🏴🌙﴾•°﷽°•﴿🌙🏴
«صَلَّی اللّهُ عَلَی الباکينَ عَلَی
الحُسِـــ😭ـــــیْن»
💎#سومین چله، #چله_نوکری💎
💎زیـارت عـاشـورا💎
روز 🔟
یکشنبه بیست و یکم مردادماه
بیست و نهم ذی القعده
🌙 #برای_هم_دعا_کنیم
🏴 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
🏴🌙﴾•°﷽°•﴿🌙🏴 «صَلَّی اللّهُ عَلَی الباکينَ عَلَی الحُسِـــ😭ـــــیْن» 💎#سومین چله، #چله_نوکری💎
رفقای باصفا
کسایی که از 11 مرداد چله رو شروع کردن #شب_اول_محرم
چله شون تموم میشه😊👌
#فردا اول ذی الحجه سالروز #ازدواج
🌹حضرت علی علیه السلام
و
🌸خانوم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
هست.... 💞💍😍
هر کی دوست داره روزه بگیره خیلی خوبه😎
#عمرتون_باعزت #مالتون_بابرکت
#عاقبتتون_بخیر
#یاعلی_مدد....
💍 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
💐شروع رمان جدید... 😎💐
😍با ما همـــراه باشیـــــن
😍 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
❤️ رمان شماره دوازدهم 😌 ❤️
💜اسم رمان؛ #فرارازجهنم
💚نویسنده؛ #شهیدمدافع حرم طاها ایمانی
💙چند قسمت؛ ۶۶ قسمت
با ما همـــراه باشیـــــن 😊👇
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☔️ رمان جذاب #فرارازجهنم☔️
☔️قسمت اول
☔️اتحاد، عدالت، خودباوری
من متولد ایالت «لوئیزیانا» ، شهر «باتون روژ» هستم. ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره همیشه در کنار بزرگ ترین سازه های اقتصادی، بزرگ ترین جمعیت های کارگری حضور دارن ... .
هر چقدر این سازه ها بزرگ تر و جیب سرمایه دارها کلفت تر میشن ... فلاکت و فاصله طبقات هم بیشتر میشن ...
و من در یکی از پایین ترین و پست ترین نقاط شهری به دنیا اومدم ...
شعار مدارس و دانشگاه های ما اتحاد، عدالت، اعتماد و خودباوریه ...
این چیزیه که از بچگی و روز اول، هر بچه ای توی لوئیزیانا یاد می گیره ...
ما در سایه اتحاد، جامعه ای سرشار از عدالت بنا می کنیم و با اعتماد و خودباوری به خودمون کشور و آینده رو می سازیم ...
ولی از نظر من، همه شون یه مشت مزخرفات بیشتر نبود ...
.
برای بچه ای که در طبقه ما به دنیا بیاد ... چیزی به اسم عدالت و آینده وجود نداره ...
برای ما کشوری وجود نداشت تا بهش اعتماد کنیم ...
برای ما فقط یک مفهوم بود ...
جنگ ... جنگ برای بقا ... جنگ برای زنده موندن ... .
.
بله ... من توی منطقه ای به دنیا اومدم که جولانگاه قاچاقچی ها و دلال های مواد مخدر، دزدها، آدمکش ها و فاحشه ها بود ...
منطقه ای که هر روز توش درگیری بود ... تجاوز، دزدی، قتل و بلند شدن صدای گلوله، چیز عجیبی نبود ...
درسته ...
من وسط جهنم متولد شده بودم ... و این جهنم از همون روزهای اول با من بود ... .
.
من بچه ی یه فاحشه دائم الخمر بودم
که مدیریت و نگهداری خواهر و برادرهای کوچک ترم بامن بود ...
من وسط جهنم به دنیا اومده بودم...
ادامه دارد.....
📚 #نویسنده_شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
تنها کانال #رمـــان عاشقانه شهدایی ومفهومی
📚 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☔️ رمان زیبای #فرارازجهنم☔️
☔️قسمت ۲
☔️یک روز شوم
صبح ها که از خواب بیدار می شدم ...
مادرم تازه، مست و بدون تعادل برمی گشت خونه ...
در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد ...
دوباره بعد از ظهر بلند می شد ...قهوه، یکم غذا، آرایش و ....
من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم ... در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه ...
بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم ....
پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد ...
گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم ...
ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد ....
همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید ...
سر کلاس درس نشسته بودم ...
مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد ... همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن ... مکث می کردن ...
و دوباره ... ..
تمام وجودم یخ کرده بود ...
ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم ....
معلم مون دم در کلاس ایستاده بود ... نگاه عمیقی به من کرد ... «استنلی» لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم ...
از جا بلند شدم ...
هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد ...
اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود ...
ادامه دارد....
📚 #نویسنده_شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
تنها کانال رمـــان عاشقانه شهدایی ومفهومی
📚 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☔️ رمان زیبای #فرارازجهنم☔️
☔️قسمت ۳
☔️خداحافظ بچه ها
نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم ...
.
قفل در شل شده بود ... چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد ... .
.
بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون ...
نمی دونم کجا می خواستن برن ... توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود ...
ناتالی درجا کشته شده بود ...
زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره ...
آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود ...
.
بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن ... هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود ... .
.
زمانی که من رسیدم،
قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود ... داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن ...
.
نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم ...
شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم ... حس می کردم من قاتل اونهام ... باید خودم در رو درست می کردم ...
نباید تنهاشون می گذاشتم ... نباید ... .
.
مغزم هنگ کرده بود ...
می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن ...
داد می زدم و اونها رو هل می دادم ... سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم ... تمام بدنم می لرزید ... شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود ...
التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت ... .
.
خدمات اجتماعی تازه رسیده بود ... توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده ...
غرق خون ... #تنها ... .
ادامه دارد....
📚 #نویسنده_شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
تنها کانال #رمـــان عاشقانه شهدایی ومفهومی
📚 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5