🌴👨🦯🚶🎒✨🧑🦽🧕🎒🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۱ و ۲
دیوید برای چندمین بار برگه های روی میز را بررسی کرد ، باز هم یه چیزی این وسط کم بود و شاید هم زیاد بود.
دیوید با بیحوصلگی دستانش را دو طرف سرش برد و همانطور که شقیقههاش را فشار میداد، خیره به آمار و ارقام جلوش بود.در همین حین زنگ تلفن دفتر به صدا درآمد، دیوید اوفی کرد،صندلی چرخان را به سمت چپش برد و گوشی را برداشت.
صدای نا آشنایی از پشت خط بلند شد : _سلام آقای باسلر...
دیوید همانطور که با خودکار دستش بازی میکرد گفت :
_سلام ،بفرمایید..
مرد پشت خط گلویی صاف کرد و گفت:
_ما باید شما را ببینیم ، یک ساعت دیگه لیموزین مشکی رنگ پشت در ساختمان دفترتون ، منتظرتون هست.
دیوید که انگار جا خورده بود ،با صدایی گرفته گفت :
_شما؟ و برای چی...
هنوز حرف در دهان دیوید بود که صدای بوق ممتد تلفن ،نشان از این میداد که کسی حرفهای او را نمی شنود.
دیوید با گیجی از جا بلند شد و ناخوداگاه به طرف قهوه ساز رفت ، در ذهنش نقش بسته بود :
" چه کسی پشت خط بود ،"
او کاملا میفهمید طرف مقابلش هرکس هست بسیار محافظه کار است و ناگهان زیر لب گفت :
" نکند گند اون پروژهه در آمده؟!"
دستی داخل موهاش کشید ، انگار می خواست خودش را دلداری بده:
" من که کاره ای نبودم ، یه محقق...اصلا نمیتونن ادعای علیه من داشته باشند."
یک ساعت بعد ،
دیوید در حالیکه چشمبند سیاهی روی چشمانش و دستش هم تو دست کس دیگری بود وارد ساختمانی نا آشنا شد.
از صدای قدمهایی که در ساختمان میپیچید، کاملا مشخص بود که ساختمان دارای دیوارهای بلند هست و شاید هم قدیمی...
بالاخره بعد از طی مسافتی کوتاه ،
جلوی دری ایستادند ،
مرد همراهش تقه ای به در زد و گفت :
_آقای باسلر پشت در است.
لحظاتی بعد ، در باز شد ،
همزمان با ورود به اتاق ،چشم بند هم از چشمان دیوید کنار رفت.
نوری که از پنجره می تابید ، چشمهایش را اذیت میکرد.
دیوید دستی به چشمایش کشید و تازه متوجه شد خانمی با موهای بور وچشمهای عسلی از پشت میز روبه روش به او خیره شده...
خانم پیش رویش از جای خود بلند شد و همانطور که با قدم های کوتاه و شمرده به دیوید نزدیک میشد ، دستش را دراز کرد و گفت :
_سلام آقای باسلر، من خانم شلدون هستم، خوشبختم از آشناییتون...
دیوید از لحن کلام خانم شلدون متوجه شد، تهدید و ارعابی در کار نیست، آرام نفسش را بیرون داد و درحالیکه دست خانم شلدون را میفشرد و روی صندلی که شلدون به او تعارف میکرد، مینشست گفت :
_بنده هم از این آشنایی خوشبختم ، فقط ذهنم درگیر شده و دلیل این رفتارهای...
خانم شلدون با لبخند به وسط حرفش پرید و همانطور که به پشتی صندلی اش تکیه میداد گفت :
_من عذر میخوام اگر به شما بد گذشت، لطفا بیش از این سوال نکنید ، این دیدار را یه نوع قرارداد کاری تلقی کنید
و سپس لبخندش پررنگ تر شد و ادامه داد:
_البته قرار دادی که سود زیادی برای شما در پی خواهد داشت.
دیوید بوی پول به مشامش می خورد و همین باعث شد که لبخندی کج وکوله روی صورتش بشیند ، روی صندلی کمی جابه جا شد و گفت:
_منظورتون چیه و چه نوع قرار دادی در بین هست؟ آیا پروژه اقتصادی بزرگی مدنظرتون هست؟
خانم شلدون که کاملا متوجه لحن حریصانه آقای باسلر شده بود سری تکان داد و گفت :
_البته، اقتصادی هست ،منتها برای شما...اما برای ما چیز دیگری در بین هست.
دیوید که انگار موضوع برایش جالب شده بود ، خودش را جلو کشید و گفت :
_واضح تر حرف بزنید...
خانم شلدون خیره در چشمهای دیوید شروع به گفتن کرد :
_راستش ما روی یک #پروژه_تحقیقاتی کار می کنیم که #نتایجش برای سازمانمان #بسیار_حیاتی ست و با توجه به عملکرد شما و تحقیقات موفقی که در عرصه های گوناگون ازشما شاهد بودیم ،متوجه شدیم بهترین گزینه برای این کار ، شما هستید.
دیوید حالا می دانست که پای کار و پول هنگفتی در بین است. صاف روی صندلی نشست و گفت :
_درست میگید، من تمام عمرم را روی تحقیق موضوعات مختلف گذاشتم و البته توی این زمینه هم موفق بود و شاید بشه گفت یکی از موفق ترین محققان بودم ، اما من قانون خاص خودم را دارم و مبلغ قرارداد برام مهم هست و پنجاه درصد اون را قبل از انجام کار میگیرم ، لطفا بفرمایید در چه موردی ست؟
خانم شلدون که از لحن آقای باسلر متوجه شد نقطه ضعف این آقا، مثل اکثر آدمای اطرافش پول هست ، آرام و شمرده شمرده گفت :
_مبلغ قرار داد برای شما رؤیایی خواهد بود اما به شرط آنکه تمام توانتون را بگذارید و به نتیجه خوب و قابل قبولی برسید و البته این را هم بگم که دو دلیل برای انتخاب شما داشتیم
🚶ادامه دارد....
🎒 نویسنده: سیده طاهره حسینی
✨ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴✨🎒✨🎒✨🎒✨🎒🌴
🌴👨🦯🎒🚶🎒✨🎒👨🦽🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۳ و ۴
خانم شلدون ادامه داد:
_اول اینکه، #سابقه اجرایی و کاری شما درخشان بود و مهمتر اینکه شما تسلط خوبی روی #زبان_فارسی دارید و اونم به خاطر اینه که شما از یه مادر ایرانی به دنیا آمده اید.
دیوید با این حرف خاطرات کودکی اش در ذهنش جان گرفت، تصویر مادری مهربان که دیر زمانی بود نه او را دیده بود و نه حتی از وجودش خبر داشت،
اما الان متعجب شده بود ،
زبان مادری او و این پروژه چه ارتباطی بهم میتونست داشته باشه.
دیوید آهسته لبهاش را تکون داد و هنوز کلامی از دهانش خارج نشده بود
که خانم شلدون حرفش را ادامه داد:
_بله جناب باسلر ، ما میخواهیم روی پروژه ای کار کنید که علم به زبان فارسی به شما کمکی صد چندان میکنه...
دیوید مبهوت تر از قبل چشم به دهان خانم شلدون دوخته بود و هزاران سؤال در ذهنش رژه میرفت.
.
.
.
بالاخره بعد از گذشت چندین هفته ،
کار دیوید شروع شد و بعد از سفری طولانی از انگلیس به ترکیه🛫 و از ترکیه به عراق،🛫هواپیمای او در فرودگاه نجف به زمین نشست.🛬
دیوید خوب میدانست ،
که آنچه برعهدهاش گذاشته اند را باید از کجا شروع کند او می بایست به حرم اولین امام شیعیان که نامش امام علی علیه السلام بود برود.
دیوید تحقیقات زیادی کرده بود ،
اما این پروژه چیزی متفاوت تر از همهٔ کارهای قبلی او بود ،
او می بایست در تجمعی شرکت کند که در آن غریبه بود و سر از کار مردمی درآورد که #با_عملشان دنیای غرب را به خود جلب کرده بودند و گویی آنها در #بهتی_سنگین بودند.
