eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
245 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🇮🇷🕊 🌹سلام دوستان گلم این لیست رمان‌هایی که کانال👇 یا (از خانم امیدی)☆ ( یا )☆ (از خانم رستمی)☆ (از خانم رحیمی)☆ 🌹علت هر کدومش هم نوشتم که چرا نمیتونیم بذاریم. 👈لطفا روی هشتگ رمان بزنین👉
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🕊🇮🇷🕊 🌹سلام دوستان گلم این لیست رمان‌هایی که #نمیذاریم کانال👇 ☆ #مهر_و_مهتاب ☆ #راهیان_عشق #مدافع
بخاطر رمان لیلا هم تهمتم زدین که من گفتم نمیذارم ولی گذاشتیم ولی خودتون برین اینترنت بگردین ۳ تا رمان داریم به اسم لیلا🥲 ♥️اونی که من گذاشتم نویسنده شون خانم شهلایی هست
بعضی از رمانهایی که نمیشه گذاشت چون یا چاپ شدن یا نویسنده شون راضی نیستن حالا بقیه میذارن تو کانالاشون چون دلشون میخواد🤷‍♀ راضی بودن نویسنده و چاپ شدنش هم مهم نیست براشون🥀
فردا رمان ۸۱ تموم میشه. برای رمان ۸۲ دنبال رمان امنیتی هستم 💟🌿
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️رژه خونین ۳۱شهریور۱۳۹۷ 📌به‌یاد داشته باشیم که چه کسانی و چه رسانه‌هایی، به کسانی که بدون‌پشیمانی، مردم بی‌گناه و نیروهای نظامی غیرمسلح را ترور کردند، تریبون صحبت دادند و آن‌ها را جنبش مردمی نامیدند...!
هدایت شده از KHAMENEI.IR
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 | دفاع مقدّس به گردن کشور ما حقّ حیات دارد ✏️ رهبر انقلاب در دیدار اخیر: عزیزان من! سی و چند سال از جنگ میگذرد، ما در این سی و چند سال خیلی تهاجم داشتیم، خیلی فتنه‌انگیزی داشتیم؛ در بخشهای مختلف... همه‌ی این فتنه‌ها در مقابل ملّت ایران ناکام ماند؛ چرا؟ چون ملّت ایران فرهنگ مقاومت را در خود نهادینه کرده. این سی و چند سال نهادینه شدنِ فرهنگ مقاومت در کشور ناشی از مقاومت هشت‌ساله‌ی دفاع مقدّس است. دفاع مقدّس به گردن کشور ما حقّ حیات دارد. 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱✨🌱✨🌱✨ ✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ ✨رمان فانتزی، عاشقانه شهدایی 🇮🇷قسمت ۹۱ و ۹۲ با صدای فاطمه از خواب بیدار شدم.به اطرافم نگاه کردم، رضا نبود. فاطمه اومد کنارم دراز کشید. موهای خرمایی رنگشو نوازش میکردم تا به دستای من عادت کنه. زمان رفتن رضا رسید... مامانو بابا و نرگسو آقامرتضی برای خداحافظی اومده بودن. فاطمه با دیدن ساک، فکر میکرد باز بابا رضا میخواد بره مأموریت. ساکو کشان‌کشان برد توی اتاقش زیر تختش گذاشت تا بابا شب از سفر نره. اما افسوس که نمیدونه این سفر با سفرهای دیگه فرق میکنه.افسوس که توان گفتن اینکه بابا رضا کجا میخواد بره و نداشتم رضا که دید فاطمه رفت توی اتاق بلند شد و رفت سمت اتاق فاطمه، بعد با هم از اتاق بیرون اومدن. لحظه رفتن رضا، لحظه‌ی سختی بود. فاطمه گریه‌میکردو ساکو از دست رضا میکشید، همه با دیدن این صحنه شروع کردن به گریه کردن. رفتم فاطمه رو بغل کردمو نگاهی به رضا کردم. -رفتی پیش بی‌بی‌زینب، از طرف من و دخترت هم زیارت کن. اشک از چشمای رضا سرازیر شد رضا:_مواظب خودتون باشین با فاطمه رفتم توی اتاقش درو بستم. صدای بسته شدن در حیاطو شنیدم. فاطمه رو روی سینه‌هام فشار میدادمو بغضمو قورت میدادم. فاطمه اینقدر گریه کرد که توی بغلم خوابش برد.فاطمه رو گذاشتم روی تختش از اتاق بیرون رفتم. همه سکوت کرده بودن.آقامرتضی، رضا رو برده بود فرودگاه. نرگس اومد سمتم، یه فلش داد به من نرگس:_اینو داداش رضا داد بدم بهت فلشو گرفتم رفتم توی اتاق. زدم به لپتاب صدابود. صدا رو پلی کردم. با شنیدن صدای رضا، صدای گریه‌ام بلند شده بود. رضا واسه فاطمه صدا ضبط کرده بود. که در نبودش فاطمه هر شب قصه‌های رضا رو گوش کنه و آروم شه. دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم به گریه کردن.همه اومدن داخل اتاق. منو بغل میکردن تا آروم شم. ولی هیچ چیزی آرومم نمیکرد. جز صداهای رضا. چند روزی فاطمه بی‌تابی میکرد. فلشو به تلوزیون میزدم تا هم من آروم بشم با صدای رضا، هم فاطمه بی‌تابی‌هاش کمتر بشه. بیشتر اوقات فاطمه رو میبردم کانون تا با بچه‌ها بازی کنه. بعد یه هفته سر سفره شام بودیم که تلفن خونه زنگ خورد. فاطمه هم بدو بدو دوید سمت تلفن گوشی‌ رو برداشت و با خوشحالی جیغ کشید: _بابایی،،بابایی 🌱ادامه دارد..... ✨نویسنده؛ فاطمه باقری 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ✨🌱🌱✨🌱✨✨🌱