eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
در لابلای خبرهای دردناک صبح زود... بانگ ظهور مهدی صاحب زمانم آرزوست
✨🌾✨🌾✨🌾✨ ✨بـــــــــــه نــام خـــدای مــــــــحمدحســـــــین✨ 🌾رمان خیلی فانتزی، عاشقانه شهدایی 🌾قسمت ۶۵ و ۶۶ _....چند وقت بعدش که داشتم تلویزیون نگاه میکردم نشون داد که رو ترور کردن:) گفتم خدایا به همین زودی دعای مادر شهیدا گرفت؟! فرمانده اون پسر سردار بوده... سرداری که بهش میگیم سردار دلهامون... یه سرباز بود توی جبهه بچش تازه به دنیا اومده بود خانومش زنگ میزنه میگه که آقا بچت به دنیا اومده ماموریت رو کنسل کن  بیا برای بچت اسم انتخاب کن و برو...سرباز میره پیش فرمانده میگه که من یه سوال دارم ازتون فرمانده میگه که بگو سرباز میگه که این گناهه که من یه لحظه دلم پر کشیده برای بچم این گناهه؟! من گناه کردم الان؟! حکمم چیه میگفت وقتی بهم زنگ میزد بعد دو سه کلمه احوالپرسی معمولا اولین حرفش در مورد دخترش بود با آب و تاب برام تعریف میکرد کوثر چقدر بزرگ شده چه کارای جدیدی انجام داده به دوستاش که زنگ میزد اگه دختر داشتن با اونا هم درباره اینکه دختر من بهتره یا دختر تو بهتره بحث میکرد.... عشق محمود رضا به دخترش مثه عشق همه پدرا به دخترشون بود اما محمود رضا پز دخترش رو زیاد میداد... یه بار که تو شهرک شهید محلاتی قرار داشتیم اومد دنبالم راه افتادیم سمت اسلامشهر توی راه گفت کوثر رو برده آتلیه ازش چندتا عکس گرفته مرتب در مورد ماجرای اون روز و عکاسی رفتنش تعریف میکرد... وقتی رسیدیم اسلامشهر جلوی یکی از دستگاه های خودپرداز نگه داشت پیاده شد رفت پول گرفت و اومد تا نشست توی ماشین گفت اصن بزار عکسارو نشونت بدم ماشین و خاموش کرد لپ تابشو از کیفش در آورد و عکسای کوثر رو یکی یکی نشونم داد... در مورد بعضیاشون خیلی توضیح داد با دیدن بعضیاشونم زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمود رضا رفتیم اسلامشهر تو خونشون پدر خانمش جلسه گرفته بود...چندتا از مسئولانی که محمودرضا تو اون مشغول به خدمت بود هم اونجا بودن... یکی از همون برادران به من گفت محمودرضا رفتنش ایندفعه با دفعات قبل فرق داشت خیلی عارفانه رفت فضای جلسه سنگین بود برای همین ادامه ندادم بعد جلسه با چندنفر از اون برادرا رفتیم محل کار محمودرضا... توی ماشین قضیه عارفانه رفتن محمودرضا رو از ایشون پرسیدم گفت: وقتی داشت میرفت پیش منم اومد گفت فلانی این دفعه از کوثر دل بریدم و میرم... دیگه مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمی‌کرد حالش متفاوت بود... به نظر تو چند نفر از بچه هاشون دل بریدن و رفتن؟! چند تا مادر جگرگوشه‌هاشون رو با دستای خودشون راهی کردن از زیر قرآن؟! پریناز گناهو تو چی میبینی؟! اونوقت ما هر گناهی هم که باشه انجام میدیم بعدش میگیم که این که نیست. مهم اینه پاک باشه... اینا فقط چند تا از خاطرات بود که برات تعریف کردم...دل پاک بودن هم حدی داره رفیق با خودت چند چندی چرا همه چیزو انکار می‌کنی. وای به حال کسایی که گناهو کوچک میشمارن:) آدم اگه بخواد به یه جایی برسه اگه بخواد یه تلنگری بهش زده بشه اگه بخواد با خدا آشنا بشه بهترین دستاویزش همین جوونایی هستن که بی‌چشم‌داشت رفتن بدون ادعا رفتن:) یه دونه شهید برای من پیدا کن که ادعا داشته باشه تو دین تو معرفت تو علم با اینکه خیلی بزرگ بودن:) به قول گفتنی ره صدساله رو یه شبه رفتن:) میبینی شهدا چطوری بودن و چطوری شدن شهدا؟! اونا خونشون از ما رنگین تر نبود یه تفاوت باهامون داشتن عشق واقعی رو تجربه کردن عاشق واقعی شدن... حالا اگر که میگی شهدا بخاطر پول رفتن جواب معامله منو ندادی حاضری همه چی بهت بدن و جون عزیزترینت رو بگیرن ؟! نمیخوام با احساساتت بازی کنم ها...ولی همه اینا واقعیته...یعنی اون پولها می‌ارزه که این بچه‌ها از این سن در حسرت پدر و آغوش پدر بزرگ بشن؟! یا اینکه بچه دسته گلت رو علی اکبر بدی و بعد علی اصغر تحویل بگیری:) خیلی چیزا رو نمیشه با پول بدست آورد یا برگردون مثل داغ عزیزان... داغ عزیز رو با پول میشه خنک کرد؟! آغوش پدر رو میشه با پول برگردوند؟! نمیشه:) نمیشه به والله نمیشه....‌ 🌾ادامه دارد... 🌾نویسنده؛ بانو M.A 🌾 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌾🌾✨✨🌾🌾✨✨