به او گفته شده بود ،
که این حرکت بزرگ حتما پیشتوانه ای قوی دارد و دیوید مأمور بود تا سر از این راز مهم درآورد .
او به خود اطمینان میداد که موفق خواهد شد و البته با چیزهایی که از خانم شلدون شنیده بود ، خودش نیز کنجکاو بود تا سر از همه امور درآورد.
وارد خاک عراق و شهر نجف شده بود،
بدون تعلل به سمت تاکسیهای جلوی فرودگاه حرکت کرد و ماشینی گرفت به مقصد حرم امام علی ،
اما متوجه شد که هیچ وسیله نقلیه ای حق ورود به آن مکان را ندارد و این اولین یادداشت دیوید بود ،
او می بایست نکته به نکته یادداشت کند تا آخر کار به نتیجه ای درست برسد.
بعد از گذشت ساعتی...
خودش را جلوی حرمی با گنبدی طلایی دید، چشمش به گنبد افتاد،
احساسی خاص به او دست داد،
حسی مبهم اما شیرین که تا به حال تجربه نکرده بود.
خیره به گنبد بود که متوجه پیرمردی با صورتی آفتاب سوخته شد که آستین لباسش را میکشید و با زبان عربی چیزی به او میگفت و روی گفته اش هم ،پافشاری میکرد.
دیوید با حالت سوالی و با زبان فارسی گفت :
_چیه پیرمرد؟ از من چه میخواهی؟
تا این حرف از دهانش بیرون آمد ، لبخندی روی صورت پر از چین وچروک پیرمرد نشست و با ذوقی کودکانه گفت :
_شما ایرانی....بفرمایید....منزل.... استراحت...طعام....
دیوید که خوب میدانست ،
در عصر کنونی همه چیز و همه کس برای #درآوردن_پولی_اندک دست به هر کاری میزنند و علی الخصوص #عراق کشوری جنگ زده و مردمی فقیر دارد ، پس مردمش بیشتر به کسب پول علاقه دارند.
ناگهان فکری از ذهنش گذشت،
سازمان پول کافی در اختیار او قرار داده بود ، پس اندکی از این پول را خرج میکرد ، زودتر و بهتر به نتیجه می رسید ،
پس از همین جا و منزل همین پیرمرد ،
میتوانست شروع کند و با دادن مبلغی بیش از آنچه که او بابت پذیرایی می خواست، می توانست از زیر زبان پیرمرد و اطرافیانش ، حرفهایی بیرون بکشد که او را به هدفش نزدیک میکرد.
پس با تکان دادن سر ،دعوت پیرمرد را قبول کرد.
پیرمرد خوشحال از یافتن مهمان ،
به سمتی اشاره کرد، دیوید پشت سر او که خود را ابوعلی معرفی کرد ،به راه افتاد و بعد از طی مسافتی به پسر بچه ای رسیدند که جلویش گاریای چوبی بود .
و زنی سالخورده روی گاری سوار بود ،
و در کنارش هم یک کیف سفری که مشخص بود متعلق به همان پیرزن هست و دیوید فهمید که آن پیرزن هم مسافری ست که بی شک آن پیرمرد شکار کرده.
پسر بچه با دیدن پیرمرد ،
لبخندی بر چهرهٔ سیاهش نشست و همانطور که دستش را سایهٔ چشمش می کرد تا قیافهٔ دیوید را بهتر ببیند ،
سری تکان داد و مانند مردی پخته گفت :
_سلام علیکم....
دیوید سری تکان داد ،
و از دیدن این صحنه که پسری در این سن برای گذران زندگی باید چنین کارهای سنگینی انجام دهد متأسف شد.
پیرمرد، دیوید را به دست پسرک سپرد ،
و خودش به سمت حرم برگشت.
انگار او مسؤل جذب مشتری بود و آن پسرک مسؤل رساندن مشتری به خانه شان که گویا در این زمان نقش هتل را داشت، بود.
دیوید ناخوداگاه خیره به زنی شد.
که روی گاری ،همراه او به سمت خانهٔ ابوعلی در راه بود.
پیرزن نگاه مهربانی به دیوید انداخت و برای باز کردن سر صحبت گفت:
_خوبی پسرم؟
دیوید متوجه شد آن زن هم اهل ایران است
🌴👨🦯🎒🚶🎒✨🎒👨🦽🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۵ و ۶
دیوید متوجه شد که آن زن مادر یکی از مفقودین جنگ ایران است ، پس با تعجب به سمت او برگشت و گفت :
_تو به کشوری آمدی که فرزندت در جنگ با آنها کشته شده ،چرا اینچنین عاشقانه از این سرزمین و سفر به اینجا یاد میکنی؟
پیرزن آهی کوتاه کشید و همانطور که گاری از چاله چوله های کوچههای نجف میگذشت، گفت :
_بر کشور #عراق هم مثل کشور #ایران، سالهای دور، #رژیم_استبدادی و دست نشانده دول متجاوز حاکم بود ، وگرنه مردم ایران و مردم عراق مانند #برادران یکدیگرند و پارهٔ جگر هم می باشند و براستی که ملت عراق و ملت ایران دو نیمهٔ یک پیکان هستند که برای #ظهور مولایمان مهدی عجل الله تعالی فرجه،باید بهم پیوند بخورند، تا تیر تیزشان گلوی دشمنان بشکافد و من شک ندارم که پیوند میخورند و آن هم به برکت همین اربعین ،مشتاقان ظهورش با ذکر حسین بر لب ، لبیک گویان لشکر ظهورش را برپا خواهند کرد.
دیوید خوب میفهمید با معلمی فهیم و البته سختی کشیده و عزیز از دست داده طرف هست،
اما از حرفهای او درک درستی نداشت و نمی توانست احساسات این زن را به درستی بفهمد ،
پس تصمیم گرفت دیگر حرفی نزند و هم صحبت کسی شود که حرفهایش را بهتر بفهمد.
بالاخره بعد از گذشتن از کوچه پس کوچه های شهر،
وارد کوچه ای خاکی شدند و انتهای کوچه خانه ای بلوکی به چشم میخورد که گویا مقصد مسافران این داستان آنجا بود،
گاری جلوی خانه ایستاد ،
و آن پیرزن آرام آرام از آن پایین آمد. پسرک سیه چرده که انگار از وجود این میهمانان احساس شعفی زیاد میکرد،با همان زبان عربی و لهجهٔ شیرینش میخواست به آنها بفهماند که وارد خانه شوند و میهمان آنها باشند.
داخل خانه شدند،
دیوید حیاط موزاییک شده خانه را از نظر گذراند ، خانه ای با یک باغچه کوچک که نخلی نورس ،تنها درخت آن بود.
پسرک کیف پیرزن را به کول انداخت،
و یاالله یاالله گویان وارد راهرویی شد که به هال بزرگ خانه ختم میشد.
هال پوشیده شده بود از فرش هایی لاکی و نخ نما و دورتا دور آن پتوهای کناره ای و پشتی هایی به رنگ فرش ها گذاشته بودند و روی دیوارهای هال با پارچه های سیاه که عبارات عربی بر روی آن نقش بسته بود، تزیین شده بود.
دیوید همانطور که محو فضای ساده و فقیرانه خانه شده بود ، متوجه دو مرد دیگر شد که گوشه ای دراز کشیده بودند،
خبری از پیرزن نبود ،
انگار او را به اتاقی دیگر راهنمایی کرده بودند .
با ورود دیوید یکی از مردهای داخل هال که بیدار بود ، نیم خیز شد و با صدای بلند گفت :
_سلام علیکم برادر...
دیوید نزدیک مرد شد و کنارش بر زمین نشست.
با حالت سؤالی آن مرد را نگاه کرد، انگار می خواست بداند این مرد از کجای دنیاست.
آن مرد در حالیکه لبخند میزد با زبان فارسی گفت :
_اسم من مرتضی است
و با زبان عربی شکسته بسته ای ادامه داد
_ماسمک؟!
دیوید متوجه شد این مرد میانسال هم ایرانی ست ، لبخندی زد و با زبان فارسی گفت :
_اسم من دیوید هست ، از انگلیس آمدم.
