💞رمان #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت ۱۲
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!
.
-اره دیگه...زهرا دختر خاله اقا سیده
.
وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت..اخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه
.
حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن
.
ولی به سمانه چیزی نگفتم
.
-چیزی شده ریحان؟!
.
-نه...چیزی نیست
.
-اخه از ظهر تو فکری
.
-نه..چون اخرین روزه دلم گرفته
.
خلاصه سفر ما تموم شد
و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم:
.
-سمانه؟!
.
-جانم ؟!
.
-اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!
.
-کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما
.
-نه بابا.من اصلا داداش ندارم که داشتمم به توی خل و چل نمیدادم کلا میگم
.
-اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم. الان منظورت چیه شبیه تو؟!
.
-مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه
.
-ریحانه تو قلبت خیلی پاکه اینو جدی میگم.وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده
.
-کاش اینطوری بود که میگفتی
-حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟!
.
-اصلا راهش نمیدادم تو خونه
.
-واااا...بی مزه...من به این آقایی
.
-خدا نکشه تو رو دختر
.
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ...
.
یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید
.
دروغ چرا...
.
من عاشق اقا سید شده بودم.
عاشق مردونگی و غرورش
.
عاشقه..
.
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم
.
فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد
.
احساس ارامش و امنیت داشتم
.
همین
.
بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم
.
چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم
.
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید
.
ادامه دارد ...
.
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#کپی_با_تگ_نویسنده
#کپی_با_ذکر_منبع
💟instagram:mahdibani72
#زود_قضاوت_نکنین
#هنوز_تا_اخر_رمان_خیلی_مونده
💖کانال رمان های عاشقانه مذهبی در ایتا
💖 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5