در لابلای خبرهای دردناک صبح زود...
بانگ ظهور مهدی صاحب زمانم آرزوست
#اسماعیل_هنیه
#محرم #اربعین #شهید_القدس #سردار_سلیمانی
#اسماعیل_هنیه #مقاومت #شهید_القدس
دوستان انقلابی احساساتتون رو کنترل کنید
پروژهی کوبیدن امنیت ایران با این ترور قوّت گرفته!
میخوان روابط سیاسی ایران و امنیت مثال زدنی مارو در منقطه وجهان با حوادث امنیتی خراب کنند؛ الان فقط لازمه که حامی دستگاه امنیتی باشیم!
«آگاه باشید و مراقب باشید تو بازی دشمن فرو نرید»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این سخنان دیروز سه شنبه ۹ مرداد، شهید #اسماعيل_هنية در محضر رهبر انقلاب اسلامی آیتالله خامنهای است:
💥"هرگاه شخص بزرگی از دست برود، شخص بزرگتری جای او را میگیرد."
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈
عکس پروفایل #اسماعیل_هنیه
#شهید_القدس #تسلیت_ایران_فلسلطن
🛑دولت ۳ روز عزای عمومی اعلام کرد
🔹در پی شهادت فرمانده مجاهد دکتر اسماعیل هنیه رییس دفتر سیاسی جنبش مقاومت اسلامی فلسطین(حماس)، دولت جمهوری اسلامی ایران با صدور اطلاعیهای سه روز عزای عمومی اعلام کرد.
✨🌾✨🌾✨🌾✨
✨بـــــــــــه نــام خـــدای مــــــــحمدحســـــــین✨
🌾رمان خیلی فانتزی، عاشقانه شهدایی #کولهباری_ازعشق
🌾قسمت ۵۱ و ۵۲ و ۵۳ و ۵۴
_ناز کن نازنیم خریدار داری
نفس:_ببین چه خوش خیال شدم ز تو جدا نمیشوم
غزل چه کرده با دلم ز تو رها نمیشوم
در این سرای بیکسی به درد ما نمیرسی؟
پناه آخرم تویی بی تو ترا نمیشوم
خدا خدا خدا کنم چه عصر پر ملامتی
مرا ز خود جدا کنی همی نوا نمیشوم):
محمد حسین نفس را بلند کرد و مقابل خودش قرار داد و گفت:
_میشود خیره شوم،به چشم های مشکیات؟
میشود زل بزنم،به چهره ی نورانیات؟
میشود محوخنده هایت،بشوم؟
میشود باردگر،نظری درمن کنی؟
تاغزلیدرباره ی خنده هایت،بِسُرایم؟
میشود به من بگویی،راز این خندههایت، چیست؟!
"که هربار نگاهت میکنم،دل می رُبایی؛
نفس پلک زد و بر زبان آورد احساسش را :
_من ...من فکر میکنم فقط عشق میتواند
پایانِ رنجها باشد... دوستت دارم استاد محمد حسین حسینی
محمد حسین:_عههههه بازم استاددددد؟
نفس :_من بدون تو مثل بچه ی بدون اسباب بازیم.
محمدحسین:_بچه که هستی ولی من بدون تو مثل کسر با مخرج صفرم مثل عدد منفی زیر رادیکالم.
نفس: _پروووو من بدون تو مثل نقاشی بدون رنگم.
.
.
.
.
