eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🚩 🏴 🏴 🚩 پرســـ❓ــش ⁉️چرا امام حسین علیه‌السلام باوجود این همه مصیبت در صحنه‌‌ی کربلا حمد و شکر خدا را بجاآوردند؟ ✅پاســـ🖊ــــخِ مرضیه رمضان‌قاسم ⭕️ مقدمه امام‌حسین درعصرتاسوعا،در جمع اصحاب حمدبجاآوردند:احمده على السرّاءوالضرّاء مقرم‌عبدالرزاق،مقتل‌الحسین 💢امام خميني‌مي‌فرمايند:بدانكه مراتب شكر به حسب مراتب معرفت منعم و معرفت نعمت ها مختلف می‌شود و نيز به حسب اختلاف مراتب، كمال انساني مختلف می‌شود. پس فرق بسيار است ما بين آنكه در حدود حيوانيت و مدارج آن قدم‌زند و جز نعمت هاي حيواني چيز ديگر نيافته با آن كس كه از اين حجاب بيرون رفته و به منازل ديگر قدم نهاده و از طليعه عالم غيب در قلب او جلوه‌اي حاصل شده‌است📚خمینی،شرح حديثِ‌جنودعقل‌وجهل ♦️رابطه‌ی معرفت و شکر منعم: مردم در سختی‌ها و بلا سه دسته‌اند👇 1⃣👈کودک‌صفتان آنها همین که دچار سختی می‏شوند،جیغ‌می‏زنند، در خوشی و ملایمات شاکرند اما در ناخوشی‌ شِکوِه و شکایت می‌کنند،نظیر کسی که در بهار زیبایی‌های طبیعت را می‌بیند و خدا راحمد می کند اما در پائیز خدا را حمد و شکرنمی‌کند یعنی آنها خدا را بخاطر نعمتِ‌حیات حمد می‌کنند اما وقتی بیادمرگ می‌افتند ذائقه‌‌شان تلخ‌می‌شود و از خدا گله‌مندمی‌شوند مثل کودکی که از مزه‌ی شیرینی لذت می‌برد ولی مزه ترشی و تندی را بی‌موردمی‌داند "اذامسه‌الشرجزوعا"سوره‌معارج/20 2⃣👈نوجوان‌صفتان اینها بر بلا و مصیبت صبر می‌کنند نظیر افرادی که بر پائیز و بر مزه ترش و تند صبرمی‏کنند "وبشرالصابرین‌الذین‌اذااصابتهم‌مصیبه‌قالواانالله واناالیه‌راجعون" بقره/154-155 3⃣👈والد‌صفتان چنین افرادی به استقبال سختی‌ها می‌روند اینها«مشغولة‌عن‌الدنیا‌بحمدک‌وثنائک»هستند زیرا همه‌‌ی دل‌مشغولی‌‌شان خداست در دنیا زندگی می‌کنند اما روی خود را از دنیا برگردانده‌اند و مشغول به حمد و ثنای خدا شده‌‌‌اند به هرچه‌می‌‌نگرند زیبایی‌های صنع را می‌بینند، همچون والدی که مزه‌‌ی ترشی و تندی را لازم‌می‌‌دانند آنها علاوه بربهار پاییز را نیز زیبا می‌بینند و خدا را شکرمی‌کنند، در بهار وقتی گل می‌روید می‌گوید الحمدلله،در پاییز وقتی برگ‌ها از درخت می‌ریزد بازمی‌گویند الحمدلله اینها دائم مشغولِ حمد و ثنای الهی هستند و در راز و نیاز با خدا می‌گویند:خدایا تو راحمد می‌گویم چون هم به ما زندگی می‌دهی هم ما را می‌میرانی،آنها مرگ را نیز زیبا می‌بینند چون می‌دانند مردن فنانیست بلکه یک پله به سمت جلو رفتن‌است مثل تولد از رحم به دنیاست لذا می‌گویند:«اللَّهُمَّ‌لَكَ‌الْحَمْدُ أَنْ‌خَلَقْتَ‌فَسَوَّيْتَ‌وَ‌قَدَّرْتَ‌وَ‌قَضَيْتَ‌وَ‌أَمَتَ‏وَأَحْيَيْتَ‏وَ أَمْرَضْتَ‌وَشَفَيْتَ‌وَعَافَيْتَ‌وَأَبْلَيْت‏»المصباح كفعمي(جنة‌الأمان‌الواقية)،ص123 و بحارالأنوار،ج‏87 اهل‌بیت جزء دسته‌ی سوم هستند،آن حضرات با ایمان قوی در امتحانات الهی صبرکردند و در امتحانات الهی سربلند بیرون آمدند نکته‌ای که در اینجا وجود دارد اینست که وقتی خدا می‌خواهد انبیا را رشددهد آنها را در کام بلا می‌اندازد «إِنَّ‌أَشَدَّالنَّاسِ‏بَلَاءًالْأَنْبِيَاء»📚الكافي‌ج‏2 نظیرامتحاناتی که خدا از حضرت ابراهیم گرفت و ایشان به مقام خلّت نائل شدند،همچنین حضرت یوسف از فتنه سرافراز بیرون آمد و عزیز