مرد میانسال که خود را مرتضی معرفی کرده بود با حالتی متعجب گفت :
_یعنی باور کنم لندنی هستی و زبان فارسی را اینقدر مسلط و روان صحبت میکنی؟
دیوید لبخندش پررنگ تر شد و گفت :
_مادرم ایرانی و پدرم انگلیسی هست.
مرتضی دستی به روی شانه اش زد و گفت:
_پس هموطنی دادا....حالا برای چی به سرت زده بیای پیاده روی اربعین؟! نکنه عشق حسین تو را به اینجا کشونده؟
دیوید نمیدانست چه جواب دهد ،
ترجیح میداد حرفی نزند ،بنابراین سری تکان داد و چشم به گلهای رنگ و رو رفتهٔ فرش دوخت.
مرتضی خودش را به طرف دیوید کشاند و گفت :
_رو از ما نگیر دادا،ما هم مثل خودتیم...
اصلا #طبیعت تمام بشریت اینه که به سمت #خوبیها کشیده میشن ، به طرف #معنویات میان ، به راهی میرن که اونا را به #اصل و اصالتشون نزدیک تر کنه و چه خوبی بهتر از اهل بیت و حسین علیه السلام و چه معنویتی بالاتر از ایثار و شهادت طلبی و فدا کردن خود برای خدا و چه راهی روشن تر و مستقیم تر از راه #شهدای_کربلا... بی شک راه کربلا به بهشت میرسد.
مرتضی گرم صحبت بود ،
که پسرک با سینی که مملو از خوراکی بود ،وارد هال شد
دیوید که متوجه شده بود،بسیاری از مسافران این سفر از کشور ایران هستند
در حین خوردن غذا شروع به پرسیدن سوال کرد:
_ببینم آقا مرتضی، اونطور که متوجه شدم، از کشور ایران تعداد مسافران اربعین زیاد هست، به نظر میرسه که دولت حمایت خوبی از این مسافران میکنه و احتمالا اسباب راحتی و سفرشون را فراهم میکنه و اونا را به درستی ساماندهی میکنه که مردم مشتاقانه از هر سن و قشری خودشون را به اینجا میرسونن...
هنوز حرفهای دیوید تمام نشده بود که مرتضی خنده بلندی کرد و گفت :
_چی میگی دادا انگار خیلی وقته ایران نیومدی. حالا اگر دولت سنگ تو راه زوار نندازه باید کلاهمون را هم هوا بندازیم، ساماندهی و امکانات پیش کش...
🌴👨🦯🎒🚶🎒✨🎒👨🦽🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۷ و ۸
پس از صرف غذا و استراحتی کوتاه، مرتضی از جا برخواست و رو به دیوید گفت :
_اونطور که متوجه شدم ، درسته نصف وجودت ایرانی ست اما انگار از رسم و رسوم ایرانی ها چیزی نمیدونی و نمیدونم که دلیل آمدنت به پیاده روی اربعین چی هست ، اما میدونم کسی که #حسین_بن_علی علیهالسلام بهش نظر کند، #سعادت_حضور به او میدهند و هدف بهانه ای بیش نیست ، حالا دادا اگر ما را همسفری خوش سفر یافتی ، بگو یا علی تا سفر عشق را شروع کنیم.
دیوید که هنوز کلی سؤال ریز و درشت در ذهنش رژه میرفت تا از ابوعلی بپرسد و اما هنوز فرصتی نشده بود بپرسد،
با تردید گفت :
_دوست داشتم با ابوعلی و خانوادهاش بیشتر آشنا بشوم، اما از هم صحبتی با شما هم لذت بردم ،پس من هم با شما میآیم.
از جا بلند شدند ،
دیوید به آن پیرزن فکر میکرد که با او وارد این خانه شده بود و در حین پوشیدن کفش هایش ،
سرش را بالا آورد و رو به مرتضی که در کنارش منتظر آماده شدن او بود، کرد و آهسته گفت :
_هزینه خورد و خوراک اینجا را چگونه حساب کنیم؟ درست است امکانات آنچنانی نداشت اما منوی غذای خوبی برایمان آوردند.
مرتضی با شنیدن این سخن ،لبخندی روی لبش نشست و گفت :
_حساب شده دادا....کار به این کارا نداشته باش، فقط بیا بریم ، انگار واجبه که زودتر بریم تا ببینی آنچه که در مخیله ات #نمیگنجد.
دیوید که از حرفهای مرتضی چیزی سردرنمی آورد،به گمان اینکه هزینه او را مرتضی حساب کرده، سری تکان داد و از جا برخواست.
وارد جاده مورد نظر شدند،
مرتضی که حالا کاملا فهمیده بود با کسی طرف است که از اربعین و پیاده روی آن هیچ نمیفهمد،
از همان ابتدای راه شروع به توضیح دادن نمود :
_ببین دادا این جاده را که میبینی، برا ما شیعه ها ،انگار جادهٔ بهشت است ، اولش شروع میشه با زیارت مولامون علی و انتهاش میرسه به کربلا و دو راهی عشق... کلاً این راه، راه عشق است، عشقی که از ازل تا به ابد در وجود هر بنی بشری گذاشته شده ، عشق به خوبیها ، اما بعضیا به ندای فطری وجودشون لبیک گفتن و به این عشق رسیدن و بعضی ها هم بی توجه به ندای درونشون به اموری غیر از این میپردازند ،حالا اینا یا شاید واقعا خبر ندارن از همچی چیزی که درونشان هست ، یا میدانند اما گرفتار ظواهر شدند ، حالا اگر ندونی و نیای ،مطمئن باش بالاخره به یه طریقی خدا مندازه تو راهت...اما اگر بدونی و این عشق را برنتابی اونموقع حسابت فرق میکنه.
دیوید باز هم چیزی از حرفهای مرتضی نمیفهمید و در حین رفتن غرق اطرافش بود.
او زنی را میدید که کودک کوچکی در بغل داشت ...
و کودکی دیگر به دنبالش روان بود....
او مردی را میدید که پیرزنی را بر دوش میکشید و در حین رفتن با خنده و مهربانی با سوارش صحبت میکرد و کاملاً برمیآمد که میخواهد به آن پیرزن خوش بگذرد....
قدم به قدم و عمود به عمود جلو میرفتند و هرچه که بیشتر پیش میرفتند، صحنه های ناب تری شکار میکردند.
مرتضی که مردی پخته و زود جوش و در حقیقت اهل علم و روحانی بود ، کاملاً متوجه بود که دیوید برای مقصدی خاص به این راه قدم گذاشته است.
دیوید اطراف را با تیزبینی از نظر میگذراند و گهگاهی با دوربینش صحنه هایی شکار میکرد.
اینک داخل قاب دوربین دخترکی بود با لباسهای فرسوده که سطلی شیر در کنار داشت و هر زائری که از کنارش عبور میکرد، لیوان پلاستیکی دستش را پر از شیر میکرد و با التماس از او میخواست تا لیوان شیر را بگیرد.
دیوید صحنه را ثبت کرد و همزمان با ثبت تصویر میگفت :
" این است پیاده روی شیعیان جهان سومی، دخترکی در این سن برای گذران زندگی بر سر راه مسافران می ایستد و با خواهش لیوان شیر به آنها میفروشد."
مرتضی که متوجه حرکات دیوید بود،
به سمت دختر رفت لیوان شیر دستش را گرفت و به طرف دیوید داد.
دیوید نگاهی به چشمان معصوم دختر کرد و نگاهی به لیوان شیر، یاد دخترک کبریت فروش داستان کودکیاش افتاد،
لیوان شیر را گرفت و یک نفس سرکشید
و بعد سخاوتمندانه دست در جیبش کرد و اسکناس دلاری بیرون آورد و به طرف دخترک داد، دخترک همانطور که غرق تماشای مردان پیش رویش بود ، سرش را به نشانه نه، تکان داد و زیر لب به زبان عربی چیزی گفت...