پریناز: _نفس من دیگه نمیتونم دیگه نمیکشم من اصلا چرا تو این دنیام؟چرا؟حتما به خاطر مامان یا باباست! مامانی که تموم دنیاش صورتش و عملای زیباییه و سفرهای خارجیش با همسر جدید! و بابایی که من اندازه ی پشه ای توش سهم ندارم. من یه دختر بیچاره دختری که مال و ثروتش زیاده اما آرامش میخواد دختری که باباش هیچ علاقه ای به دیدنش نداره
دختری که... دختری که ....دختری که ..... شکسته شده نفس میفهمی؟نفس من حالم بده؟نفس من دارم میمیرم تمام زندگیم شده آرامبخش قرص مسکن قرص قلب نفس تو خیلی آرامش داری من وقتی کنارتم حالم خوبه ولی امون از وقتایی که من تنهام
نفس:_عزیزم هروقت دیدی آسوده نیستی بدون از خدا دور شدی
پریناز: _خدا که خیلی وقته من رو ول کرده
نفس: _این حرفو نزن پریناز ما تو آغوش خداییم خدا آغوششو واسهی ما باز کرده تو تا حالا یه کاری واسه خدا انجام دادی پریناز؟
پریناز: _چکار باید بکنم نفس؟
نفس: _قشنگم من هر چقدر بهت بگم بیا برو فلان کارو کن اثری ندارد تا خودت به این نتایج نرسی بیفایدس.. خود خدا تو قرآن گفته:
[خودم جوری دستتو میگیرم که از شدت خوشحالی گریه کنی بگو: خدایا شکرت و اون لحظه رو تجسم کن.]
یا جایی دیگه گفته :
[بهتر از آن چیزی که از شما گرفته شده است به شما میدهد. سوره ی انفعال آیهی۷۰]
پریناز من چقدر برات آیه و سوره و حدیث آرامش دهنده از خدا برات بیارم که بفهمی خدا تو رو میخواد؟من هر چقدر بگم تو قانع نمیشی تو خودت باید به این نتیجه برسی تو باید خودت درک کنی که خدا همیشه باهاته تو خودت باید بفهمی که خدا دوستت داره
پریناز:_نفس من چطور باید خدا را کنارم حس کنم وقتی که هیچوقت تو زندگیم نبوده وقتی منو نخواسته؟
نفس: _پریناز خدا همه جا پیشت بوده تو طوری چشماتو بیای که نتونستی ببینیش!
بعدش هم قرآنی که در دستش بود و داشت برای شهید میخواند را و خیلی این قرآن را دوست میداشت
به سمت پریناز گرفت و ادامه داد :
_من این قرآن رو خیلی دوست دارم پریناز حدودا 5 سال پیش بود و منم 13 سالم بود یسری سوالا تو ذهنم بود مثل اینکه ما چرا نماز میخونیم؟ چرا به دنیا اومدیم؟ هدف از اومدن به این دنیا چیه؟ چرا حجاب میگیریم؟ و هزار تا چرای دیگه که تو ذهن من نوجوون شکل گرفته بود بعد از چند سرچ توی گوگل فهمیدم اول باید برم و این قرآن رو بخونم. این قرآنی که تو دستته یادگار بابا حاجیمه، بابا حاجی من یعنی همون پدربزرگم سرگرد بوده و شهید میشه با این قرآن کارای زیادی انجام داده و نمیدونم چطور شده که این قرآن به دست من رسیده فقط میدونم که این خواست خود بابا حاجی بوده که قرآنش دست من باشه اینو بدون وقتی این قرآن پیش منه آرامش دارم اینکه چطور دارم اینو میدم به تو در عجبم ولی این قرآن تنها داراییه منه ها
پریناز مبادا بهش بی حرمتی بشه.
پریناز: _نفس قرآن که عربیه من چطور بخونمش؟
نفس: _تو باید از ترجمش رو بخونی عزیزم در ضمن این کتاب آسمانی اونقدر جذابه که تو حتی از ناهار و شام میگذری تا سریع تر از همه چیزش سر در بیاری
پریناز: _واقعا ممنونتم نفس کمک خیلی بزرگی بهت کردی قول میدم که صحیح و سالم بهت برش گردانم
نفس : _این قرآن اونقدری جذبه داره که اگه بخوای نمیتونی بهم پیش بدی.
و پریناز شروع شد...
پرینازی که هیچی از این دین نمیدانست
پرینازی که باید مخفیانه مطالعه قرآن میکرد تا مادرش نفهمد و بلایی سر آن قرآن گرانقدر بیاورد