eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
243 ویدیو
37 فایل
💚 الهی #به‌دماءشهدائنا..اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://daigo.ir/secret/9932746571 . ‌. . ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۲۴ مهیا شوڪه بود همه به او نگاه می کردند مخالفتی نکرد دوست داشت این کارو انجام بدهد براش جالب بود...مهیا لبخندی زد _زحمت میشه براشون مهیا با لبخند گفت _نه این چه حرفیه فقط نوشته ها رو برام بفرستید براتون آماده می کنم حاج آقا دستی روی شونه های شهاب گذاشت _بفرما سید این همه نگران طرح ها بودی مهیا آروم روبه مریم گفت _برا چی این همه نگران بود؟؟ خب میداد یکی درست می کرد دیگه _اخه شهاب همیشه عادت داره خودش بنر و پوسترا رو طراحی کنه _آها در زده شد و دوستای مسجدی و بسیجی شهاب وارد شدند..مهیا چسبید به دیوار _یا اکثر امام زاده ها چقدر بسیجی همه مشغول صحبت بودند که دوباره باز شد و دوتا ماموری که دیشب هم امده بودند وارد شدن ...مهیا اخمی روی پیشونیش نشست ... بعد از سلام و احوالپرسی با اقای مهدوی روبه همه گفت _سلام علیکم .بی زحمت خواهرا برادرا بفرمایید بیرون بایستید ما چند تا سوال از آقای مهدوی بپرسیم بعد میتونید بیاید داخل همه از اتاق خارج شدند مهیا تا به در رسید مامور صدایش کرد _خانم رضایی شما بمونید مهیا چشمانش را بست و زیر لب غرید _لعنت بهت... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ ೋღ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۲۵ مهیا گوشه ای ایستاد پاهایش را تند تند تڪان مے داد و خیره به دو ماموری بود ڪه مشغول نوشتن چیزهایے در پرونده آبی رنگ بودند _حالتون خوبہ؟؟ مهیا سرش را بلند ڪرد و به شهاب ڪه این سوال را پرسیده بود نگاهے ڪرد _آره خوبم فقط یڪم شوڪه شدم شهاب با تعجب پرسید _شوڪه برا چے؟ _آخه این همہ بسیجے اون هم یہ جا تا الان ندیده بودم شهاب سرش را پایین انداخت و ریز ریز خندید.. ڪه درد زخمش باعث شد اخم ڪنه _خب آقای مهدوی لطفا برامون توضیح بدید دقیقا اون شب چه اتفاقی افتاد با صدای مامور سرشان را طرف سروان برگرداندند مهیا بر اتیکت روی فرم لباس مامور زوم کرد آرام زمزمه ڪرد _سروان اشکان اصغری _اون شب من بعد مراسم موندم تا وسایل هیئت رو بزارم تو پایگاه ها ڪه دیدم یڪی صدام میڪنه سرمو ڪه بلند ڪردم دیدم خانم رضایی هستن ڪه چند پسر دنبالشون می دویدند با پسرا درگیر شدم یڪشونو یه مشت زدم زود بیهوش شد مطمئنم مست بود چون ضربه ی من اونقدرا محڪم نبود من با دو نفر دیگه درگیر بودم ڪه اون یڪی بهوش اومد و با چاقو زخمیم ڪرد _خانم رضایی گفتن ڪه شما قبل از اینڪه زخمی بشید به ایشون گفتید برن تو پایگاه خواهران؟؟ _بله درسته سروان سری تکون داد _گفتید رفتید تو پایگاه خواهران مهیا ــ بله _آقای مهدوی مگه کسی از خانما اونجا بودن که در پایگاه باز بود ؟ شهاب از نشستن زیاد زخمش خونریزی ڪرده بود از درد ملافه را محڪم در دستانش فشرد _وسایل زیاد بود نمیشد همه رو تو پایگاه برادران بزاریم برای همین میخواستم یه تعدادیشو بزارم تو پایگاه خواهرا _خب خانم رضایی شما قیافه های اونا رو یادتونه _نخیر یادم نیست _یعنی چی خانم یادتون نیست مهیا ڪه از دست این سروانِ خیلی شاڪی بود با عصبانیت روبه سروان گفت.... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ೋღ ღೋ ೋღ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞
ادامه پارت 26 تا 30.. فردا میذارم براتون ☺️🌸🍃😍
خیلی از دوستان مثل ایشون تقاضا داشتن.... ولی خب نمیشه🙈☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اطلاعاتے خیلی اندک از شهید بزرگوار مدافع حرم 🌷شهید سید مجتـبے ابوالقاسمے🌷 👇در حد بضاعت👇
🌷مختصری از زندگینامه شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی🌷 ✨سیدمجتبی ابوالقاسمی فرزند سید حسین در تاریخ ۱۳۶۰/۰۵/۱۵ در پایتخت مقاومت ایران دزفول قهرمان دیده به جهان گشود . ✨از همان کودکی عضو جلسات قرائت قرآن بود و حضور فعال در مساجد و پایگاه های مقاومت بسیج داشت . ✨از سال ۱۳۸۲ به مدت ۱۱ سال به عنوان مسئول عملیات حوزه مقاومت بسیج حمزه سیدالشهدا شهرستان دزفول فعالیت نمود و در سال ۱۳۹۳ به عنوان فرمانده گردان بیت المقدس منصوب شد. منبع؛ خبرگذاری آنا   🌷 @asheghane_mazhabii
🌷 معرفی شهید ابوالقاسمی🌷 ✨تولد:۱۵ مرداد ۱۳۶۰ - دزفول ✨شهادت: ۱۶ آذر ۱۳۹۴- سوریه ✨مزار : گلزار شهدای دزفول https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
😭از دانشگاه تا آرامگاه😭 🌟ایشان کارمند دانشگاه جندی شاپور دزفول بود و با توجه به مشغله ی کاری زیاد اما در مسولیتی که در بسیج پذیرفته بود خالصانه و با تمام توان فعالیت می نمود.. 🌟سید مجتبی از محبوبیت خاصی در بین بسیجیان برخوردار بود و این محبوبیت از این نظر بود که او هیچ گاه در بین نیروها فرمانده نبود بلکه همیشه خودش را خادم و برادر کوچکتر بسیجی ها می دانست. 🌟سید مجتبی قهرمان ملی دزفول ؛ و حرم خاندان رسالت و بسیجی گردان بیت المقدس سرانجام در دفاع از حریم اسلام و ولایت در جنوب شهر حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.. 🌟محل شهادت: در عملیات آزادسازی روستای زیتان در جنوب حلب به شهادت رسیدند. 🌟پیکر مطهر این شهید پس از انتقال به ایران در روز شنبه 21 آذرماه همزمان با شهادت امام رضا(ع) در شهرستان دزفول تشییع و در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت. منبع؛ خبرگذاری آنا 🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
🍃چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند و تماشای تو زیباست اگر بگذارند... 🍃من از اظهارنظرهای دلم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند... 🍃دل در نایی من اینهمه بیهوده مگرد خانه دوست همین جاست اگر بگذارند... 🍃سند عقل مشاع است اگر بگذارند عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند... 🍃غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم دل من مال شماهاست اگر بگذارند... ✍شاعر: محمود اکرامی فر ✍ https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
📜وصیت نامه شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی📜 ✨پدر و مادر عزیزم ! زبانم از و سپاس شما نیز قاصر است و در این سرزمین و دفاع از مواضع شیعه را مرهون شما میدانم . ✨پدر و مادرم ! در این راه جز نیست ؛ پس همانطور که از جد بزرگوارمان امام حسین علیه السلام جان و مال و ناموسمان فدای اسلام خدا گواه است که در صحنه نبرد و شبهه ای در دل و کاملا خرسند و شاد از این هستم و زمانی که را اهل بیت و اسلام نمودم به اوج سعادت رسیده ام و چه از این بهتر که فدای عمه السادات ، عمه حضرت علی اکبر ، علی اصغر ، قاسم و اهل بیت پیامبر شدن ؟ و بدانید که در آن دنیا نیز و از این دنیا هستم ؛ پس شما نیز به خود ببالید و از سعادتمند شدن فرزندتان خوشحال باشید که خوشنودی خدا هم در همین است . ✨از خواهران و برادرانم طلب دارم و تنها سخنی که با دوستان و اطرافیان خود و یا هر کسی که بنده آشنایی دارد ( دارم ) این است که باشید و از ای پشتیبانی کنید که اگر بجز این کردید . 🌷سید مجتبی ابوالقاسمی ۹۴/۹/۱۵ ساعت ۱۷:۵۰ سوریه ( روستای برنه)🌷 منبع؛ خبرگذاری آنا 😭🙏 📜 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5