دیوید رو به مرتضی گفت :
_چرا اسکناس را نمیگیرد؟ نکند قیمت یک لیوان شیر بیش از این است؟
مرتضی لبخندی زد و گفت:
_بگذار از خودش بپرسم
و سپس جلوی پای دخترک زانو زد
🌴👨🦯🎒🚶🎒✨🎒👨🦽🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۹ و ۱۰
هر چه جلوتر میرفتند جمعیت بیشتر و بیشتر میشد، جمعیتی که در چندین لاین مختلف راه می پیمودند ،
سفری که دلیلش برای دیوید نامفهوم بود اما با چشم خود میدید...
مردمی را که از همه چیز خود میگذشتند تا این سفر، برای دیگری راحت تر باشد
و مسافرانی را میدید که از کنار انبوه زباله ها میگذشتند و بی توجه به اطراف به انتهای راهی فکر میکردند که به شوقش قدم برمی داشتند.
دوربین دیوید مردی را به تصویر میکشید که با یک پای علیل ،عصا زنان و لنگ لنگان زیر لب حسین حسین میگفت و پیش میرفت ، در این بین جمعیت زیاد شد...
و مردی دیگر به او تنه زد و مرد علیل بر زمین افتاد، عده ای به سمتش رفتند تا او را از زمین بلند کنند ،
آن مرد علیل بدون اینکه خم به ابرو آورد و اعتراضی کند، با گفتن «یا حسین » از جا برخواست و به راهش ادامه داد...
این رفتارها برای دیوید که بزرگ شده کشوری بود که خود را سردمدار تمدن میدانست، #غریب و #عجیب بود.
جاده ای که در آن راه میپیمود ،
قدم به قدمش چادرهایی برپا شده بود و جلوی هر چادر خوردنی های متنوعی به مسافرین عرضه میشد
و کسی که پذیرایی میکرد، هیچ پول و مزدی بابت این خدمت نمی خواست.
دختر بچه ای دستمال کاغذی میداد..
و ان طرف تر پسرکی قوطی آب معدنی پخش میکرد ،
کمی جلوتر پیرزنی جوراب به دست، التماس می کرد که مسافران از او جوراب بگیرند و به پا کنند،
کمی جلوتر پیرمردی که روی ویلچر نشسته بود فریاد می زد و مسافران را به طرف خود می خواند تا کفش های آنها را ترمیم کند ،
این پیرمرد نظر دیوید را به خود جلب کرد، پس به مرتضی اشاره کرد تا از او سؤال کند چرا در این سن و در این آفتاب سوزان، چنین مشقتی به خود راه میدهد.
مرتضی جلو رفت و گرم صحبت با پیرمرد شد، بعد از لحظاتی،پیرمرد شروع به سخن گفتن نمود و در حین سخن گفتن گریه هم میکرد و دانه های اشک را با دستار سرش پاک مینمود.
دیوید زبان او را نمیفهمید اما با دیدن او حسی مبهم #درون_وجودش به #جوشش افتاده بود.
مرتضی رو به دیوید گفت:
_این بزرگ مرد میگوید که فقیر است و چیزی برای عرضه به زائران ندارد ،اما چون میخواهد نامش در صف عشاق حسین ثبت شود،از تنها هنری که ایام جوانی با آن زندگی میگذارنید، استفاده میکند تا خود را در این حرکت عظیم سهیم کند.
مرتضی بوسه ای از سر پیرمرد گرفت ،
و همراه با دیوید به راه افتاد
و در حین راه رفتن گفت :
_میدانی داداش ،حکایت این مردم حکایت آن پیرزنی هست که با کلافی نخ قصد خرید حضرت یوسف را داشت و وقتی به او گفتند: چرا فکر میکنی با کلافی بی ارزش میتوانی یوسف زیبا را بخری؟! پیرزن لبخندی زد و گفت: میخواهم نامم در صف خریداران یوسف باشد
و همانا که آن پیرزن از تمام اغنیا ،
بخشنده تر و سخاوتمندتر بود ، چون با تمام دار و ندارش برای خرید یوسف به میدان آمده بود...
و این مردم هم مانند آن پیرزن،
هر چه دارند و ندارند را در طبق اخلاص قرار دادند تا به چشم امامشان بیایند.
روز به انتها میرسید ،
اما این جاده مانند روز روشن بود تا مسافرانی که میخواهند در شب حرکت کنند، به راحتی بتوانند این راه را بپیمایند.
اینجا همه چیزش با بقیهٔ جاها فرق میکرد، گویی تمام قوانین و قواعد دنیا را پشت سر گذاشته بودند،
اینجا قانونی حاکم بود که در #هیچ دولتی در این دنیا یافت نمیشد.
اینجا اگر یکی دست در جیب دیگری می کرد و پول مورد نیازش را برمیداشت هیچکس اعتراضی نمیکرد ،
اینجا لقمه از دهان خود میگرفتند و به دهان دیگری میگذاشتند ،
اینجا قانون دولتی #آرمانی برپا بود که تا به حال هیچ جا اجرا نشده بود.
دیوید محو چیزهایی بود که میدید ،
ناگاه مردی میانسال با پسرنوجوانش راه را بر او گرفتند و چیزی به او میگفتند که دیوید منظورشان را متوجه نمیشد،
در این هنگام مرتضی به دادش رسید و به او گفت :
_اینها اصرار دارند که برای غذا و استراحت به منزلشان برویم.
دیوید رو به مرتضی گفت :
_به نظرت چه کنیم؟
مرتضی که مردی سرد وگرم چشیده بود و بارها در این پیاده روی شرکت کرده بود گفت :
_به نظر من دعوتشان را قبول کنیم ، بعد از کمی استراحت نیمه های شب دوباره به جاده عشق برمیگردیم و راهمان را ادامه میدهیم.
دیوید سری تکان داد و به همراه آن مرد و پسرش به راه افتادند.
مرد عرب که خودش را ابومحمد معرفی کرد از تک تک حرکاتش برمی آمد که از یافتن میهمان بسیار خوشحال است
و پسرش دوان دوان از آنها دور شد ،گویی می خواست برود و خبر ورود میهمانان را به اهل خانه بدهد.
دیوید از همراهی با مرتضی و ابو محمد حس خوبی داشت. او این مرد ایرانی را مردی خونگرم میدانست،
مردی که با اینکه متوجه شده بود دیوید مسلمان نیست اصلا از هدف او سؤالی نپرسید،
انگار در مرام اینان و دولتی که اینجا شاهدش بود،سؤال و پرسش از نیت انسان مطرح نبود.
🌴👨🦯🎒🚶🎒✨🎒👨🦽🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۱۱ و ۱۲
دیوید هرچه که میشنید بر تعجبش افزوده می شد .
او هرگز به مخیله اش هم خطور نمیکرد که روی زمین چنین مردمی هم باشند،
در تمام دولت های مدرن، قوانین اقتصادی و مملکتی بر اساس رقابت استوار بود، اما در اینجا و در دولت اربعین، رقابت معنایی نداشت ، اینجا #ایثار و #تعاون حکمفرما بود.
عده ای به مسافرت میآیند..
و عده ای دست به دست هم میدهند و با همکاری یکدیگر کار را آنچنان پیش میبرند که نمونه اش در هیچکدام از جوامع پیشرفته غربی نیست....
براستی که #زندگی اینجا جاریست....
براستی که #عشق اینجا معنا دارد...
براستی که اینان به #معنای_واقعی انسان هستند.
نیمه های شب بود ،
بعد از استراحتی کوتاه ،مرتضی و دیوید دوباره به جاده عشق برگشتند و این نظر مرتضی بود که پیاده روی در شب راحت تر هست ،هم هوا خنک تر و هم فشار جمعیت کمتر است .
وارد جاده شدند ،
و باز هم دیوید شاهد چیزهایی بود که در عمرش نه دیده و نه شنیده بود.
حالا میدانست از جلوی هر چادر و موکبی که رد میشود،آن موکب نماینده یک ایل و عشیره در عراق هست،
یعنی برای خدمت به زائران ،
عراقی ها نه تنها با خانواده بلکه با ایل خود به میدان آمدند و این نکته بسیار قابل اهمیتی بود.
برای دیوید جالب بود ،
اینجا همهٔ اقوام دست به دست هم میدادند و از تمام اموال و دارایی خود میگذشتند تا حرکتی که پشتوانه ای الهی و مذهبی و اعتقادی دارد به بهترین وجه به وقوع بپیوندد.
اینجا تمام قوانین بشری را درنوردیده بودند و #قانونی_جدید و رویه ای جدیدتر بنا نهاده بودند و هرکس با همان مهارتی که داشت به میدان آمده بود ،
یکی لباس و کفش زائران تعمیر میکرد،
یکی دکتر بود و بیماران ویزیت مینمود ،
آن دیگری برای رفع خستگی ماساژری ماهر شده بود
و یکی از هنر آشپزی اش برای خدمت به مسافران استفاده می نمود ، خلاصه اینجا بحث رقابت نبود ، هر چه بود رفاقت و تعاون بود.
دیوید همانطور که اطراف را از نظر میگذراند و صحنه های ناب شکار میکرد ، به مرتضی گفت :
_اینجا هر چه که بخواهیم از خوردنی و پوشیدنی و.. هست و این مورد اقتصادی قوی میخواهد به نظرت اقتصاد اربعین بر چه پایه ایست؟!
مرتضی با اشاره به موکب های نزدیک و تک تک افرادی که مشغول خدمت رسانی بودند گفت :
_اینان را میبینی؟ هرکدام با #عشق جلو آمدند، برای آنان کسب درآمد مادی و دنیوی مطرح نیست، چیزی در ورای این مادیات هست که این جنبش،این ایثار،این خدمت رسانی را بوجود آورده است...اقتصادی که در اربعین وجود داره نه تنها مبتنی برتعاون هست داداش ،بلکه مبتنی بریک اندیشه الهی و
توحیدیه که اون زیرمجموعهٔ تعاون میشه یعنی نه تنها جمع افراد بلکه تک تک افراد که توی اربعین دارن هزینه میکنن چه مالی چه زمانی چه اعتباری چه اعتمادی اینها همه دارن با ابا عبدالله معامله میکنند، یعنی با یک اعتقادی ویژه معامله انجام میدن و زیرساخت این کارجمعی، این تعاون جمعی یک اعتماد و یک اعتقاد به درحقیقت برکت این کار و درحقیقت مبادله با یک شخص کریم هست اون مبناست .
مرتضی گلویی صاف کرد و ادامه داد: _اربعین درحقیقت اتفاقی که داره رقم میزنه اینه که ما داریم عنصر سود محوری کوتاه مدت را از در حقیقت به عنوان عنصر تنظیمگر روابط میان افراد خارج میکنیم و به جاش اعتقاد
به ماوراء و اعتقاد به توحید رو در میان قرار میدیم. اما #فضای_غربی مبناهاش چیز دیگه ایست و بیشتر بر پایهٔ #رقابت استوار هست یعنی #مجبورن رقابت کنن و اون کسی که قوی تره زنده بمونه بقیه ها ازبین برن و برن حذف شن اما اینجا زمین تا آسمون فرق میکنه، یه قانون نانوشته هست که میگه اقتصاد اربعین ،مبتنی برتعاون مبتنی برهمکاری اینجا مبتنی بررقابت نیست.
مبتنی برقیاس نیست مبتنی بردستگیریه مبتنی برمواساته مبتنی بربه رسمیت شناختن
تفاوتهاست مبتنی بر به رسمیت شناختن هویت هاست خصوصا هویت های اصیل ، دراندیشه غربی انباشت که ارزش داره دراندیشه اسلامی انفاق هست که ارزش داره ...حالا تو زندگی واقعی اگر نگاه کنیم ،همین کسی که داره اینجا بیچشمداشت کار میکنه ، اونجا برای بدست آوردن پول بیشتر دست به هرکاری میزنه ، اما اقتصاد و اندیشه درست و شیعی همون هست تو اربعین جاریست و اربعین به ما نشان میده که این اقتصاد که مبنی بر تعاون و ایثار هست قابل اجراست،اصلا دادا بزار لپ کلام را بهت بگم،به نظر من جامعهٔ اربعین شیعی شمهای کوچک از جامعهٔ #ظهورمنجی_آخرالزمان هست، یعنی اگر میخوای بفهمی مردم در زمان ظهور چه جوری کارها را به پیش میبرن، باید پیاده روی اربعین را نگاه کنی و عجب جامعه ای بشه اون زمان، کیف میده باشی و زندگی کنی، والا زندگی اون موقع معنا داره نه الانا...
🚶ادامه دارد....
🎒نویسنده: سیده طاهره حسینی
✨ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴✨🎒✨🎒✨🎒✨🎒🌴
🌴👨🦯🎒🚶🎒✨🎒👨🦽🌴
🎒رمان کوتاه، فانتزی، معرفتی و بصیرتی
🌴 #اربعین
✨ قسمت ۱۳ (قسمت اخر)
دیوید نگاهی عمیق به مرتضی که واقعا مسائل را خوب باز مینمود، کرد
و همانطور که سری تکان میداد گفت :
_درسته #اقتصاد_غرب مانند #گرگ میمونه ،یا باید پاره بشی و یا پاره کنی ،اما اینجا قانونی حکمفرماست که همه چیز جامعهٔ غرب را #زیرسؤال میبرد.
دیوید با گفتن این حرف سکوت اختیار کرد و همانطور که در کنار مرتضی قدم برمیداشت، صحنه های اطرافش را #در_ذهن ثبت میکرد.
.
.
.
.
.
دیوید دستانش را از هم باز کرد ،
و سینه اش را جلو داد، نفس عمیقی کشید و سپس دستانش را دو طرف میز شیشه ای جلوی رویش گذاشت،
نگاه به تحقیق جلویش که حاصل سفری چند روزه و تجربیاتی تازه بود انداخت ،
صفحهٔ آخر تحقیق را از نظر گذراند :
" پیادهروی شیعیان در اربعین ،پدیده ای اعجابانگیز است،
اجتماعی که نمونه اش در هیچ جای دنیا وجود ندارد ، موردی اختصاصیست که مختص به جامعهٔ مسلمانان است.
اربعین مانند یک دولت میمانند ، دولتی نوظهور که متعلق به هیچ مؤسسه و دولت خاصی نیست و از جانب دولت ها حمایت نمیشود ،
یک حرکت خود جوش مردمی که ریشهٔ آن برمی گردد به اعتقادات مذهبی مردمش ، اعتقاداتی به یک منبع الهی و نیرویی ماورایی،
نیرویی که همه چیز از اعجاز و عشق و مهر و عطوفت و تعاون و ایثار و...در آن نهفته است.
این دولت میتواند نمونهٔ بسیار کوچک یک دولت آرمانی باشد ،دولتی که شیعیان اعتقاد دارند در آخرالزمان برپا میشود و برپا کنندهٔ آن منجی کل دنیا خواهد بود .
شیعیان و شرکت کنندگان در این پیاده روی معتقدند حرکت بزرگ اربعین ،پیش زمینهای برای ظهور آخرین امام شیعیان است .
آنها در این حرکت شرکت می کنند و به ندای کمک خواهی، امام حسین که امام سوم آنهاست بعد از گذشت نزدیک به هزارو چهارصد سال لبیک می گویند و اعتقاد دارند این جواب ،
لبیکی ست که مریدان حسین به نوادهٔ امام حسین ، امام مهدی ،می گویند.
و معتقدند،
دولت اربعین شمه ای از دولت منجی آخرالزمان است و اگر چنین باشد ،
بی شک ،در آخرالزمان بهشتی دیگر در روی زمین شکل خواهد گرفت
و این است اجتماع عظیم شیعیان و پاک باختگان جهان که امید دارند وصل شود به ظهور منجی آخرالزمان..."
والسلام...
«یارب الحسین، بحق الحسین،اشف صدرالحسین باظهورالحجة»
🌴🚶پایان🎒🌴
🎒نویسنده: سیده طاهره حسینی
✨ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌴✨🎒✨🎒✨🎒✨🎒🌴
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۳۱۷ و ۳۱۸
_....میخوایم باهاش ارتباط بگیریم!
