🌹🌹🌹🌹
🌹🌤🌤🌤🌤🌤
🌹🌹
سلااااام خدمت دوستاااای باصفااااای جدید و قدیم😊✋
به پیشنهاد بنده این چله مختص بشه به؛
🍃چله ترک گناه 🍃
مثلا؛ دروغـ، غیبـــٺ، نگاه حرامـ، درآمد حرامـ، نوع حرف زدنـ، نوع پوشــش، ٺرڪ نمــاز، ارٺــباط با نامحـــرمـ، و....
⬅️یه مورد رو انتخاب میکنیم.. هرکدوم رو که #میتونیم تا 40 روز ادامه بدیم😍
💠 #هفـــٺمین_چلہ 👈بہ نیت؛
🌤چلہ #ٺـــرڪ گنــــاه ٺـــا #ظہـــور دولـــٺ یار
🔰شروع چلہ؛ ۱۲/۲۲
چہـــارشنبہ بیســٺ و دومـ اسفنــــد مــــاه
🔰ݐایان چلہ؛ ٩٨/٢/١
یڪـــشـــنبہ اول اردیبہــشٺ مــــاه ٩٨
(میــلاد ســراسرنــــــور حضـرٺ ولــےعصر.عج. )
✨از چہــارشنبہ شروع میــڪـنیمـ..
خب حالا هرکے پاے کاره و چلہ نشــین
بسمـ اللهـ...✌️✨
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
🌴
🌹🌹🌹
🌹🌤🌤🌤🌤🌤
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🌹
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷رمان عاشقانه، شهدایی و محتوایی
#هرچی_توبخوای
🌷قسمت ۹۸
ولی زندگی من و وحید و سختی هامون تازه شروع شد...
قبل عروسی وحید بهم گفت:
_دوست داری ماه عسل کجا بریم؟
گفتم:
_جاهایی که #میتونیم بریم #بگو،تا من #انتخاب کنم...
-هر جایی که توبخوای میتونیم بریم.
-هر جایی؟!!
یه کم دقیق نگاهم کرد.لبخند زد و گفت:
_کربلا؟
از اینکه اینقدر خوب منو میشناخت خوشحال شدم.گفتم:
_میتونیم؟
یه کم مکث کرد و گفت:
_یه کاریش میکنم.
بخاطر شرایط امنیتی کاریش بهش اجازه همچین سفری رو نمیدادن.خیلی تلاش کرد تا بالاخره تونست هماهنگ کنه که بریم.
دو روز بعد عروسی راهی کربلا شدیم.
دل تو دلم نبود.حال وحید هم مثل من بود.هیچ کدوممون روی زمین نبودیم. وقتی وحید روضه میخوند هیچ کدوممون آروم شدنی نبودیم.حس و حالمون تعریف کردنی نبود.وقتی با هم بودیم باهم گریه میکردیم. هیچ کدوممون اصراری برای پنهان کردن اشک ها و بغض هامون نداشتیم...نگران ریا شدن نبودیم.
💝من و وحید یکی بودیم.💝
کافی بود اسم حسین(ع)رو بشنویم اشک مثل سیل از چشمهامون جاری میشد. ساعت ها تو بین الحرمین می نشستیم،به گنبد امام حسین(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.به گنبد حضرت اباالفضل(ع)نگاه میکردیم، گریه میکردیم.
خیلی ها گفتن اونجا برای ما هم دعا کنید ولی ما اونجا حتی به خودمون هم فکر نمیکردیم.اونجا فقط #امام حسین(ع) بود و #مصائبشون.👈اصلا وحید و زهرا مطرح نبود.فقط حسین(ع) بود و اشک.اونجا حتی نیاز نبود کسی روضه بخونه.
به هر جایی نگاه میکردیم روضه بود.آب.. خیمه گاه..آفتاب سوزان...داغی زمین.. تل...بچه ها..گودال....همه روضه بود.
هردومون برای اولین بار بود که میرفتیم. هردو مون داشتیم دق میکردیم.نفس کشیدن تو کربلا واقعا سخت بود.زنده بودن تو کربلا باعث شرمندگی بود. شرمنده بودیم که چرا با این همه مصیبت ما هنوز زنده ایم.شرمنده بودیم که خدا،حسینش(ع) رو فدای تربیت شدن ما کرد و ما هنوز................
اون سفر برای هردومون سفر عجیبی بود. وقتی برگشتیم هم قلب و روحمون اونجا بود.
قبل از سفر کربلا مداحی های وحید سوزناک و با گریه بود.خودش هم گریه میکرد ولی بعد از سفر کربلا مداحی کردن براش خیلی سخت شده بود.
وقتی مداحی میکرد خودش هم آروم شدنی نبود.مجلس ملتهب میشد.دیگه هیچ وقت روضه گودال نخوند.وقتی روضه میخوند همه نگران سلامتیش بودن.دیگه کمتر بهش میگفتن مداحی کنه.من حالشو میفهمیدم.بعد از سفر کربلا منم تو روضه ها دلم میخواست بمیرم از غصه.
هروقت وحید میرفت هیئت، منم باهاش میرفتم.همه میدونستن من و وحید با هم ازدواج کردیم و منو خانم موحد صدا میکردن.
یه شب که هیئت تموم شد نزدیک ماشین با یه خانمی که تو هیئت با هم دوست شده بودیم،صحبت میکردم.وحید با آقایی نزدیک میشد.قبل از اینکه وحید چیزی بگه اون آقا گفت:
_سلام خانم روشن.
از اینکه کسی تو هیئت منو به فامیل خودم صدا کرد تعجب کردم.نگاهش کردم.سهیل صادقی بود.
سرمو انداختم پایین و سلام کردم.بعد احوالپرسی همسرش رو معرفی کرد.همون خانمی که قبلش داشتم باهاش صحبت میکردم.دختر خیلی خوبی بود.بعد احوالپرسی وحید به آقای صادقی گفت:
_ماشین آوردی؟
آقای صادقی گفت:
_آره.ممنون.مزاحمتون نمیشیم.
خداحافظی کردیم و رفتن.وقتی تو ماشین نشستیم وحید گفت:
_سهیل پسر خیلی خوبیه.به اون چرا جواب رد دادی؟
از حرفش تعجب کردم.لبخندی زد و گفت:
_این روزها خیلی ها وقتی میفهمن با تو ازدواج کردم یه جوری نگاهم میکنن.از نگاهشون معلومه قبلا خاستگار تو بودن.
-چند وقته میشناسیش؟
-چند سالی هست.
-از گذشته ش چیزی بهت گفته؟
-یه چیزایی.
-چی مثلا؟
-گفته بود تو یه مسائل دینی ابهاماتی داشته و یه دختری کمکش...
حرفشو نصفه گذاشت و به من نگاه کرد.
-تو کمکش کردی؟؟!!!!!
-آقای صادقی بهت گفته بود دختری که به نامحرم نگاه بیجا نمیکنه لایق این هست که با کسی ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه نمیکنه؟
وحید با تعجب گفت:
_تو بهش گفته بودی؟؟!!!!!!!
-میبینی خدا چقدر حواسش به ما هست. یه حرف رو خودش به زبان من میاره،بعد با واسطه به شما میرسونه که من و شما الان اینجایی باشیم که هستیم.
سه هفته بعد از اینکه از کربلا برگشتیم، وحید یه مأموریت یک ماهه رفت....دلم خیلی براش تنگ شده بود....
ادامه دارد..
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
اولین اثــر از؛
✍بانـــومهدی یار منتظرقائم
🌷🌷🌷💓💓🌷🌷🌷
🌙🌙🌙🌙🌙
🌙🌊🌊🌊🌊
🌙🌙
سلااااام خدمت دوستاااای باصفااااای جدید و قدیم😊✋
این چله رو خودتون تعیین کنین
🍃هر چی دوست دارید 🍃
🌙مثلا؛ نمازهای قضا، نمازهای مستحبی، ادعیه ها، ذکرهای رفع حاجات و...
⬅️یه مورد رو انتخاب میکنیم.. هرکدوم رو که #میتونیم تا 40 روز👉 ادامه بدیم😍
💠 #هشـــٺمین_چلہ 👈بہ نیت؛
🌊 برپــا ڪردن طوفــان درونـــے #خودســـــازے براے #آماده_شــــدن ســــــربـــــازےامـــــام زمـــان.عج.🌤
🔰شروع چلہ؛ ۹۸/۲/۶
جمعہ ششـــمـ اردیبـــہشٺ مــاه
🔰ݐایان چلہ؛ ۹۸/۳/۱۴
ســہ شـــنبہ ڇـہــاردهمـ خردادمـــاه
(رحلــٺ جانسوز امامـ.ره.
آخــرماه مبارڪ یا اول شــوال و عیدسعیــدفطـــر )
✨از فــــــردا #جمعه شروع میــڪـنیمـ..
خب حالا هرکے پاے کاره و چلہ نشــین
بسمـ اللهـ...✌️✨
🕌 #چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
🌴
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌙🌙🌙🌙
🌙🌊🌊🌊🌊🌊🌊
🌙🌙