مصر شدند،در فرازی از دعای ندبه می‌خوانیم:۷ «اللهم‌لک‌الحمدعلی‌ماجری‌به‌قضاوک‌فی‌ اولیائک» وقتی ما قیاس به نفس کنیم، می‌گوئیم امام حسین چگونه در بلا و مصیبت شکر و حمد الهی را بجا آوردند و حال آنکه وقتی اولیاء خدا نظیرحضرت زینب تسلیم قضای الهی و مصداق آیه‌ «لایسبقونه‌بالقول‌وهم‌بامره‌یعملون»بودند ایشان بعد از دیدن آن همه مصیبت، اسارت ووو فرمودند: «ما رأیت الا جمیلا» وقتی حضرت زینب چنین نگرشی به بلا و مصیبت داشتند به طریق اولی این امر بر ذوات‌مقدسه‌ی معصومین از جمله امام‌حسین نیز صدق می‌کند چرا که آنان چیزی جز حکمت و تقدیر و مشیت الهی طلب نمی‌کردند امام حسین در گودال قتله‌گاه در مناجات با پروردگار فرمودند: «الهی‌رضاًبرضاک...» همچنین اهل‌بیت فرموده‌اند: «رِضَى‌اللَّهِ‌رِضَانَاأَهْلَ الْبَيْت» رضایت خدا، رضایت ما اهل‌بیت است 📚«بحارالأنوار،ج44» "ومنهم‌من‌ینتظر" احزاب،آیه23 ♻️نتیجه‌اینکه: ❇قیام امام حسین علیه‌السلام گرچه از یک زاویه، مصیبتی دردناک بود، اما از نگاه دیگر نعمتی بزرگ برای اسلام و مسلمانان بود؛ چراکه به برکت خون سیدالشهدا و یارانشان،اسلامی که می‌رفت تا به دست بنی‌امیه و آل‌ابوسفیان به انحراف کشیده‌ شود به برکت شهادت امام‌حسین از انحراف نجات یافت فلذا این مساله جای شکر دارد ❇️قیام‌عاشورا برای مسلمانان بویژه شیعیان نعمت و لطف بزرگ الهی‌‌ست،زیرا بهترین الگو در مسیر زندگی‌‌شان و دفاع از حق و مبارزه و با دشمن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 علیه السلام 🏴 علیه السلام تسلیت💚 علیه السلام
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگه نمیتونی تو محرم نذری بدی این کلیپو ببین🥺👆 اینم یه جور نذریه🌹 «ای کاش ما با تو در عاشورا بودیم» «لبیک یا حسین» و.... این ها👆 فقط لفظ هایی نیستند که بگیم و تمام ... اگر میگیم باید پای و و و... هم بایستیم ❌مبادا دروغگو باشیم 💔ساده و مودبانه و از سر دلسوزی بگیم، 🖤شما هم نذر کنید ثوابش رو هدیه کنید به شهدای کربلا🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🕊🌷🕊🌷🌷 💚رمان تلنگری، عاشقانه، شهدایی، و بر اساس واقعیت 🤍 ❤️قسمت ۷ و ۸ زینب و یک نفر از خواهرها زودتر رسیده بودند با دیدن ما به استقبالمان آمدند بعد از احوالپرسی نوبت تعویض لباس شد... این بار اما برای من فرق میکرد زینب ماسک را به دستم داد با عشقی وصف نشدنی آن را به صورتم زدم... یاد حرفهای مرضیه افتادم... یاد عملیات خیبر... یاد شهدای طلایئه... همه و همه انگیزه ای شده بود برای ادامه ی راهم... از شهدا مدد خواستم کمک کنند... و چه خوب امدادگرانی هستند شهدا‌‌‌... در حال نجوا با خدا بودم که صدای آقایی از بیرون خلوتم را بهم زد... _خواهران کرونایی! این اسمی بود که وقتی جنازه ی کرونایی می‌آوردند ما را صدا میزدند یکدفعه تنم لرزید اما نه مثل دیروز... دوباره زینب و مرضیه جلو رفتند میت را تحویل گرفتن ... جنازه کمی سنگین بود و تنهایی کار برایشان سخت بود. ما چهار نفر بودیم و مثل دیروز نیروی کمکی نداشتیم. آن یکی خواهر هم گذاشته بودند برای کفن که نباید جلو می‌آمد که خیس شود... آرام آب دهنم را قورت دادم یک یا زهرا گفتم و رفتم سمت بچه ها... پیرزنی بود آرام با چهره ای نورانی ...