eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
به این عکس توجه کنید😢☝️ 🔶🔸این هم یکی از دلائلی برای عدم شناخت ایشون،🔶🔸 ⬅️بنیاد شهید پرچم نصب کرده روی میله های کنار مزار شهدا... که میله این شهید بزرگوار بازم از پرچم هست و ایشون ⬅️از ایشون هم اثری باقی نمونده،... توی جیب شهید شده بوده و البته باچسب درستش میکنن ولی متاسفانه خوب نگهداری نشده و ... ➡️ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۴۹ عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،.. صدای نوحه✨ از سمت مردان به گوشم میرسید.. 🌟و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود.. که 🔥نعره بسمه پرده پریشانی ام را پاره کرد... پرچم عزای امام صادق(ع) را با یک دست از دیوار پایین کشید.. و صدایش را بلند کرد _جمع کنید این بساط کفر و شرک رو! صدای مداح کمی آهسته تر شد،... زنها همه به سمت بسمه چرخیدند.. و من متحیر مانده بودم.. که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و جیغ کشید _شماها به جای قرآن، مفاتیح میخونید، این کتابا همه شرکه! میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید..که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را کنم.. و من با این ادعیه که تمام تنم میلرزید.. و زنها همه شده بودند... با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد.. و ظاهراً باید این معرکه میشدم.. که مفاتیحی را در دستم و با همان صدای زنانه کشید _این نسخه های کفر و شرک رو بسوزونید! دیگر صدای روضه ساکت شده بود،.. جمعیت زنان به سمتمان آمدند.. و بسمه فهمیده بود.. نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک شیعیان کند.. که در شلوغی جمعیت با قدرت به کوبید،.. طوریکه ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم... روی فرش سبز حرم.. از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه میکرد _مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن! و بلافاصله صدای تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست... زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕊 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 🌟وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی 🌟عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج۲ ص۱۳۶. 🖤رمان تاریخی، بصیرتی و معرفتی 🌟قسمت ۱۰۵ فضه که همراه بانوی شکسته پهلویش وارد مسجد شده بود،با چشم خود شاهد ظلمی بود که در حق ذریه رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌واله... او مشاهده کرد که ، عمر با دیدن کاغذی در دستان حضرت زهرا سلام الله علیها، دانست که چه رخ داده و این نوشته چیست و به سمت دختر پیامبر شد و با یک حرکت کاغذ را از دست مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها درآورد و آن را کرد.... و این بود اوج مردانگی او که خلایق این زمان چشم و‌گوش بسته در بوق و کرنا کرده‌اند، تازیانه و سیلی و شلاق به زنی بی‌پناه و غصب حق یک زن که از قضا دختر پیامبرشان هم بود. حضرت زهرا سلام الله علیها از این حرکت دلش به درد آمد، رو به ابوبکر کرد و میخواست سخنی بفرماید... که عمر به او اجازهٔ حرف زدن نداد و رو به ابوبکر گفت: _ای خلیفه پیامبر،آیا ایشان ،شاهدی بر ادعایشان آورده‌اند؟! ابوبکر که انگار منتظر همین تلنگر بود،رو به مادرمان نمود و گفت : _آیا برای ادعای مالکیت تان، شاهدی هم دارید؟ عجب سخن بیراهی زد، خلیفهٔ تازه به دوران رسیده ، آخر تمام صحابه شهادت میدادند که سالهاست فدک به زهرا سلام الله علیها بخشیده شده و عایدات آن طبق خواسته‌ی این بانوی بزرگوار خرج مسلمانان میشود، حالا باید شاهدی برای املاک خود بیاورد..!!!! حضرت زهرا سلام الله علیها آهی کشید و فرمود: _پدری، ملکش را به فرزندش بخشیده آیا این شاهد میخواهد؟ ولی آن زمان که پیامبر صل الله علیه واله وسلم، فدک را به من بخشید، ام ایمن و همسرش و علی بن ابیطالب و فرزندانم حضور داشتند، آنها می توانند شهادت دهند، کما اینکه هر کدام از صحابه ادعایی میکرد به خاطر صحابه بودنش، حرفش پذیرفته بود.. و عجبا که برای من ، که دختر پیامبرتان هستم و آیهٔ مودت در شأن ما نازل شده و به شما امر شده مزد رسالت پدرم دوستی و گرامی داشتن خاندانش باشد...از من شاهد می خواهید برای حقی که از آنِ خودم است....😭😭😭 عمر به میان حرف حضرت فاطمه سلام الله علیها پرید و‌گفت : _شهادت زن عجمی و شوهرش که غلام است مورد قبول نیست و علی هم که اطراف نان خودش،آتش جمع میکند (و کنایه زد که علی علیه السلام شهادتش به نفع خودش است) و فرزندانت هم که کودکند، پس شهادت هیچ یک مورد قبول نیست... اینجا بود که حضرت زهرا، خون محمدی در رگهایش به جوش آمد... و شد خطبه خوان مسجد پیامبرصلی الله علیه واله..‌ مردم بعد از گذشت چند ماه از شهادت پیامبر،دوباره لحن کلام پیامبر را می‌شنیدند که از دهان سلالهٔ پاکش بیرون می‌آمد، گویی محمد صلی الله وعلیه واله از عرش به فرش نزول کرده بود و خطبه می‌خواند... حضرت زهرا با ستایش بر خداوند و تبشیر به بهشت و انذار از جهنم کلامش را شروع کرد... خلیفه و رفیقش که اوضاع مردم را دگرگون دیدند و بیم آن داشتند که بلوایی دیگر بر پا شود و کرسی خلافت آنان را کن فیکون کند،...حیله ای دیگر زدند و دوباره دست به دامان حرفهای و شدند... ابوبکر که از هراسی که از سخنان فاطمه سلام الله علیها در دلش افتاده بود صدایش می‌لرزید، روبه ایشان گفت : _از پیامبر صل الله علیه واله، شنیدم که انبیا از خود چیزی به ارث نمی‌گذارند!!! حضرت زهرا سلام الله علیها از اینهمه و خلیفه که دست به دامان دروغ بستن به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله بود، خشمگین بود، رو به ابوبکر، فرمودند: _ای پسر ابوقحافه! خدا گفته تو از پدرت ارث ببری و میراث مرا از من غصب کنی؟این چه ست که در دین میگذارید؟ مگر از داور و روز رستاخیز خبر ندارید؟..ای ابوبکر ! تو در عمرت قرآن نخواندی؟ یا اینکه خود را اعلم تر از ما اهلبیت به قرآن میدانی؟ همانا که قرآن با تمام تأویل و تفسیرش در دستان ما اهلبیت است و لا غیر....ای ابوبکر مگر در قرآن نخواندی؟ که «سلیمان از داوود ارث میبرد» آیا به عمد کلام خدا و قرآن را پشت سر می‌اندازید؟ مگر در قران ندیدی؟ که «زکریا عرض کرد، پروردگارا مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و آل یعقوب ارث ببرد»