عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه رفقای گل جدید و قدیم وخانوادههای معظم شهید😊✋
امشب 🌌شب عزیزی هست؛
🌹هم میلاد باسعادت مولی الموحدین اقاجانم علی بن ابی طالب علیه السلام
🌹هم روز شیر مردان سرزمینم
🌹و هم آغاز سال نو
امشب دعا کنیم؛
👈اول از همه برا تعجیـــــــل فرج مولای
غریبمون😓
👈دوم سلامتی و طول عمر حضرت آقا☝️
👈سوم توفیق روز افزون خادمان و محافظان این خاک🇮🇷
👈چهارم سلامتی پدر مادرامون
👈پنجم برا مشکلات جامعه و مخصوصا جوونهامون مسکن.. ازدواج.. شغل..
ولی یه حرفی دارم؛ 😭☝️
امشب خیلی کارا میتونیم انجام بدیم...
نمیدونم چی میخاین..
حاجت دنیوی یا اخروی..
هرچی هست هرچی هست..
فقط و فقط برا امشب وقت داریم..
میشه احیا گرفت..
میشه قران خوند..
میشه نماز خوند..
ولی رفقا یه چی بگم..
بیاین باهم امشب #فقط برا مولای غریبمون دعا کنیم 😭
رفقا سال تموم شد اقا نیومد..
گره کور ظهور ما هسیم بیاین بریم دنبال اقا😭
اقا هست بین ما شک نکنین..
همه رو میبینه.. میدونه چیکار میکنیم..
بگیم ما اصلا بد.. 😭
ما اصلا نامرد عالم.. 😭
بحق خوبا..
بحق تموم عاشقایی که #واقعا تو رو میخان...
نه فقط مثل من زبونی که واقعا از ته دل آقا رو میخان..
بحق امشب که میلاد جدشون هست..
😭اَللّهمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج😭
#بخایم_تاآقا_بیان
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۸۰
این حجم غم در سینه اش جا نمیشد که رنگ لبخند از لبش رفت..
و غریبانه شهادت داد
_سعد #ادعا میکرد میخواد کنار مردم سوریه مبارزه کنه، ولی #ما اومدیم تا #واقعاً کنار مردم سوریه جلو این حرومزاده ها مقاومت کنیم!
و نمیدانست دلِ تنها رها کردن مصطفی را ندارم..
که بلیطم را از جیبش درآورد،نگاهی به ساعت پروازم کرد و آواری روی سرش خراب شد که دوباره نبودنم را به رخم کشید
_چقدر دنبالت گشتم زینب!
از حسرت صدایش دلم لرزید،..
حس میکردم در این مدتِ بیخبری از خانواده، خبر خوبی برایم ندارد..
و خواستم پی حرفش را بگیرم...
که نگاه برّاق و تیزش به چشمم سیلی زد...
خودش بود،...
با همان آتشی که از چشمان سیاهش شعله میکشید..
و حالا با لباس سفید پرستاری در این راهرو میچرخید..
که شیشه وحشتم درگلو شکست... نگاهش به صورتم خیره ماند و من وحشت زده به پهلوی ابوالفضل کوبیدم
_این با تکفیریهاس!
از جیغم همه چرخیدند..
و بسمه مثل اسفند روی آتش میجنبید بلکه راه فراری پیدا کند..
و نفهمیدم ابوالفضل با چه سرعتی از کنارم پرید...
دست بسمه از زیر روپوش به سمت کمرش رفت و نمیدانستم میخواهد چه کند...
که ابوالفضل هر دو دستش را از پشت غلاف کرد...
مچ دستانش بین انگشتان برادرم قفل شده بود و مثل #حیوانی زوزه میکشید، ابوالفضل فریاد میزد تا کسی برای کمک بیاید و من از ترس به زمین چسبیده بودم....
مردم به هر سمتی فرار میکردند...
و دو مرد نظامی طول راهرو را به طرف ما میدویدند...
دستانش همچنان از پشت در دستان ابوالفضل مانده بود،..
یکی روپوشش را از تنش بیرون کشید...
و دیدم روی پیراهن قرمزش کمربند انفجاری..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
ســــــــــــلام
😵خبـــــــر آوردم خبـــــــرررر😵
🍂🌸یہ ڪانال ݐر از داسٺان هاے عاشقانہ
🍃🌹یہ ڪانال رمـــان... اونم چــــــی؟؟ رمان هاے #مذهبــے #عاشقانہ #عرفانے #مفہومـے #شہدایـے
🍁🌺 #بیشـــــــتراز ۱۱۰ تا رمــــــــان #واقعا مذهبی
☄حتــے رمان هایــے ڪہ #دســـٺ_اول هسٺ..و در هیــــــچ ڪانالــے نمیبینــے
بیا ببیـــــــــن👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5