🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۳۲
برام عجیب بود که فاطمه برای کامران متاثر شد.با تعجب پرسیدم :
_چرا براش گریه میکنی؟!
او خنده ی تلخی کرد و گفت:
_دلم برای #کامرانهای_سرزمینم میسوزه.. انسانهایی که #سرشتشون_پاکه ولی نمیتونن خودشونو پیدا کنند..
بعد دستم رو گرفت وگفت:
_سرنمازهات برای عاقبت بخیری وهدایت کامران دعا کن.
در فکر رفتم.سوال کامران از من چی بود که نپرسیده جوابش رو گرفت و رفت؟!از صمیم قلب برای او طلب خوشبختی کردم و عهد کردم به پاس خوبیهای او تا #چهل_شب_براش_دورکعت_نماز_حاجت بخونم و دعا کنم اوهم مثل من #طعم_شیرین_بندگی رو بچشه!
🍃🌹🍃
چند روزی گذشت
و من باصورتی که کبودیهاش به سبزی میزد مجبورشدم به محل کارم برگردم.به موزه ی 🌷شهدا🌷 رفتم و طبق عادت باهاشون #خلوت کردم.در این چند روز دلم غوغا بود.از اون شب به این سمت،به نوعی #شعور رسیده بودم که قبلا تجربه اش نکرده بودم.تازه داشتم اتفاقات افتاده شده رو تجزیه وتحلیل میکردم و به این نتیجه رسیدم که من واقعا هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم.بدترین اتفاقها و بی آبرویی ها در حضور حاج مهدوی به وقوع پیوسته بود واین واقعا امید منو نا امید میکرد.در دلم غم دنیا خانه داشت.وتنهایی و رسوایی بیشتر از همیشه آزارم می داد.دیگه روم نمیشد حاج مهدوی رو ببینم.ولی دلم میخواست دورا دور صداش رو بشنوم.دوباره به مسجد رفتم. دوباره به او اقتدا کردم و دوباره با صوت آسمانیش آروم گرفتم.
🍃🌹🍃
تا یک ماه به همین منوال ادامه دادم و تنها از دور او را تماشا میکردم یا صوتش رو میشنیدم.
یک شب وقتی از مسجد به خانه برمیگشتم.به شکل اتفاقی رحمتی رو در کوچه دیدم.او چند نان سنگک به دست داشت و برای اولین بار درحالیکه همچنان از دور نگاهم میکرد نزدیکم اومد.من با دیدن این مرد حالم بد میشد.این اولین باری بود که بعد از اون حادثه با او مواجه میشدم وقصد نداشتم بهش سلام کنم.
او خودش پیش قدم شد وسلام کرد.
با اکراه جوابش رو دادم.
یک نان به طرفم دراز کرد و با مهربانی گفت:_خدمت شما..
معنی کارش رو نمیفهمیدم.شاید به نوعی میخواست ازم دلجویی کنه..گفتم:
_متشکرم.
کلید رو داخل در انداختم و به رسم ادب عقب رفتم تا او جلوتر از من وارد آپارتمان شه.گفت: _تو عالم همسایگی خوبیت نداره دستمونو رد کنی..میخوای تلافی اون حلوا رو سرم در بیاری؟!
نگاهی کوتاه به صورت گرد و گوشت آلودش کردم وسرم رو پایین انداختم.گفتم:
_من اهل تلافی نیستم. نون خونه دارم.سلام برسونید.
داشتم از پله ها بالا میرفتم که گفت:
_اگر کم وکثری داشتی من در خدمتم.
بی آنکه برگردم نگاهش کنم تشکر کردم و با سرعت بیشتر داخل واحدم شدم.
🍃🌹🍃
نمیدونم چرا ولی چه اون زمان که رحمتی با من بداخلاق وسنگ دل بود وچه حالا که سعی میکرد با من مهربون باشه احساس خوبی به او نداشتم.سکونت در اون ساختمون روز به روز برام سخت تر میشد.چندبار دیگه هم با رحمتی مواجه شدم که او با لحنی خودمونی سعی میکرد با من صمیمی بشه ولی من همچنان حس خوبی به او نداشتم.
حاج احمدی در محله ی قدیمی برام خانه ای پیدا کرده بود و من هم پسندیده بودم تا تخلیه ی اون خونه یکماه باقی مونده بود ومن لحظه شماری میکردم زودتر از این ساختمون و آدمهاش فرار کنم.
هرچند اگر بخاطر مسجد نبود دوست نداشتم در اون محله هم زندگی کنم.دلم میخواست جایی برم که هیچ کس از گذشته ام باخبر نباشه و من رو نشناسه تا تولدم رو باور کنم.
روزهای سپری شده روزهای سخت و مایوس کننده ای بود.دلم یک دل سیر فاطمه تماشا کردن میخواست اما فاطمه بعد از ازدواج حضورش کمرنگ تر شده بود..
دلم یک سبد پراز استشمام عطر حاج مهدوی رو میخواست ولی من مدتها بود از او به خاطر شرم میگریختم ..و احساس میکردم او هم با ندیدن من حال خوشی داره!
🍃🌹🍃
شب جمعه دلم گرفته بود.طبق روال این مدت برای پدرو مادرم والهام وباقی اموات نماز خوندم وخیرات فرستادم و از خستگی کار خوابیدم.
💤خواب خونه ی پدریم رو دیدم.
من وعلی و محمد گوشه ای نشسته بودیم .اونها هنوز در شکل و شمایل بچگیهاشون بودند ولی من سی ساله بودم!یک دفعه در خانه باز شد و آقام با کلی خرید گوشت ومرغ ومیوه وارد شد.به سمتش دویدم و با خوشحالی وتعجب پرسیدم:
آقا اینهمه خرید برای چی کردید؟!
آقام با شادمانی گفت:
امشب مهمون داریم..
🍃🌹🍃
از خواب بیدارشدم.
در دلم شورخاصی جریان داشت.حس خوبی به این خواب داشتم.اذان میگفتند. نماز خوندم و از خدا طلب خیر کردم.
همان روز شماره ای ناشناس باهام تماس گرفت.با شک و دودلی تلفن رو جواب دادم.
صدای بم زنانه ای سلام کرد.از طریقه ی صحبت کردنش متوجه شدم با یک زن متدین و مذهبی صحبت میکنم.او بعد از مقدمه چینی گفت:
_برای امر خیر مزاحم شدم!!
🍁🌻ادامه دارد…
نویسنده:
#فــــ_مــقیـمــے
#ڪپے_بدون_ذڪر_نام_نویسنده_اشڪال_شرعے_دارد.
کلی رمان جذاب داریم براتون☺️👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۹ و ۳۰
_....خود کنیون هم میگه که هیچ شانسی برای تعیین منشا تکامل شیمیایی حتی ساده ترین سلول ها به شکل تصادفی نداریم بارها توی آزمایشگاه شبیه سازی کردن و نشده...
اصلا تصور این نظم و کارایی دیوونه کننده ست سلول هایی در حجم میکرو با تعداد بالا و کارایی واقعا بی نظیر و ارتباطی که با هم دارن،....
تمایز و تخصصشون،
مکانیسم کاری شون،
و مهمتر طراحی عملکرد و هوش اطلاعاتی شون، DNA که دقیقا یک کامپیوتره با ابعاد بسیار کوچکتر و کارایی بسیار بیشتر اونم با قدمت میلیونها سال
نحوه عملکرد هر کدوم از این اندامک های سلولی واقعا فوق العاده است ....
همکاری شون کارآمدیشون بازم تاکید میکنم در اون ابعاد به شدت ریز و غیر قابل تصور!
_اما این سیستم تماما بهینه نیست باگ هم داره مثل سلول های سرطانی که نتیجه ی همین خطاهای ژنتیکی در ساخت پروتئین ها هستن این سیستم میتونست خیلی کارآمد تر از این حرفا هم باشه...
این ایرادات خلقت شما رو دچار چالش نمیکنه؟ اگر خدایی بود قاعدتا نباید این سیستم بدون عیب و ایراد کار میکرد؟
_البته که نه اصلا طراحی بدن انسان و به طور کلی جهان ماده به گونه ایه که مرگ تعریف شده باشه این کاملا آگاهانه است خدا ماده و جسم رو برای #ابدیت خلق نکرده تاریخ مصرف داره پس طبیعیه همه اینها...
من دارم درباره کیفیت طراحی و کارآمدی صحبت میکنم تضمین بهینه سازی 100 درصد که نمیدم مثل اینکه تو از طراحی فوق اسمارت یه گوشی تعریف میکنی
ولی طبیعتا هیچ وقت تضمین نمیدی که این گوشی هیچ وقت هنگ نکنه یا قطعه ای نسوزه فنا و نقص پذیری جزء لاینفک تمام سیستم های مادیه اصلا ماده پتانسیل جاودانگی نداره...
میتونست کاملتر باشه ولی بیش از این نیاز نبود... جاودانگی مال یه فضای دیگه ست...
_خب پس خلقت ماده اصلا چه توجیهی داشت؟
_یکم جلوتر میگم اینو... بزار جمع بندی این بحث انجام شه بسته شه،
پس درباره تکامل خیلی از دانشمند ها و حتی استوانه های تولید محتوایی خودشون دچار تردید و تشکیک شدن و نظریه طراحی هوشمند به شدت این سالها اوج گرفته ....
و مدام به طرفدارانش اضافه میشه منتها گفتم تحت هیچ شرایطی زیر بار نمیرن که خدایی در کار باشه ....
برای همین درباره اون هوش برتر و طراح میدونی چه توجیهی دارن؟
یه عده میگن ....
فضایی ها اومدن روی زمین تغییرات ژنتیکی روی انسان انجام دادن! یوفولوژیست ها و فرقه رائیلیسم* مربوط به همین تفکره.
اصلا انگار بشر با خدا عناد داره هر چی ام که بشه خدا نه آدم فضایی!
درصورتی که با این فرض هنوز اون سوال اصلی برطرف نشده که پس آدم فضایی ها رو کی به وجود آورده...
❌❌ (پایان مباحثات زیستی) ❌❌
لبخند فاتحانه ای زد:
_خب همین سوال درباره خدا هم وجود داره. خدا رو چه کسی به وجود آورد؟
_خدا یک #شعور و #حقیقت تعریف نشدنیه بخاطر #عظمت بیانتهاش الان تو وسعت این کیهان رو نمیتونی با ظرف محدود #فکر_خودت اندازه بگیری میگی بی نهایت خیال خودتو راحت میکنی اونوقت خدایی که این بی نهایت رو آفریده میخوای بتونی از همه چیزش سر دربیاری و تصورش کنی!
تمام جذابیت خدا به #لایزال بودنشه وگرنه که یکی شبیه من و تو بود
_خب اگر قراره یه سوال بدون جواب داشته باشیم چرا اینهمه راه رو میایم چرا همون اول نمیگیم قابل درک نیست و بیخود به خودمون زحمت میدیم
_چون بدون جواب نیست و قابل درکه دیدی که اینهمه #بحث و #استدلال کردیم ما تا انتهای مرز تصور اومدیم اینجا آخر هر تصوریه
#ماهیت_خدا تنها چیز غیر قابل تصور در جهانه باقی چیزها رو میشه درک کرد پس چرا رها کنیم
اگر رها کنیم که هیچ وقت خدا رو درک نمیکنیم ضرر میکنیم!
_آخه چرا نتونیم خدا رو درک کنیم؟ چرا اصرار داره خودشو مخفی کنه؟ چرا توقع داره وقتی درکش نمیکنم بپرستمش این چه توقعیه؟!
_معلومه که خدایی که نبینی و درک نکنی رو نباید بپرستی...
خدا هیچوقت از تو نمیخواد گنگ و کورکورانه بپرستیش برعکس میخواد به تو تعریف بده...
من گفتم #ماهیت_خدا قابل درک نیست برای ما نه #خود_خدا...
دیدن که همیشه با چشم سر نیست پس ادراک و #معرفت چی میشه...
طبیعیه که تو نمیتونی خدا رو با چشم سر ببینی ما داریم درباره ی یک عظمت بی کران صحبت میکنیم که تمام کائنات رو خلق کرده تمام ابزارهای دریافتی اطلاعات ما محدود هستن و توی بازه خاصی کار میکنن
چشم ما از تمام طول موج ها فقط طیف مرئی رو میبینه
گوش ما فقط گستره خاصی از صوت رو میشنوه قبل و بعدش براش قابل درک نیست
خاصیت #ماده همینه چطور میخوای با این چشم و گوش خدا رو ببینی و صداش رو بشنوی
خدایی که #خالق همه این طیف هاست چطور توی محدوده ای از طیف خلاصه بشه؟ ذهن ما فقط در ابعاد #زمان و #مکان کار میکنه خدایی که در این ابعاد محصور بشه به درد پرستیدن نمیخوره....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