عاشقانه های حلال C᭄
🎊🎉 🎉 #ثمینه همه میدونن کارت شده دلبرے°😌° دلِ همہ دنـیا رو دارے ، میبرے°😇° اے جااااانمـ°😍° ، چہ پیغ
تا شب همراهم باشینـ😌
گفته بودم مناسبتای خاص ڪانال رو میزارم رو سرمــ😎😉
مدیونین فڪر ڪنین چشم خادم الخادمین رو دور دیدمـ☺️😜
😎•| #خندیشه |•😎
در چهـاردهمــین روز بهار ڪه
عید خیلے متفاوتے را تجــربهـ
ڪــردیم، بهتــرین عید بود بلاشڪ😎
بـــا نـــفسهای آخـــر😉 #پــــــــــــَڪ_خنـــده😁
بـــا مــا همــراه بــاشید.✋
بــرآن شدیم ڪه تا شانــزدهمین روز فروردیـن سیمــرغ های #عیدانهـ
بهـ بهتـــرین ها فروردین 98
تقـــدیم ڪنیم😁
تـــا مطلع شـــویم چهـ ڪسانے
افتخــار داشتنــد😌 از نگــاه #خندیشهـ
مفتخــــر بهـ #بهتــرین شوند.👌
و امـــا✋
سیمـرغ بلــورین😎
بهتـــرین عملڪرد #عیدانهـ
در همهـ زمینهـ ها اهدا مےشود😄
بهـــ😜
رئیـــس جمهــور محتـــرم😄
جنـــاب آقای #دڪتر_حسن_روحانے
ڪه با تحمــل فشار ڪاری در جزیره #قشم
نهـ تنها مـــردم قشــم بلڪه همه مـردم ایران را بهـ خـــودشان مــدیون ڪردند😁
بــــزنید بهـ افتخــارشون👏👏👏
راضے به زحمــت نبودیم جناب دڪتر🙏
خــداقوت پهـــلوان✌️
خــداقوت دلـــاور✌️
مــا بهـ تو افتخــار مےڪنیم✌️
هــر شخصے لــایق این تندیس
نیست ڪه از طــرف #خندیشهـ
اهـــدا مےشود.😌😎
تا تندیسے دیگـــر
شمـــا را بهـ جناب روحانے
مےسپـــارم✋
جــذابتــرینها بــا👇👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
97012403.mp3
12.06M
🎊🎉
🎉
#ثمینه
{❤️} این زمزمهــٔ عشقہ
{🌠} ڪہ تو غار حرا پیچیدهــ
{😇} خدا به عشق روے تو آقا
{💎} از برڪت وجودت ،
{😌} همهــٔ ما رو بخشیدهــ
#عیدتون_فرخنده💫
#خوشباشین😊
#خععععععلےدعاااااا😉😁
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
🎉 @asheghaneh_halal
🎊🎉
•[ #سین_مثل_سپاه💚💪]•
.
.
.
این مرد، واقعا مرد استــ😎|•°
از جنگ تحمیلے💪|•°
تا جنگ فرهنگے🎨|•°
و از کرمانشاه و
سرپل ذهاب تا گلستانـ🌊|•°
امثال ايشون ڪم نيستند☺️✋
#حاج_حسین_یڪتا
.
.
.
ــمرداݩ ݕے ادݞــا😌👇
•[🇮🇷]• @asheghaneh_halal
97012402.mp3
14.74M
🎊🎉
🎉
#ثمینه
جلوه اے از رخ معشوق ،بہ ما تابیدهـ|•😌•|
نورے از جنس خدا در همہجا تابیدهـ|•☀️•|
#عیدتون_شاد🌼🍃
#التماسدعاےشهادتـــ🕊🌹
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
🎉 @asheghaneh_halal
🎊🎉
عاشقانه های حلال C᭄
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯 در قــلب آمـــریڪا(تگــزاس، شهــر هیستون) بعـــد از #سیـــل چهـ میگــذرد👆 امــ
🎯°•| #غربالگرے |°•🎯
سڪانسےاز ســــیل در قلب آمریڪا🎬
مـــردمے که در سیل هـم
بهـ یڪدیگـــر رحم نمےڪنند.✋
نـــیازِ یڪ جامعهـ #متمـــدن☺️
#همدلے ست تــا همهـ با هم و در ڪنار یڪدیگــر مشڪلات را حل ڪنند😎
پـــس ادای ڪشورهای #متمـــدن
را در نـــیاوریـــد.✋
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_چهل_ونه ♡﷽♡ _سلام دکتر... با لبخند شیطنت آمیزی گفت:سلام آیه... و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه
♡﷽♡
آیین لبخند زنان به گل نگاه کرد و گفت:خودت گفتی آدم هر وقت یه چیزو ببینه و یاد خدا بیوفته
اون چیز میشه آیه!خب اینم یه آیه است! وقتی میبینمش یاد تو وخدات میوفتم!
_خدام؟
_اوهوم...خدات فرق داره با خدای ماها!خیلی سفت بغلت کرده نه؟
آیه تک خنده ای کرد و مبهوت به آیین نگاه کرد!کفر میگفت چرا مرد روبه رویش؟
آیین نرگسها را دوباره به سمتش گرفت و گفت:بگیر دیگه!
آیه مردد ماند و بعد از چند لحظه مکث آن را گرفت. آیین سرخوش و لبخندزنان از کنارش گذشت
و روز به خیر کوتاهی گفت...آیه فرصت را غنیمت شمارد و گفت:راستی دکتر!
آیین سمتش برگشت که آیه با لبخند مرموزی گفت:جسارتا من تو نیستم! شما صدا کنید راحت
ترم!
دل آیین هم ضعف همین اخلاقهای آیه را میرفت دیگر!
امیرحیدر که بعد از کلی منت دکتر سهرابی را کشیدن راضی اش کرده بود تا دقایقی ابوذر را ببیند
حین بازگشت به بخش و اتاقش نگاهش رفت سمت پنجره ی سالن و تراس نسبتا بزرگ
بیمارستان و البته آیه و آیینِ پشت شیشه ها. نگاهش بین نرگسهای آیه و سرپایینش در حرکت
بود. بی آنکه خود بخواهد حس بدی نسبت به دکتر روبه روی آیه به او دست داد!برادر بود دیگر! از
آیه اما انتظار نداشت... از خودش پرسید انتظار چه چیزی را؟ روبه روی آیین ایستادن و گل نرگس
به دست گرفتن؟ کالفه نگاه از آن دو گرفت و به سمت اتاقش حرکت کرد! کاش زودتر ترخیص
شود این برادرانه ها داشت کار دستش میداد!
___
[فصل سیزدهم]
[از زبان آیہ]
نگاهم میرود سمت اتاق امیرحیدر.امروز پنجمین روزی است که او اینجاست فردا مرخص میشود.
ابوذر هم حالش بهتر است. خوب است اوضاع تقریبا!یعنی نگاه که میکنی همه چیز سرجایش
است جز یک چیز که نمیدانم چیست.یک چیز که شبیه همیشه نیست و نمیدانم آن چیز چیست....
مثلا عقلم که فرمان داده بود بروم وضعیت بیمار بغل دست امیرحیدر را چک کنم!البته خیلی هم غیر
عاقلانه نبود.از صبح به هیچکدامشان سرنزده بودم و خب میشد کمی هم منتظر باشم اما خب....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه ♡﷽♡ آیین لبخند زنان به گل نگاه کرد و گفت:خودت گفتی آدم هر
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_ویک
♡﷽♡
راه افتادم سمت اتاقشان و با سلام ضعیفی به همشان راه تخت بغل دست او را در پیش گرفتم.
خیلی شلوغ نبود و افرادی که به نظر میرسید از اقوام او بودند دورش ایستاده بودند.مثلا خوبی
بیمار بغل دست امیر حیدر این بود که خودش بود و همراهش! هیچ وقت ملاقاتی نداشتند! دارو
های تجویزی دکتر را با لفت و لعاب بیشتری آماده میکنم و میشنوم صدای دختری را که سیب
پوست کنده تعارف امیرحیدر میکند:بفرمایید پسر عمه!
خیلی ناگهانی نگاهش میکنم. همان دختر نذری پخش کنِ همراهِ امیرحیدرِ آن روز بود. کمی بیشتر
روی چهره اش فکوس میکنم! چه نقش و نگاری دارد این دختر نگار نام.
امیرحیدر با جدیت تکه ای سیب برمیدارد و تشکر میکند.مثلا ما دختر ها خوب میفهمیم آن لبخند
روی لب دخترک از برای قندی است که در دلش مذاب شده! و می اندیشم چه معنی دارد قند در
دلش مذاب شود!
خودم جواب خودم را میدهم که چه معنی دارد که تو به معنای کار این و آن دقت کنی؟
دارو را تزریق میکنم و کمی اعصابم خورد شده نمیدانم چرا...آن دختر چادری بس زیبا که سیب
پوست کنده تعارف امیرحیدر کرد را هم دوست ندارم ...نمیدانم چرا.
با ببخشیدی کوتاهی از لا به لای جمعیت رد میشوم که صدای امیرحیدر می آید:خانم آیه...
دلم یک جوری میشود.آخ که تو چه زیبا خانم را تلفظ میکنی!آدم دوست دارد خانم باشد!
برمیگردم سمتش... بعد از چند دقیقه مکث میگوید:یکم درد و سوزش احساس میکنم...
نگرانش شدم!دیدی گفتم چیزی شبیه سابق نیست؟مثلا همین حس من!من را چه به نگرانی برای
حالِ دوستِ برادرم؟
نگاهش میکنم و میگویم:الان براتون مسکن میارم. بعد رو به جمع نگران از حال امیرحیدر
میگویم:شما نگران نباشید پیش میاد بعد از عمل فقط اگه زودتر دورشون خلوت بشه و بیشتر
استراحت کنند به نظرم بهتر باشه!
و بعد در دل خطاب به دختر چادریه زیبای روبه رویم زمزمه میکنم خوب میشد اگر اول از همه تو
اتاق را ترک کنی!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_پنجاه_ویک ♡﷽♡ راه افتادم سمت اتاقشان و با سلام ضعیفی به همشان را
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_پنجاه_ودو
♡﷽♡
چه بی ادب شده بودم!این احساسات و افکار مزخرف را دوست نداشتم.درست مثل نگاه سراسر
معنی طاهره خانم که بین دخترک و امیر حیدر رد و بدل میشد....
سمت قفسه دارو ها میروم و سرنگ و مسکن را پیدا میکنم. به اتاق که برگشتم همه رفته
بودند.حتی طاهره خانم برای بدرقه ی میهمانها. حین آماده کردن دارو نگاهش میکنم که سر به
زیر به آنژیوکتش خیره شده. چه خوب که اهل خیلی حرف زدن نیست....
دارو را ترزیق سرم در دستانش میکنم و میگویم:تموم شد آقا سید همین فردا رو مهمون ما هستید
و بعدش از دستمون راحت میشید.
لبخند محجوب و نابش را تحویلم میدهد و میگوید:اختیار دارید این چه حرفیه!به عنوان یه بیمار
خیلی بهم خوش گذشت!
زیبا هم تعبیر میکرد! دارو را برداشتم و با خداحافظی کوتاهی بیرون رفتم!خب چه میشد بیشتر
میماند اینجا؟استغفراللهی زیر لب میگویم!چه حال دهشتناکی بود که من داشتم؟
____
دقیقا سه هفته از عمل ابوذر میگذرد و اوضاع بهتر شده.ابوذر واقعا خسته شده از حال وهوای
بیمارستان ولی جبر مسخره ای وادارمان میکرد که او را اینجا نگه داریم.مامان حورا خبر داد سفر
سه ماهه شان بنا به دلایلی که مثلا من نمیدانم تمدید شده است! و تاعید نوروز میمانند.
این روزها بیشتر با من وقت میگذارند و دیگر یاد گرفته ام چطور برنامه ریزی کنم وتعادل را بین
دوخانواده ایجاد کنم.شهرزاد اصلا ناراحت این نیست که ازدرس وتحصیلش زده و کمیل اما خوب
درس میخواند و آیین بو دار این رزوها زیاد حرف میزند.چه بوی نافرمی هم داشت
حرفهایش!آنقدری میفهمیدم که آخر حرفهایش میخواهد به کجا برسد ومن نمیخواستم برسد.
خسته از یک روز کاری سخت راهی بخش پیوند شدم. پا دربخش گذاشته بودم که مردی ملبس
با عمامه ی مشکی را نشسته روی صندلی های سالن دیدم .حدس زدن اینکه از دوستان ابوذر
است کار سختی نبود.فقط اینکه چرا اینجا در سالن نشسته جای سوال بود. آرام نزدیکش میشوم
و وقتی سر بلند میکند میشانمش!
خدای من امیرحیدر بود که بعداز دوهفته میدیدمش! قلبم یک آن لرزید بعد از تلاقی نگاهمان.
زودتر نگاهش را گرفت و سر به زیراز جا بلند شد:سلام آیه خانم.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
😎✋
اصـــلا روایتـــِ، اگهـ مصاحبهـ های
#عاشقانہهاے_حلال و نخــونید و بهـ دیار باقے بشتابید😄 البتهـ بعد از 120 سال،
نـــاڪام از دنـــیا رفتید✋
از #دڪتر_سلام گفــتن از شمــا
قطعـــا #اطاعت ڪردن😎
بـــا مــا بهـ بهتـــرین مصاحبهـ های
قـــرن اخـــیر جهان سفــر ڪنید😌
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
💎|• آخرین باری که آمده بود مرخصی، خیلی حال عجیبی داشت ،
نیمه شب با صدای ناله اش ازخواب پریدم !
🚪|° رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه میکرد.
💚|• میگفت:
خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی میخواهم،
مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم ، مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم.
👌🏻|° دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد....
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_ماشاءلله_رشیدی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
@asheghaneh_halal ..🌺
||°👳°||
#طلبگی
||هیچ وقت نگو:☝️
محیط خرابهـ ، منم خراب شدمـ!
هر چقدر هوا سردتر باشد،}°
لباســت را بیشتر میڪنے!
پس هر چه جامعه فاسدتر شد،🍂
تو #لباس_تقوایت را بیشتر ڪن
•/ #حجت_الاسلام_قرائتے /•
•💚• @asheghaneh_halal
||°👳°||
32-vaghtaei mishe ke.mp3
10.52M
🌷🍃
🍃
#ثمینه
وقتایے میشہ کہ
ڪوه درد و غممـ°|😞|°
لبریزه سینہام و
دلتـــــــنگ حرم امــ°|❤️|°
جایے رو بلدمـــ ،
مثلِ ڪربوبلا°|😇|°
خونۂ امیدمـــــــ ،
°••گلزار شهدا••°|😍|°
#لحظات_شهدایے🕊🌹
#پیشنهاد_دانلود😎👌
#سید_رضا_نریمانے🎤
°•|🌷|•° @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
📖🍃 🍃 🌷 #تیڪ_تاب🌷 •| کتـــ📖ـاب |• •| زنــ آقـــــــ👳ــــا |• °|به قلمــ: زهـــــــــرا
📖🍃
🍃
💚 #تیڪ_تاب💚
تکه اےاز کتاب زن آقــا•↓•
یڪ نفر اسم دخترم را پرسید.
تا سر برگرداندم که جوابش را بدهم یک نفر بیخ گوشمــ👂🏻
را گرفت توے دستش و چسباند به دهانش: «اسم واقعے دخترت رو به اینا نگو!» خشکم زد.😳
برگشتم و نگاهش کردم.
چشمهاے درشت و گیرایے داشت. موهاے موجدارِ فلفلنمکےاش را از وسط باز کرده بود.
یک خال گوشتے زیر لبهاے باریکش نشسته بود.
چهرهاش ترسناک بود اما لبخندش به دل مےنشست.🙂
قوهٔ آدمشناسےام مےگفت بهش اعتماد کنم.🤓
ـ نبات! نباتسادات صداش مےکنیم.
دروغ نگفتم.
گاهے توی خانه دخترم را نباتــ🍭 سادات صدا مےکردیم.
اسمش همهمهٔ دیگرے به پا کرد. بعضےها از اینکه اسم دختر یک آخوند نبات باشد، تعجب کرده بودند. 😦
بعضیها ذوقزده شده بودند.😍
به زن، که حالا ایستاده بود کنارم، نگاه کردم.
آرامش و سکون عجیبے توے نگاهش بود.
انگار توے زمان ما زندگے نمیکرد. لبخند زد. دستم را گرفت و چیزے گفت. توے آن همه صدا نشنیدم چه گفت، اما فکر کنم گفت که بعداً برایم توضیح مےدهد.
دستم را بوسید و رفت.
•🌱• به قلم :
زهــرا ڪاردانے😌
•🌱• @asheghaneh_halal