☀️⛅️🌤☀️
☀️⛅️☀️
🌤☀️
سلام خدمت دوستای باصفای جدید و قدیم😊✋
به پیشنهاد دوستان؛
🍃 یا جوشن کبیر 🍃
🍃یا دعای عهد🍃
💠 #خودتون یکی رو انتخاب کنین که #مطمئن هسین تا ۴٠ روز #میتونین_ادامه_بدین...
💠 #ݐنجـــمین_چلہ 👈بہ نیت؛
💚ٺعجیـــل در امر فرج
❤️ازدواج اسان جونهامون
💙شفاے ٺمامـ امراض جسمــے و روحــے
🔰شروع چلہ؛ ۸/۱۶
چہــارشنبہ شانزدهمـ آبـــان مــــاه
(۲۸صفر، شہادت پیامبر رحمٺ.ص. و امامـ حسن مجتبے.ع.)
🔰ݐایان چلہ؛۹/۲۵
یڪشـــنبہ بیسٺ و ݐنجمـ آذرمــاه
(میـــلاد امامـ حسن عسڪرے.ع.)
🍃🎀🍃از فردا شروع میــڪـنیمـ..
خب حالا هرکے پاے کاره و چلہ نشــین
بسمـ اللهـ...🍃🎀🍃
#چلہ_نشــین_ڪربلا_بشیمـ_ان_شاالله
🎀
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☀️⛅️🌤☀️
☀️⛅️☀️
🌤☀️
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
☀️⛅️🌤☀️ ☀️⛅️☀️ 🌤☀️ سلام خدمت دوستای باصفای جدید و قدیم😊✋ به پیشنهاد دوستان؛ 🍃 یا جوشن کبیر 🍃 🍃ی
کامل توضیح دادم
دقیق بخونین..
سوالی داشتین درخدمتتونمـ
💎قابل توجه دوستای اهل دل که برای چله گرفتن سوال دارن؛ 💎
💠نه ثبت نام میخاد
💠نه اینکه بخاید به من پیام بدید و خبر بدید..
💠و نه چیز دیگه😊
👈اول #نیت کنین؛
نیت کردن هم #دلی هس قرار نیس بلند بگید بقیه بفهمن همین که قول میدید به خودتون که طبق قرار روزانه هرروز بخونین کافیه✨
👈دوم تا شب #قبل از 🕛دوازده شب🕛
حتما حتما بخونین
همین...!
#خوبی_میکنی_زود_فراموش_کن
#بدیهایی_که_میکنی_همیشه_به_یاد_بسپار
#یاعلی_مدد
💠 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
☀️⛅️🌤☀️ ☀️⛅️☀️ 🌤☀️ سلام خدمت دوستای باصفای جدید و قدیم😊✋ به پیشنهاد دوستان؛ 🍃 یا جوشن کبیر 🍃 🍃ی
خیلی از دوستان گفتن دعای عهد😊
البته هرکی دوست داره #علاوه_بر دعای عهد، جوشن هم بخونه👉
❀﷽❀
💚به نیٺ ٺعجیل در امر فرج
❤️و برطرف شدن موانع ازدواج جوونــہــامون
#ݐنجمین چلہ؛ دعاے عہـد💚
روز 1⃣
چہارشـنبہ شانزدهمـ آبانـــــماه
بیسٺ و هشتمـ صفر
#رَبَّنَا_هَبْ_لَنَامِنْ_أَزْوَاجِنَاوَذُرِّیَّاتِنَاقُرَّهَ_أَعْیُنٍ_وَاجْعَلْنَا_لِلْمُتَّقِینَ_إِمَامًا
#اللَّهُمَّ_ارْزُقْنِی_زَوْجَهً_صَالِحَهً_وَدُوداً_وَلُوداً_شَکُوراً_قَنُوعاً_غَیُوراً
#براے_هم_دعا_ڪنیمـ
❤️ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🌷🌷شہداے مدنظر این هفتہ🌷🌷 👣شنبہ؛ شہید مدافع حرمـ مہدے نوروزے 👣دوشنبہ؛ شہید مرحمٺ بالا زاده 👣چهارش
سلام این چند روز نیستم...
معرفی شهید روز چهارشنبه که شهید علی طالب زاده هستن ان شاءالله شنبه میذارم..