_چرا؟
_چون اون "باب الله الواسعه" ست
ما رو راحت به خدا میرسونه چراغ هدایته
کار امام همینه دیگه
سری تکون داد و با سکوتش ختم جلسه رو اعلام کرد!
........
روزهای آخر تابستان بود و اولین روز تعطیل بعد از شبهای عزاداری؛
ژانت کنارم نشسته بود و گوشیش رو با کابل به لپ تاپم متصل کرده بود
تند تند تمام محتویات پوشه عکسهای حرم و نوحه ها رو از لپتاپ توی گوشیش کپی میکرد و درباره هر کدوم سوالاتی میپرسید
کتایون هم بیحوصله کافی میکسش رو میخورد و اطلس مصورش رو ورق میزد
انگار فقط محض رفع بیکاری!
ژانت برای بار دهم در دقیقه صدام کرد
سرم رو از روی جزوه بلند کردم:
_جانم؟
_اینجا چرا انقدر خاصه؟!
حتی توی عکس هم یه حس خاصی به آدم القا میکنه جدا از اینکه طراحی و معماری خیلی جذابی داره،
یه خیره کنندگی خاصی هم داره!
لبخندی زدم:
_تو که میدونی جواب من چیه چرا میپرسی!
اینجا خاص ترین جای دنیاست مهمترین اتفاق هستی اینجا افتاده
مدفن یکی از خاص ترین آدمای دنیاست!
میخواستی هیچ جذابیتی نداشته باشه؟!
لبش رو به دندون گرفت و بی دلیل دستش رو توی موهاش چرخوند
دنبال چیزی بود که پیدا نمیکرد
یقین...
دوباره پرسید:
_تو گفتی قبلا رفتی اینجا؟!
_آره یه بار خیلی سال پیش
پونزده سالم بود
اونموقع ها پدرم اینا چند سال یه بار میرفتن ولی بچه ها رو نمیبردن
دیگه پونزده سالمون که شد بردنمون
بعدشم دیگه من اصراری به رفتن نکردم!
_چرا؟ سفر قبلی خوش نگذشته بود؟!
_چرا یه تجربه غیر قابل وصف بود
ولی سه سال فاصله و تغییرات فکری که مدام از فضاهای مختلف جهت میگرفت، باعث شد دیگه سنخیتی با اون فضا نداشته باشم
من دلم به اون خوشی های کوچولو و مکرر خوش بود دلم نمیخواست از دستشون بدم
مثل کسی که تا حلقوم غرق عسله ولی نمیچشه که مزه آبنبات قیچی رو درک کنه!
چه میشه کرد
حالا هم...
احساس میکنم بخاطر اون کفران نعمت توفیق زیارت ازم سلب شده
سالهاست دلتنگشم ولی دیگه قسمتم نمیشه!
_چرا؟ خب برو کی جلوتو گرفته
_میدونی شرایط گاهی طوری کنار هم مرتب میشن که یه اتفاق نشد بشه
من سه ساله درباره این زیارت این حال رو دارم
هر سال اربعین نیت میکنم که برم
ولی هرسال مشکلات تحصیلیم بیشتر میشه و هیچ جوره نمیتونم
چه میشه کرد!
گیج پرسید:
_ #اربعین؟!
یادم افتاد هیچ توضیحی دراین باره بهش ندادم! چه غفلت بزرگی!
نگاهم دوباره برگشت روی چشمهای پر از علامت سوالش
_خب...اینم یه زیارته ولی یکم خاصتر
وقتی کسی از دنیا میره ما روز سوم و هفتم و چهلم و بعدها سالگرد درگذشتش رو یادبود میگیریم
اربعین یعنی همون روز چهلم شهادت امام حسینه
که از ابتدا سنت زیارتش در این روز پایه گذاری شده
و بعد ها توسط ائمه مکررا توصیه شده که در اربعین شهادت امام حسین به زیارت مزارش در کربلا برید
تا جایی که حتی امام حسن عسکری(ع) در روایتی یکی از پنج علامت مومن رو #زیارت_ربعین نقل میکنن!
خب این سرّی بود که چندان کسی ازش سردرنمیاورد تا این چند سال اخیر که این زیارت همه گیر شد و یک اتفاق عجیب افتاد
یک تعامل بی سابقه شکل گرفت، یک فرهنگ متفاوت ساخته شد!
_متوجه منظورت نمیشم مگه چه اتفاقی افتاد؟ میشه دقیقتر توضیح بدی
_ببین...در روایت هست که اگر این زیارت اربعین رو با پای پیاده بری ثواب خیلی خیلی زیادی داره
_چرا؟
_برای همزاد پنداری با خانواده امام حسین علیهالسلام که در اسارت این مسیر رو پیاده رفتن،
و دلایل دیگه که الان توضیح میدم
این یه سنت معمول بود که بیشتر، مردم همون منطقه عراق و کمتر مردم بقیه بلاد اسلامی این مسیر نجف تا کربلا رو این ایام پیاده طی طریق میکردن که مشرف بشن برای زیارت
حالا کم کم حول این اتفاق فرهنگش هم شکل گرفت
که مثلا مردم بومی برای این مسیری که زائرا طی میکردن یه غذایی فراهم میکردن توی جاده میگذاشتن که گرسنه نمونن
چون اون زمان حکومت ها
به هیچ وجه موافق این تحرکات نبودن و به شدت منع میکردن زائرا از راه های فرعی میرفتن و این تعامل به این شکل وجود داشت
و حالا بعد از ساقط شدن صدام
و حزب بعث که دیگه مانعی نبود این نوع زیارت رونق گرفت و این تعلقاتش هم حفظ شد
یعنی موکب های بین راهی برای خدمت به زائرها، فراهم کردن جای خواب و غذا و امکانات رفاهی بهداشتی و اینها شکل گرفت
به صورت نذر
یعنی مردم بومی اونجا،
کاملا خودجوش و با هزینه شخصی، غذا تهیه میکنن چادر یا سازه فراهم میکنن که زائرها بین راه استراحت کنن و تغذیه کنن و برن برای زیارت اربعین
کاملا رایگان و بخاطر امام حسین
خب تو فکر کن چنین فرهنگی بدون هیچ پشتوانه ای شکل گرفت
اما توی این سالهای اخیر به شکل عجیب و غریبی اقبال به این نوع زیارت زیاد شد و عجیبتر اینکه این ظرفیت هم....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴🚩
🚩
🏴
⁉️چرا پیادهرویِ اربعین
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
⭕️مقدمه
در شریعت اسلامی، مستحب بودن پیادهروی با پایبرهنه یا بدون آن در چند مورد وارد شده است
🔆ادلهی نقلی
〽️استحباب پیاده رفتن به زیارت مؤمن📚ثواب الاعمال،ص293
〽️استحباب پیادهروی امام هنگام رفتن به مصلا در نماز عید📚وسائلالشیعه،ج16،ص152
〽️استحباب پیادهروی بهسوی مساجد📚همان، ج5،ص201
〽️استحباب پیادهروی در تشییعجنازه📚همان، ج7،ص455
〽️استحباب پیادهروی برای انجام حج و عمره📚همان،ج11،ص79
〽️استحباب پیاده رفتن به رمی جمرات📚 همان،ج14
🔆ادلهی تاریخی
زیارت اربعین با پای پیاده، از دیدگاه تاریخی، ریشه در زیارت جابر بن عبدالله انصاری صحابی جلیلالقدر رسول اعظم دارد. او برای اولین بار با پای پیاده از مدینه به کربلا آمد و به زیارت امام حسین توفیق یافت📚بحارالانوار،ج98،ص 334
بر اساس روایات و منابع تاریخی، سنت مقدّس پیادهروی برای زیارت امام حسین از روزگار امامان وجود داشته است
این سنت نه تنها برای زیارت امام حسین که در مورد سایر اهلبیت نیز وارد شده. از جمله روایتی از امام صادق درباره زیارت حضرت امیرالمؤمنین است که میفرماید:«مَنْ زار امیرالمؤمنین ماشیاً کَتَبَ الله لَهُ بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّۀً و عُمْرۀً فَأِنْ رَجَعَ ماشِیاً کَتَبَ الله له بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّتَیْنِ و عُمْرِتَیْنِ»؛«کسی که با پای پیاده امیرالمومنین را زیارت کند، خداوند برای هر گام او پاداش یک حج و عمره می نویسد و اگر با پای پیاده برگردد پاداش دو حج و دو عمره برای او نوشته می شود»📚وسائلالشیعه،ج14،ص480
🔆سیرهی علما
در زمان«شیخ انصاری»مرسوم شده بود، اما در برههای از زمان به فراموشی سپرده شد و در نهایت توسط«شیخ میرزا حسین نوری»دوباره احیا شد.ایشان آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبداللهالحسین رفت با اینکه زیارت سیدالشهدا در اکثر برهههای تاریخی بهسختی انجام میشد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود زائران، عاشقانه خطرات را به جان میخریدند و به پابوسی امام حسین در روز اربعین نائل میشدند
مردم عراق نیز از گذشتههای دور، پیاده به زیارت حرم ائمه میرفتند و این سنت تا امروز ادامه داشته و بارزترین پیادهرویها، پیادهروی اربعین حسینی است.هرچند نظام بعثی عراق در دوره حکومتش مانع پیادهروی اربعین شد؛ ولی مردم این سنت را مخفیانه ادامه دادند و امروزه علاوه بر عراق، در ایران، سوریه و دیگر کشورها رونق گرفته است
پس پیادهروی در فقه نیز ناشناخته نیست و نظایری دارد یکی از آنها پیادهروی برای زیارت قبور ائمه است
🔻چند نکته
1⃣زیارت و عزاداری اباعبداللهالحسین -علیهالسلام- از افضل قربات است و روایات فراوان در منابع روایی از جمله کامل الزیارات تایید کننده ی این مطلب است
2⃣فراموش نکنیم فضایل بالا و والا ی زیارت و عزای حسینی،منوط به معرفت،شناخت و مربوط به زمانی است که شور و شعور توامان در وجود انسان گره بخورند(عارفا بحقه)
3⃣از برخی روایات و برخی گزارشات تاریخی،چنین برمیآید که زیارت حسینی به هیچ وجه و در هیچ شرائطی نباید ترک شود
(ولو بلغ ما بلغ)
این موارد انحصار و اختصاص به زمانهایی داشته و دارد که دشمن در صدد به فراموشی سپردن امام حسین و کربلا و عاشورا داشته و با ممانعت از زیارت در راستای تحقق این هدف میکوشیده است
اما امروزه که الحمدلله حرم و حریم حسینی مملو از جمعیتِ عاشقان است و در جهان پویشهای بینالمللی به راه افتادهاست
4⃣برای رفتن به کربلا رعایت برخی امور ضرورت دارد از جمله
〽️احترام به قوانین کشور عراق
〽️اذن بانوان از همسران جهت رفتن به زیارت
〽️تبعیت از متخصصان امر بهداشت زیرا حفظ جان و سلامتی از اولویتهای عقلی و دینی است
5⃣اما کسانی که امسال از برکات پیادهروی اربعین محروماند انشاالله با آه و اندوه و حسرت مضاعف، با تلاوت و قرائت زیارت پر فیض اربعین زیارت عاشورا،از فیض پاداش زیارت حسینی. بهره مند شده و زیبائیهای مکتب امام حسین را به رخ جهانیان میکشند
♻️نتیجهاینکه:
گرچه زیارت پیاده حضرت سیدالشهدا اختصاص به اربعین ندارد و همیشه مستحب است،اما سنّت پیادهروی در زیارت اربعین ویژگیهایی دارد
🔻 از جمله اینکه:
✳️اولین زائر امام، با پای پیاده به زیارت موفق شد
✳️در اربعین، اهلبیت امام پس از تحمل رنجها و آزار فراوان از شام به کربلا بازگشتند.فلذا پیاده روی اربعین نوعی مساوات با خاندان عصمت و طهارت است و شیعیان در تأسی به اهلبیت و دو صحابی جلیلالقدر(جابر و عطیه)در این روز پیاده به زیارت مشرف میشوند
✳️پیاده روی اربعین تجلی وحدت مسلمانان با محوریت امام حسین است
✳️اجتماع عظیم اربعین،نمونهای از زمان ظهور حضرت حجت است که تحقق عدالت جهانی میباشد
#عقائد
#اربعین
#شبهات_محرم_صفر
#اربعین #محرم #امام_حسین علیهالسلام
احساس #حضور_خدا در همه حال، همهی مسائل را حل میکند.
| حضرت #آیتالله_بهجت رحمتاللهعلیه |
در لابلای خبرهای دردناک صبح زود...
بانگ ظهور مهدی صاحب زمانم آرزوست
#اسماعیل_هنیه
#محرم #اربعین #شهید_القدس #سردار_سلیمانی
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩
🚩
🏴
⁉️لزوم احیای مراسم #اربعین چیست
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
1⃣احیای عقلانیت و مبارزه با جهل
تاکنون هدف قیام امام حسین -علیهالسلام- از جهات مختلف بررسی شده است اما بهترین و اساسیترین هدف قیام امام حسین در کلام امام صادق است که در زیارت اربعین بیان شده است، حضرت در زیارت اربعین میفرمایند:« امام حسین نه تنها خون تن خود را بلکه خون دل خود را فدا کردند تا اینکه بندگان را از جهالت و گمراهی نجات دهند».
✨تذکر: جهل همیشه در مقابل علم نیست بلکه در اکثر مواقع در مقابل عقل است.
وقتی حضرت میفرمایند مبارزه با جهالت یعنی احیا عقلانیت
2⃣انگیزه آفرینی جهت مطالعهی وقایعِ قبل از کربلا
با مطالعهی تاریخ قبل از قیام امامحسین شاهد خواهیم بود که
🔹بنیامیه و در راس آن معاویه با حاکم کردن جهل و مبارزه با عقلانیت چندین برنامه را در راس برنامههای خود قرار داده بود و تمام اینها در راستای معیوب کردن باطن اسلام بود یعنی با حفظ پوسته و ظاهر اسلام، در صدد ضربه زدن به باطن و اصل اسلام بوده است.
🔹معاویه تعصبات قومی و عربی را بر جامعه حاکم کرده بود و با آموزش اشعار عرب جاهلی و مقدم کردن عرب بر عجم، موجب آن شده بود که غیر عرب نسبت به عرب هیچ ارزشی در دستگاه بنی امیه و سیاست های او نداشته باشد.
با چنین کارهای معاویه بود که مردم بین خلافت و اسلام تفاوتی قائل نشوند و چنان برنامهریزی شده بود که اعتراض به خلیفه و دستگاه خلافت همچون تعرض به اسلام تلقی میشد و کسی جرات انتقاد به خلافت و یا سرپیچی از دستگاه خلیفه و اقدامات دیگری که بنیامیه و معاویه انجام میداد را نداشت.
با این اقدامات که در سایه جهل و نبود عقلانیت اتفاق افتاده بود باطن اسلام معیوب شده بود لذا در زمان یزید امامحسین فرمودند«اگر بنا باشد این مسیر ادامه دار باشد باید فاتحه اسلام خوانده شود» و به همین دلیل حضرت قیام کردند.
♻️نتیجه اینکه
✳️لزوم احیای مراسم حفظ و استمرار نهضت عقلانی حسینی است.
✳️هدف اصلی حضرت امام حسین احیا عقلانیت و مبارزه با جهالت است
فلذا هدف اصلی امام حسین -علیهالسلام- احیای عقلانیت و مبارزه با جهالت است که امام صادق -علیهالسلام- در زیارت اربعین به آن اشاره دارند.
