eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
4.6هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
216 ویدیو
37 فایل
#الهی‌به‌دماءشهدائناعجل‌لولیک‌الفرج . . . . 💚ن‍اشناسم‍ون https://daigo.ir/secret/4363844303 🤍لیست‌رمان‌هامون https://eitaa.com/asheghane_mazhabii/32344 ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۳۶♡ درحال‌بارگذاری...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 شهید مدافع حرم پاسدار خلبان قاسم غریب🌷 🍂خلبان شهید قاسم غریب در تاریخ 1361/1/1 در روستای سیدمیران استان گلستان به دنیا آمد . 🍂قاسم غریب در سال 1379 بعد از اخذ مدرک دیپلم در کنکور دانشکده افسری دانشگاه امام حسین (علیه السلام) شرکت کرد و قبول شد و رسما به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. 🍂در سال 1384 در شهر قم با خانم اعظم السادات حسینی خادم افتخاری مسجد جمکران ازدواج کرد 💍 و صاحب دو فرزند پسر6 و 8 ساله بنام های امیرعباس و محمد امین شد. 🍂او بعد از ازدواج به شهر مقدس قم رفت. 🍂طی این سالها در میدان رزم با گروههای انحرافی و داخلی مجاهدانه جنگید تا اینکه یک چشم خود را از دست داد 😓و همچنین 4 ترکش نیز در بدن وی جاخوش کرد. 🍂بعد از جانباز شدن از ناحیه چشم👀 ، به توصیه پزشک که باید برای حفظ چشم دیگر مناطق مرطوب را برای ادامه کارت انتخاب کنی ، 🍂وی به زادگاهش گلستان🏞 آمد و مدتی در سپاه استان و بعد از آن نیز به گردان های تیپ مردم پایه پیوست. 🍂اما این موجود پرخروش و رزمنده شجاع را یارای دوری از نبرد و میدان رزم نبود و با درک صحیح از شرایط روز و عربده کشی تکفیری ها🕸 داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) به سوریه رفت. 🍂شهید قاسم برای بار دوم که به سوریه می رفت آخرین باری بود که وطن را می دید 🍂و در 24 رمضان سال 94 در ارتفاعات تلمور سوریه برای همیشه از میان ما پر کشید.🕊🌷 🍂به گواه اکثر همرزمان، دوستان، هم محلی ها و خانواده اش او را جز با "شربت شهادت" 🌷 نمی شد سیر کرد... 🍂او مداحی بود که آخر مداحی هایش جمله "شهادت آرزومه" را زمزمه می کرد و آخرش هم به این مقام🌷 نایل شد. ✨اللهم الرزقنا🌷شهادت 🌷 فی سبیلک✨ 💻منبع https://www.mashreghnews.ir/news/443939https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۲۹ اولین جایی که باخود خانم یوسفی رفتیم خود مزار شهیدصفری تبار بود میان مزار شهدا تنها مزاری که سنگ قبر نداشت شهیدصفری تبار بود _خانم صفری تبار چرا مزارشهیدتون سنگ مزار نداره؟ خانم صفری تبار: _کمیلم قبل از شهادت خودش گفته بود شهید که شد مزارش سنگ نداشته باشه مثل مزارش خاکی باشه... _الهی بمیرم.. فدای دلتون بشم خانم صفری تبار آقاکمیل چطوری شهید شد؟ خانم صفری تبار: _کمیلم تو عملیات مبارزه با شهید شد... اون شب آخر یعنی دوازدهم شهریور که باهم صحبت کردیم وبعداز خداحافظی که قطع کردم چند ساعت بعدش یه چند دقیقه ای داشتیم به هم پیام میدادیم، گفتم 👈کمیل جان توروخدا مراقب خودت باش گفت: _نگران نباش عزیزم.. رزمایش مختصره گفت: _خانم صورتم بخاطرآفتاب اینجا، گفتم : اشکال نداره گفت: دل منم عزیزم قبل ازاینکه پیام آخرشو بخونم بین پیام دادن ها خوابم برد، ای کاش.. ای کاش ... ای کاش...ای کاش.. خوابم نمیبرد وبیشتر باهاش حرف میزدم. تویه عالم خواب دیدم.. یه هست وتوی تابوت یه ایه که یه پارچه مشکی روش کشیدن وهیچ جای این جنازه مشخص نبود وفقط لب های جنازه مشخص بود.. باخودم گفتم چقدر آشناس! چند نفراومدن این جنازه رو تشیع کنن ولی به جای میگفتن یهو این جنازه با صدای بلند گفت: یاعلییییی اونقدر با ابهت و محکم این جمله روگفت از شدت ترس پریدم. گوشی رو برداشتم که به کمیل زنگ بزنم دیدم ساعت رو نگاه کردم دیدم حدود ۴صبحه. بعدنا که قضیه خوابم به گوش همرزمای کمیل رسید میگفتن: _"خیلی جالبه! آخه فرمانده کمیل اینا یعنی شهید جعفر خانی که با کمیل اینا به شهادت رسید اسم عملیاتو گذاشته بودن و کمیل هنگام شهادت ذکر رولبهاش بود... _الهی بمییرم برای دلتون خانم صفری تبار: _خدانکنه عزیزدلم ان شاءالله عمرت سالها به دنیا باشه...میخواهید بریم دریا؟اونجا با کمیلم خاطره قشنگی دارم... _آرهه عالیهههههه وقتی رسیدیم دریا خانم صفری تبار گفت: _من و کمیل چند روزی میشد باهم عقد کرده بودیم،یادمه یه روز که کنار دریا رفته بودیم گفت: _خانم جان یک رو باید بهت بگم با تعجب گفتم چی؟ گفت:چند سال پیش که مجرد بودم یه خواب عجیب دیدم.. یه آقایی بامحاسن بلند وقد بلندکه چهره نورانی داشت اومد به خوابم دوتا وعده بهم داد که یکیش یادم نیس بهم گفت سال ۸۹/۹۰ دوتا اتفاق خیلی خوب واست میفته اولیش ودومیش... هرچقدر فکر میکرد دومیش یادش نمیومد ودائما فکر میکرد بهش. ۲۷بهمن سال ۸۹ ازدواج کردیم.. و۱۳شهریور ۹۰ به رسید.... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