#شرمنده_همیشگی_شهدا
#شرمنده_خانواده_شهید_طالب_زاده
#یاعلی_مدد
May 11
❤️رمان شماره هفدهم 😳❤️
💜اسم رمان؛ #مثل_هیچکس
💚نام نویسنده؛ فائزه ریاضی
💙چند قسمت؛ ۴٩ قسمٺ
با ما همـــراه باشیـــــن 😎👇
@asheghane_mazhabii
🍁🍁🍁🌷🌷🌷🍁🍁🍁🌷
🌷بِسْـمِـ الّلهِ النُّور
🍁رمان هیجانی و فانتزی
🌷 #مثل_هیچکس
🍁قسمت ۱
اکبر آقا صاحب دکه ی روزنامه فروشی سر کوچه مان بود...
آن روزها مهم ترین و بروز ترین اتفاقات را باید از روزنامه ها و چند نوبت اخبار شبکه های تلویزیون پیگیری میکردیم....
نه شبکه ی خبری بود که بیست و چهار ساعته اخبار پخش کند و ریزترین اتفاقات دور ترین نقاط جهان را به گوش مردم برساند و نه اینترنت و فضای مجازی....
اعلام کرده بودند نتایج کنکور فردا صبح در روزنامه چاپ می شود.
یادم نمی آید آن شب را تا صبح راحت خوابیده باشم. این فکر که نتیجه ی زحمات چندین ساله و درس خواندن های شبانه روزی ام فردا مشخص می شود رهایم نمی کرد....
نمیدانستم اگر قبول نشده باشم یا رتبه ی خوبی نیاورده باشم با چه واکنشی از خانواده ام مواجه می شوم.
جواب مادر که تمام سال اخیر پز حضور نداشتنم در مهمانی ها را با جمله ی "پسرم داره خودشو برا کنکور آماده میکنه"...
و پدر که تا چیزی نیاز به تعمیر داشت حواله به "آقای مهندس خانه" میداد را چه دهم....
دلم روشن بود اما اضطراب رهایم نمی کرد.... نفهمیدم کی خوابم برد اما صبح با صدای مادر بیدار شدم :
_ رضا! آقا رضا... مگه نتایج کنکور امروز نمیاد؟
سراسیمه بلند شدم....
ساعت هشت و نیم بود. بدون معطلی لباس پوشیدم و خودم را به دکه ی اکبر آقا رساندم.
صف ملت مداد به دست تا یکی دو متر ادامه داشت.
روزنامه تازه آمده بود و همهمه بین مردم پیچیده بود. این حجم از استرس را تا آن روز کمتر تجربه کرده بودم. شاید آخرین باری که اینقدر اضطراب داشتم بر می گشت به دوسال قبل و امتحانات خرداد ماه دبیرستان. وقتی مراقب سر امتحان تقلبم را گرفت و بعد از احضار شدن به دفتر قرار شد خانواده ام به مدرسه بیایند. همیشه شاگرد اول یا نهایتا دوم بودم البته اگر نمره انضباط پایینم اجازه اش را میداد! آن مساله با گرو گذاشتن ریش پدرم پیش مدیر حل شده بود اما حالا اگر قبول نمی شدم چه کسی میخواست پیش پدرم ریش گرو بگذارد؟ نمیدانم شاید هم منطقی برخورد کنند....
در همین افکار بودم که کسی با چهره ی درهم کشیده روی شانه ام زد :
_ بیا داداش ما که شانس نداریم، تو یه نگاه بنداز ببین اسمتو پیدا می کنی.
روزنامه را گرفتم و تشکر کردم....
از جمعیت کمی فاصله گرفتم. هم دوست داشتم زودتر تکلیفم مشخص شود، هم از جستجو کردن اسمم میترسیدم.
بلاخره دلم را به دریا زدم و دنبال اسمم گشتم.
الف...
ح...
احمدی...
احمدی ایمان...
احمدی بهروز...
احمدی دانیال...
🍁ادامه دارد...
🌷اثری از ✍فائزه ریاضی
🍁 @FaezehRiyazi
🍁Inestagram_ loveshqqq منبع؛
🌷https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌷لطفا با اسم نویسنده و منبع کپی شود.
🍁🌷🍁🍁🌷🌷🍁🌷🍁🌷