✳️مراسم اربعین و امثال آن، حفظ و استمرار نهضت عقلانی حسینی است به طوری که میلیونها زائر در مراسم اربعین یک صدا و یک دل با محوریت محبت و مودت آل الله و امامحسین خط بطلانی بر سیاستهای معاویهها و یزیدهای زمانه میکشند و در عمل به جهانیان نشانمیدهند که عرب بر عجم برتری ندارد و تفاوتی بین آنها نیست و ملتهای ایران و عراق و یا شیعه و سنی در کنار هم در مسائل اجتماعی، یک دل و یک صدا به مانند دو دست درهم تنیده در مقابل استکبار جهانی ایستادهاند تا اتحاد عظیم اسلامی را رقم بزنند و این ثمرهی احیای عقلانیت است که در سایه قیام اباعبدالله الحسین رقم خورده است که در مقابل ظلمِ ظالمان ترسی به دل راه نمیدهیم. چنانکه میبینم با همه تهدیدهایی که از طرف دشمنان نسبت به برگزارکنندگان این مراسم عظیم صورت گرفته است، هرسال گرمتر و پرحرارتتر از گذشته اتفاق میافتد که با استمرار این حرکتهای عقلانی و معنوی زمینه ظهور حضرت حجت فراهم میشود چرا که براساس روایات در سایه حکومت عدل جهانی حضرت مهدی عقلانیت به اوج خودش خواهد رسید.
#عقائد
#اربعین
#شبهات_محرم_صفر
غم می خورم برای دل رهبرم که هست
تــــنها طــــلایه دار زیــــارت نــــرفتهها ...
🔻زائرای #کربلا ؛ حتما #نائب_الزیاره رهبر عزیزتر از جانمون هم باشید 😞
#اربعین
🏴 🚩 🏴 🚩 🏴🚩
🚩
🏴
⁉️چرا پیادهرویِ اربعین
پاســـ🖊ــــخِ استادحیــــــدرے زیدعزه
⭕️مقدمه
در شریعت اسلامی، مستحب بودن پیادهروی با پایبرهنه یا بدون آن در چند مورد وارد شده است
🔆ادلهی نقلی
〽️استحباب پیاده رفتن به زیارت مؤمن📚ثواب الاعمال،ص293
〽️استحباب پیادهروی امام هنگام رفتن به مصلا در نماز عید📚وسائلالشیعه،ج16،ص152
〽️استحباب پیادهروی بهسوی مساجد📚همان، ج5،ص201
〽️استحباب پیادهروی در تشییعجنازه📚همان، ج7،ص455
〽️استحباب پیادهروی برای انجام حج و عمره📚همان،ج11،ص79
〽️استحباب پیاده رفتن به رمی جمرات📚 همان،ج14
🔆ادلهی تاریخی
زیارت اربعین با پای پیاده، از دیدگاه تاریخی، ریشه در زیارت جابر بن عبدالله انصاری صحابی جلیلالقدر رسول اعظم دارد. او برای اولین بار با پای پیاده از مدینه به کربلا آمد و به زیارت امام حسین توفیق یافت
📚بحارالانوار،ج98،ص 334
بر اساس روایات و منابع تاریخی، سنت مقدّس پیادهروی برای زیارت امام حسین از روزگار امامان وجود داشته است
این سنت نه تنها برای زیارت امام حسین که در مورد سایر اهلبیت نیز وارد شده. از جمله روایتی از امام صادق درباره زیارت حضرت امیرالمؤمنین است که میفرماید:
«مَنْ زار امیرالمؤمنین ماشیاً کَتَبَ الله لَهُ بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّۀً و عُمْرۀً فَأِنْ رَجَعَ ماشِیاً کَتَبَ الله له بکُلِّ خُطْوَۀٍ حَجَّتَیْنِ و عُمْرِتَیْنِ»؛
«کسی که با پای پیاده امیرالمومنین را زیارت کند، خداوند برای هر گام او پاداش یک حج و عمره می نویسد و اگر با پای پیاده برگردد پاداش دو حج و دو عمره برای او نوشته می شود»
📚وسائلالشیعه،ج14،ص480
🔆سیرهی علما
در زمان«شیخ انصاری»مرسوم شده بود، اما در برههای از زمان به فراموشی سپرده شد و در نهایت توسط«شیخ میرزا حسین نوری»دوباره احیا شد.ایشان آخرین بار در سال ۱۳۱۹ هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبداللهالحسین رفت با اینکه زیارت سیدالشهدا در اکثر برهههای تاریخی بهسختی انجام میشد و جان زائران در خطر بود، اما با این وجود زائران، عاشقانه خطرات را به جان میخریدند و به پابوسی امام حسین در روز اربعین نائل میشدند
مردم عراق نیز از گذشتههای دور، پیاده به زیارت حرم ائمه میرفتند و این سنت تا امروز ادامه داشته و بارزترین پیادهرویها، پیادهروی اربعین حسینی است.هرچند نظام بعثی عراق در دوره حکومتش مانع پیادهروی اربعین شد؛ ولی مردم این سنت را مخفیانه ادامه دادند و امروزه علاوه بر عراق، در ایران، سوریه و دیگر کشورها رونق گرفته است
پس پیادهروی در فقه نیز ناشناخته نیست و نظایری دارد یکی از آنها پیادهروی برای زیارت قبور ائمه است
🔻چند نکته
1⃣زیارت و عزاداری اباعبداللهالحسین -علیهالسلام- از افضل قربات است و روایات فراوان در منابع روایی از جمله کامل الزیارات تایید کننده ی این مطلب است
2⃣فراموش نکنیم فضایل بالا و والا ی زیارت و عزای حسینی،منوط به معرفت،شناخت و مربوط به زمانی است که شور و شعور توامان در وجود انسان گره بخورند(عارفا بحقه)
3⃣از برخی روایات و برخی گزارشات تاریخی،چنین برمیآید که زیارت حسینی به هیچ وجه و در هیچ شرائطی نباید ترک شود
(ولو بلغ ما بلغ)
این موارد انحصار و اختصاص به زمانهایی داشته و دارد که دشمن در صدد به فراموشی سپردن امام حسین و کربلا و عاشورا داشته و با ممانعت از زیارت در راستای تحقق این هدف میکوشیده است
اما امروزه که الحمدلله حرم و حریم حسینی مملو از جمعیتِ عاشقان است و در جهان پویشهای بینالمللی به راه افتادهاست
4⃣برای رفتن به کربلا رعایت برخی امور ضرورت دارد از جمله
〽️احترام به قوانین کشور عراق
〽️اذن بانوان از همسران جهت رفتن به زیارت
〽️تبعیت از متخصصان امر بهداشت زیرا حفظ جان و سلامتی از اولویتهای عقلی و دینی است
5⃣اما کسانی که امسال از برکات پیادهروی اربعین محروماند انشاالله با آه و اندوه و حسرت مضاعف، با تلاوت و قرائت زیارت پر فیض اربعین زیارت عاشورا،از فیض پاداش زیارت حسینی. بهره مند شده و زیبائیهای مکتب امام حسین را به رخ جهانیان میکشند
♻️نتیجهاینکه:
گرچه زیارت پیاده حضرت سیدالشهدا اختصاص به اربعین ندارد و همیشه مستحب است،اما سنّت پیادهروی در زیارت اربعین ویژگیهایی دارد
🔻 از جمله اینکه:
✳️اولین زائر امام، با پای پیاده به زیارت موفق شد
✳️در اربعین، اهلبیت امام پس از تحمل رنجها و آزار فراوان از شام به کربلا بازگشتند.فلذا پیاده روی اربعین نوعی مساوات با خاندان عصمت و طهارت است و شیعیان در تأسی به اهلبیت و دو صحابی جلیلالقدر(جابر و عطیه)در این روز پیاده به زیارت مشرف میشوند
✳️پیاده روی اربعین تجلی وحدت مسلمانان با محوریت امام حسین است
✳️اجتماع عظیم اربعین،نمونهای از زمان ظهور حضرت حجت است که تحقق عدالت جهانی میباشد
#عقائد
#اربعین
#شبهات_محرم_صفر
الهــــــــی به دمــــــــــاء شهـــــــــدائنـــــــا
😭😭😭
الهـــــــــــــی به حـــــــــق عمـــــه جانمــــان زینـــــب کبـــــری سلاماللهعلیها
😭😭😭
💔اللهــــــــــــم عجـــــل لولــــــــــیـک الفـــــــــــــــــــــــــــــــــــرج😭💔
#اربعین #ماه_صفر #امام_حسین علیهالسلام