وقتی فهمیدم مادر شهید است قلبم آرامش عجیبی گرفت... شروع کردم کمک کردن... بچه ها هم سخت مشغول بودند... لحظه ای ذکر از زبانم و اشک از چشمانم متوقف نمی شد...حس حضور شهدا و اینکه پسر آمده به استقبال مادرش حس آرامش بخشی بود در همان حال احساس کردم چقدر بعضی ها حتی مردنشان هم با هم فرق میکند! بعد از اتمام غسل با آن لباسهای محافظ خیس عرق بودم اما نه از ترس! از شدت فعالیت و گرمای لباسها! تمام طول آن مدت فقط با خود می‌اندیشیدم آخر کار من چه می شود...آیا خودم را آماده ی این جا به جایی کرده‌‌ام!؟ آیا دوست داشتنی هایی انتخاب کرده ام که فقط در این لحظات به من بدهند!؟ هنوز استراحت نکرده بودیم که دوباره با صدای آن مرد بلند شدیم...دومین جنازه را که تحویل گرفتیم خانم میانسالی بود... سعی کردم بر احساساتم غلبه کنم... مشغول شدیم ذکر و دعا لحظه ایی از زبان بچه ها متوقف نمی شد... شاید هیچ وقت در طول عمرم اینطور برای خدا عرق نریخته بودم! یاد حرف حاج قاسم افتادم فرصتی که در بحرانها هست در خود فرصت ها نیست! هنوز کار این میت تمام نشده بود که جنازه ی بعدی را آوردند...و ما بدون استراحت بعد از اتمام این جنازه کار بعدی را شروع کردیم..‌.و دوباره جنازه... و دوباره... بیشتر از اینکه خسته باشم کلافه بودم... کلافه از اینکه چرا وقتی میتوانیم با پیشگیری جلوی این ویروس منحوس را بگیریم با خودسری اینقدر راحت عزیزانمان را از دست میدهیم... نکته ی عجیبی که حس میکردم حالت و حس من با هر جنازه متفاوت بود کنار بعضی‌ها احساس آرامش می کردم و کنار بعضی دیگر دلهره یی عجیب سراغم می‌آمد! اول فکر میکردم فقط خودم دچار چنین حالتی شدم اما وقتی از بقیه بچه ها پرسیدم خیلی جالب بود که هر کدامشان این حالت را تجربه کرده‌اند! برایم سوال شده بود براستی چه چیزی باعث میشود کنار جنازه‌ایی آرامش داشته باشی و کنار جنازه‌ی دیگری از ترس قالب تهی کنی؟! و زینب انگار ذهن من را خوانده باشد گفت: _بچه ها دقت کردید حس بودن کنار هر جنازه چقدر متفاوت بود! و بعد ادامه داد: _خدا عاقبتمان را ختم به خیر کند و سکوت کرد..‌. زینب که بچه ها چشم رنگی صدایش میزدند با صورتی سفید و ابرو هایی کشیده و چشمانی عسلی روشن که به چهره اش زیبایی خاصی داده بود!دختری با روحیه ی آرام و تودار که کمتر حرف می زد و بیشتر پا به رکاب بود...در این دو روز بیشتر ساکت بود و مشغول کار! در دلم گفتم کاش حرفش را ادامه می داد...دوست داشتم بیشتر بشناسمش! قبل از اینجا یکی و دو بار بیشتر ندیده بودمش و آشناییمان در همین حد بود... ولی نمیدانستم که چه جایگاهی دارد و اینجا اینقدر ساده و بی آلایش مشغول کار هست آن هم کاری که هر کسی زیر بار آن نمیرود! تا وقتی که موقع تعویض لباس مرضیه رو به زینب گفت: _حضرت استاد اینها را کجا بگذاریم! زینب ابروهایش را توی هم کشید و با اشاره ی دستش گفت: _مرضیه جان اینجا! مرضیه که متوجه تغییر حالت چهره ی زینب شد ادامه داد: _والا زینب جان شما از عجایبی! همه دوست دارند استاد صدایشان کنند آن وقت شما را درست صدا میکنیم ناراحت میشوی! زینب با حرص و غرولند گفت: _مرضیه جان شما که بهتر میدانی عزیزم! آدم را که به اینجا می آورند دیگر مهم نیست چکاره است جنازه‌اش را مثل همه‌ی جنازه ها میشورند! پس دیگر این بحث را ادامه ندهیم! مرضیه با حالت شیطنت گفت: