eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
246 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
💟رمان جالب و عاشقانه #ازعشق_تاپاییز💟 ☘اسم دیگه رمان؛ #خاطرات_یک_طلبه 🍄قسمت ۵۲ بعد از خوندن نماز
ادامه ۵۲ شب خواستگاری فرا رسید از صبح همون شب آروم و قرار نداشتم. استرس تمام وجودمو گرفته بود. میل به غذا نداشتم. میون این همه آشفتگی دغدغه اینکه چی بپوشیم بهش اضافه شده بود. آخرش تصمیم گرفتم یه بلوز سفید یقه آخوندی با شلوار راسته با کفش اسپرت بپوشم و برم خواستگاری. اون شب من و مامان و داداش غلامرضا و همسرش رفتیم خونه پاییزشون. با پیشنهاد من که دوست ندارم خواستگاری شلوغ باشه کسی و دعوت نکردیم. پاییزشون هم کسی و دعوت نکرده بودند. و فقط خودشون تو مراسم شرکت داشتند. پاییز، پدر و مادرش ، و خواهر بزرگترش. پاییز دو برادر داشت که هر دو ازدواج کرده بودند. و پنج خواهر داشت که همه مجرد بودند. پاییز دختر دوم خانواده بود که با اومدن من سالی یکی از خواهراش به خونه بخت می‌رفت. طوری که در عرض ۶ سال هر ۶ خواهر به خونه بخت رفتند. از اینکه خوش قدم بودم خدا رو شکر میکردم. البته من به این چیزا اهمیت نمیدم. اینکه من خوش قدم بودم حرف خانواده‌ی پاییز بود نه من. با توافق دو خانواده و بیشتر اصرار پاییز مهریمون یک جلد کلام‌الله مجید و ۱۴ سکه به نیت ۱۴معصوم شد به انضمام ۱۴ شاخه گل نرگس طبق رسم و رسومات بعد از انجام مراسم خواستگاری من و پاییز برای یک درد و دل دو نفره داخل حیاط رفتیم. من اینقدر هول شده بودم که نمیدونستم چی بگم. برعکس پاییز خیلی آرامش داشت. البته از قبل این وضعیت رو پیش بینی کرده بودم. به همین خاطر همه حرفامو رو کاغذ نوشتم که یادم نره. من و پاییز تقریبا ۹۹ درصد باهم تفاهم داشتیم که این تفاهم خیلی زیاد بود. با خنده و مزاح به پاییز گفتم _به نظرت ما باهم خیلی تفاهم نداریم؟ پاییز لبخندی زد و گفت +آره دقیقا من گفتم _یکم مسخره نیست هرچی شما میگی من میگم منم همینطور، و هرچی من میگم شما میگی منم همینطور یعنی نظرات و ایده هاتون شبیه حرفای منه پاییز دوباره خندید و گفت +یکم که چه عرض کنم خیلی مسخره ‌ست چون دیگه نیاز نداریم برای جمع و جور کردن زندگیمون تلاش کنیم خودش جمع و جور هست خندم گرفت
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
ادامه ۵۲ شب خواستگاری فرا رسید از صبح همون شب آروم و قرار نداشتم. استرس تمام وجودمو گرفته بود. میل
ادامه ۵۲ خندم گرفت.پاییز راست می گفت تفاهم زیادی زیاد هم جالب نیست. هنر اونجاست که اختلاف سلیقه ها رو حل کنیم. اما خواست خدا در مورد من و پاییز یه چیز دیگه بود. من و پاییز نه تنها سلیقه هامون و عقایدمون شبیه هم بود بلکه اتفاقاتی که برامون می‌افتاد هم شبیه به هم بود. به عنوان مثال یه شب مهمونی دعوت بودیم. و از جایی که تعداد مهمونا زیاد بود. سفره شام مردها از خانم ها جدا انداخته شد. اون شب من برای خوردن دوغ، ظرف دوغ رو باز کردم و چون بیش از حد گاز داشت موقع باز شدن رو لباسم ریخت، همین اتفاق دقیقا برای پاییز هم افتاده بود. مورد بعدی شب قدر من داشتم با تسبیحی که دستم بود ذکر میگفتم که خیلی خیلی خیلی اتفاقی تسبیح بدون اینکه ضربه بخوره پاره شد و دونه هاش ریخت رو زمین. همین اتفاق همون شب برای پاییز هم افتاده بود. مورد سوم اینکه یه شب در مراسم روضه یاد پدر خدا بیامرزم افتادم خیلی گریه کردم بعد از اتمام مراسم پاییز و دیدم که چشماش از شدت گریه بشدت قرمز شده بود. بهش گفتم _صورتتو آب بزن چشمات قرمزه گفت +یاد پدرت افتادم دلم گرفت گریه کردم و از این‌گونه موارد که تعدادش کم نیست. بالاخره بعد شیش ماه پاییز با درخواست ازدواجم موافقت کرد. و قرار شد یه مدت نامزد باشیم. تا سر فرصت مراسم عروسیمون رو بگیریم. ☘ادامه دارد.... 🍄 نویسنده؛ آقای اسماعیل صادقی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💟کپی بدون نام نویسنده جایز نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دلخوشی های ساده☺️🌸
[ ] ترفندهای‌ گول‌ زدن‌ شیطان‌ رو‌ میگه‌! [ سوره نساء/آیه‌۱۱۹]
هدایت شده از دلخوشی های ساده☺️🌸
وقتی‌ خودم‌ اینجا‌ کامل‌ نمیگم‌ یعنی‌ خودت‌ باید‌ بلندشی‌ بری‌ وضو‌ بگیری‌ قرآن‌ رو‌ باز‌ کنی‌ این‌ آیه‌ رو‌ پیدا‌ کنی‌ و‌ بخونی😌🤞🏻
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
وقتی‌ خودم‌ اینجا‌ کامل‌ نمیگم‌ یعنی‌ خودت‌ باید‌ بلندشی‌ بری‌ وضو‌ بگیری‌ قرآن‌ رو‌ باز‌ کنی‌ این‌
بِسم‌الله‌ِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیم‌🌱 ما به دنبال خدا، گم کردگان خویشتن در گذر عمر، سرگرم چه بودیم؟ما و من... شرط‌ شهید شدن‌،شهید بودن‌ است‌🕊 دختری مذهبی که توی خونواده ای تعصبی متولد و رشد کرد😌 و بعد از ۲٠ سال زندگی تغییر مذهب داد😁 چجوری؟! 🧐 عضو کانالش شو تا بهت بگه😍 حزب‌اللھے❤️ @Koule_bare_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا