الانا بیادش
شمسی با نگاهی مرموز به اطراف، صدایش را پایین آورد و گفت:
🔥_من تازگیا متوجه شدم، گلوی محمود هم پیش تو گیر بوده، حتی خبرایی برام رسیده که با اینکه ازدواج کردی، هنوز چشمش دنبال تو هست، از اونطرف را بطه اش با مطهره هم شکراب هست و احتمالا به زودی از هم جدا میشن، تو هم اگر بتونی از صمد جدا بشی، من کمکت میکنم به عشق قدیمیت برسی....
فتانه که فکر میکرد شمسی داره مسخرهاش میکنه، چشمهایش را ریز کرد و گفت:
🔥_این حرفا را از کجا درآوردی شمسی؟!چی توی سرت میگذره؟! محمود که الان باید تو #جبهه باشه، بعدم اگر دلش پی من بود یک بار یه اشاره ای چیزی میکرد... نه این حرفها به محمود نمیچسپه، اون #چشم_پاک_تر از این حرفاست..
شمسی برای اینکه حرفهای #دروغ خودش را راست جلوه بده اشاره ای به قران روی طاقچه انتهای اتاق کرد و گفت:
🔥_حاضرم دست رو قرآن بزارم که هر چی گفتم همه درسته، تو فقط از صمد جدا بشو، بقیه کارا با من...
فتانه نگاهی به قران کرد و نفسش را محکم بیرون داد و گفت:
🔥_من از همون روز اول صمد را نمیخواستم ، منو زوری شوهر دادن، الانم که اصلا رسم نیست طلاق بگیریم، بعدم توی طایفه ما از این حرفا نیست و از طرفی صمد هم آدم موجهی هست، نه بد زبون و بد دهنه نه دست بزن داره، خیلی هم منو دوست داره، آخه چه عیبی روش بزارم که بهانه ای کنم برای جدایی...
لحظه ای سکوت بینشون حکمفرما شد و باز فتانه شروع به حرف زدن کرد:
🔥_وقتی مطهره و بچههاش میان خونه پدر شوهرت، اینقدر با حسرت نگاهشون میکنم،آخرش یه قلوه سنگ گلوم را میگیره و تا یه دل سیر گریه نکنم راه گلوم باز نمیشه...
شمسی دستش را گذاشت رو دست فتانه و گفت:
🔥_تو موافقت کن، من کمکت میکنم تا هر طور شده از شر صمد خلاص شی...
و در ذهنش نقشه ها میکشید تا زندگی صمد را از هم بپاشد و مطهره را دربه در کند و فتانه را سر جاش بنشاند چون فتانه نه زیبایی داشت و نه هنری، یک دختر روستایی بی سواد درست مثل شمسی ولی مطهره هم خوشگل بود و هم خانم معلم و اگر توی زندگی محمود میموند، شمسی همیشه زمان زیر دست این جاری میبایست باشد و با وجود مطهره نمیتوانست عرض اندام کند اما فتانه عددی نبود و اصلا رقیبی براش محسوب نمیشد...
🔥ادامه دارد...
💫نویسنده؛ طاهرهسادات حسینی
🔥 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💫💫💫🔥🔥💫💫💫