eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
246 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 مانمڪ‌خــوࢪدھ‌عشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. ݐــاسبانان‌دمشقــیم‌بہ‌زینب‌سۅگنــد.. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رمــــــان زیبــا و ❤️ ❤️ 🍃قسمت ۱ آن روز اصلا نمیخواستم در نماز جماعت شرڪت کنم. مدیر مجبورم ڪرد. تا قبل از آن حتی پایم را در نمازخانه مدرسه نگذاشته بودم. بین دو نماز، امام جماعت شروع به سخنرانی ڪرد و بین حرفهایش گفت _ایرانیان باستان با جان و دل اسلام را پذیرفته اند چون تا قبل از آن در شرایط اجتماعی خوبی نبودند… از حرفھایش خونم به جوش آمد؛ روی ایران باستان خاصی داشتم. بعد از نماز عصر محڪم و مصمم از جایم بلند شدم و با توپ پر رفتم به طرفش. چند نفس عمیق ڪشیدم و با غیظ گفتم: _شما به چه حقی درباره ایران باستان اینطور حرف میزنید؟ اصلا چیزی درباره‌ش میدونید؟ اعراب ایران رو خراب ڪردن! اولین منشور حقوق بشر مال ڪوروش ڪبیر بوده! و خلاصه هرچه توانستم گفتم. و حرفهایم را گوش داد، حتی نگاهم نڪرد. سرش را پایین انداخته بود و تڪان میداد. حرفهایم ڪه تمام شد،‌➣ شروع کرد به استدلال هایش. تعبیری جدید از اسلام به عنوان دینی جهانی و نه قبیله ای. چطور تابحال به این دید نگاه نڪرده بودم؟ او بی تعصب صحبت میڪرد و مرا به این نتیجه رساند ڪه ڪورم ڪرده. وقتی رسیدم خانه، ذهنم پر از سوال های جدید شده بود. روی تخت دراز ڪشیدم و چشم هایم را بستم. دستم را از لبه تخت آویزان ڪرده بودم که متوجه تڪه ڪاغذی شدم. با بی حوصلگی برش داشتم،و نگاهش ڪردم، بروشور ڪتابخانه تخصصی بنیاد مهدویت اصفهان بود… 🍃ادامه دارد .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