eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
236 ویدیو
37 فایل
💚 #الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 🤍ن‍اشناسم‍ون https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۴♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。 🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده 🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم 🍃قسمت ۵۹ و ۶۰ طبق روال هميشه،سوار ماشين شدم و از درب اصلی اداره بيرون آمدم.همين كه خواستم وارد خيابان اصلی شوم، ديدم يك خانم چادری از پياده‌رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: _مرا شناختيد؟ خانم جواني بود.سرم را پايين گرفتم و گفتم: _شرمنده، خير. گفت:_خانم دكتری هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه‌ای با شما كار دارم. گفتم:_بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود،از طرفی شايد خيلی هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوی اداره وارد ماشين شود.ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، درحاليكه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم.گفت: _اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوی كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابی كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولی خيلی اصرار كرد.گفتم: _بله بفرماييد، درخدمتم. گفت: _خداروشكر،خيلی جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيری كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد.از همکارانتان پيگيری کردم،الان هم يكی دو ساعته توی خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم:_با من چه كار داريد؟ گفت: _اين كتاب،روال زندگی‌ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد.اينكه يك روزی اين دوران جوانی من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت.جواب خداوند را چه بدهم؟!درسته که مسائل دينی رو رعايت نميكردم،اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده‌ام.يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلی در تنهايی خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم. من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهای گذشته‌ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم،تصادف وحشتناكی صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم!من كاملا مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما،ملک‌الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم!دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود.من آتش را ديدم.حتی دستبندی به من زدند كه شعله‌ور بود.اما يكباره داد زدم:_من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهای گذشته را تكرار نكنم..يكی از دو مأموري كه در كنارم بود گفت:_بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردی و خدا توبه پذير است. تمام كارهای زشت شما پاك شده، اما را چه ميكنی؟ گفتم:_من با تمام بديها خيلی مراقب بودم كه حق كسی را در زندگی‌ام وارد نكنم.حتی در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلی نباشد. تمام بيماران از من راضی هستند و... آن فرشته گفت:_بله، درست ميگويی، اما هزاروصدنفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه بدهكار هستی! وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد:_خداوند به شما قد و قامت و چهره‌ای زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگی، شما چه كردی؟!با لباسهای تنگ و نامناسب و آرايش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون می‌آمدی، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند.بسياري از آنها همسرانشان به زيبايی شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبایی شما به گناه افتادند و...گفتم:_خب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند.به من جواب داد:_شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردی و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهی برای شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه و در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ كنيد.اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه ، در گناه آنها هستی.تو باعث اين مشكلات شدی و اين کار، از بين بردن در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگی آنها را گرفتی و اين حق‌الناس است. پس به واسطه حق‌‌الناس اين هزار و صد نفر،در گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تک‌تک آنها به برزخ بيايند و بتوانی از آنها رضايت بگيری. اين خانم ادامه داد: _هيچ دفاعی نميتوانستم از خودم انجام دهم.هرچه گفتند قبول كردم.بعد مرا به سمت محل عذاب بردند.من آنچه كه از و توصيف شده را كامل كردم.درست در زمانی كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها افتادم. همانجا فرياد زدم و گفتم:_خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها به من فرصت جبران بده. خدا...تا اين جمله را گفتم، گويی به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتی، مرا به بیمارستان منتقل کردند و اکنون... 💠ادامه دارد.... 🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。