eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه رفقای گل جدید و قدیم وخانواده‌های معظم شهید😊✋ امشب 🌌شب عزیزی هست؛ 🌹هم میلاد باسعادت مولی الموحدین اقاجانم علی بن ابی طالب علیه السلام 🌹هم روز شیر مردان سرزمینم 🌹و هم آغاز سال نو امشب دعا کنیم؛ 👈اول از همه برا تعجیـــــــل فرج مولای غریبمون😓 👈دوم سلامتی و طول عمر حضرت آقا☝️ 👈سوم توفیق روز افزون خادمان و محافظان این خاک🇮🇷 👈چهارم سلامتی پدر مادرامون 👈پنجم برا مشکلات جامعه و مخصوصا جوونهامون مسکن.. ازدواج.. شغل.. ولی یه حرفی دارم؛ 😭☝️ امشب خیلی کارا میتونیم انجام بدیم... نمیدونم چی میخاین.. حاجت دنیوی یا اخروی.. هرچی هست هرچی هست.. فقط و فقط برا امشب وقت داریم.. میشه احیا گرفت.. میشه قران خوند.. میشه نماز خوند.. ولی رفقا یه چی بگم.. بیاین باهم امشب برا مولای غریبمون دعا کنیم 😭 رفقا سال تموم شد اقا نیومد.. گره کور ظهور ما هسیم بیاین بریم دنبال اقا😭 اقا هست بین ما شک نکنین.. همه رو میبینه.. میدونه چیکار میکنیم.. بگیم ما اصلا بد.. 😭 ما اصلا نامرد عالم.. 😭 بحق خوبا.. بحق تموم عاشقایی که تو رو میخان... نه فقط مثل من زبونی که واقعا از ته دل آقا رو میخان.. بحق امشب که میلاد جدشون هست.. 😭اَللّهمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج😭 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۸۰ این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت.. و غریبانه شهادت داد _سعد میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی اومدیم تا کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم! و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم.. که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید _چقدر دنبالت گشتم زینب! از حسرت صدایش دلم لرزید،.. حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد.. و خواستم پی حرفش را بگیرم... که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد... خودش بود،... با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید.. و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید.. که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم _این با تکفیریهاس! از جیغم همه چرخیدند.. و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند.. و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید... دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند... که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد... مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم.... مردم به هر سمتی فرار میکردند... و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند... دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،.. یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید... و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
ســــــــــــلام 😵خبـــــــر آوردم خبـــــــرررر😵 🍂🌸یہ ڪانال ݐر از داسٺان هاے عاشقانہ 🍃🌹یہ ڪانال رمـــان... اونم چــــــی؟؟ رمان هاے 🍁🌺 ۱۱۰ تا رمــــــــان مذهبی ☄حتــے رمان هایــے ڪہ هسٺ..و در هیــــــچ ڪانالــے نمیبینــے بیا ببیـــــــــن👇 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5