✨ ﴾﷽﴿ ✨
✨رمان جذاب و مفهومی
⚔ #جنگ_بادشمنان_خدا
✨قسمت ۲۵
✨خدا، هویت من است
🕊توی صحن ،...
دو رکعت #نمازشکر خوندم...
و وارد شدم ...
🕌هر قدم که نزدیک تر می شدم ...
#حس_عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد ...
تا لحظه ای که انگشت هام با شبکه های #ضریح گره خورد ... .
به ضریح چسبیده بودم ...
انگار تمام دنیا توی بغل من بود ...
دیگه حس غریبی نبود ...
#شور و #شوق و #اشتیاق با #عشقی که داشت توی وجودم ریشه می کرد؛ گره خورده بود ... .
در حالی که اشک بی اختیار از چشم هام سرازیر می شد و در آغوش ضریح، محو شده بودم؛..
🌟 #بی_اختیار کلماتی که درونم می جوشید رو تکرار می کردم ...
اشهد ان لا اله الا الله ...
اشهد ان محمد رسول الله ...
اشهد ان علیا ولی الله و اشهد ان اولاده حجج الله ... .
ناگهان کنار ضریح غوغایی شد
همه در حالی که بلند صلوات میفرستادن
به سمتم میومدن و با محبت منو در آغوش می گرفتن ...
صورتم رو میبوسیدن و گریه میکردن ... .
#خادم_ها به زحمت منو از بین جمعیت بیرون کشیدن و بردن ...
اونها هم با محبت سر و صورتم رو می بوسیدن و بهم تبریک می گفتن ...
یکی شون با وجد خاصی ازم پرسید:
_پسرم اسمت چیه؟ ....
سرم رو با افتخار بالا گرفتم و گفتم:
_ #خدا، هویت منه ... من #عبدالله، #سرباز 17ساله #فاطمه_زهرام...
⚔ادامه دارد....
✨✨⚔⚔⚔✨✨
✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨⚔✨✨⚔✨✨⚔