عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهفت شروین نشست. -حال شما خوبه؟ -خوب یا بدش فرقی نداره. مهم اینه که
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_وهشت
-تو فقط با سعید دوستی؟
-حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سعیدم
-چطور پسریه؟
-لنگه کفش تو بیابون نعمته
شاهرخ حرفی نزد.
-اما فکر کنم تو زیاد ازش خوشت نمیاد
-من از هیچ کس بدم نمیاد اما به هرکسی هم اعتماد نمی کنم
-مگه سعید رو میشناسی که اعتماد نمی کنی؟
-وقتی راه درست مشخصه مقدار فاصله از اون نشون دهنده زاویه انحرافه
-من و سعید خیلی شبیه هم هستیم
شاهرخ با همان لبخند همیشگی جواب داد.
-تفاوت ها تون بیشتره
شروین که معلوم بود این بحث چندان برایش خوشایند نیست گفت:
-از بحث هایی که مجبور باشم فقط شنونده باشم خوشم نمیاد
شاهرخ همانطور که روی کاغذهایش خم می شد گفت:
-راجع به چیزی بحث کن که دوست داری
-تو اون پائین چه کار می کنی؟
-دارم چیزی می نویسم
-جداً؟ فکر کردم داری پنچرگیری می کنی
شاهرخ سرش را بلند کرد. عینکش را برداشت. دستش را کنار چانه اش گذاشت و صورتش را به آن تکیه داد و گفت:
- خیلی راحت حرف می زنی
-ناراحت شدی؟
-با همه همین طور حرف می زنی؟
-با دوستهام. اینجوری راحت ترم. دوست داری استاد من باشی؟ خشک و رسمی؟
-اگر می خواستم استادت باشم الان اینجا نبودی. فقط می خوام بدونم چی تو ذهنته
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_وهشت -تو فقط با سعید دوستی؟ -حوصله شلوغی رو ندارم از دبیرستان با سع
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_هشتاد_ونه
-ترجیح می دم با آدمها راحت باشم. از کلمات دست و پاگیر خوشم نمیاد. چرا راحت حرف زدن بی ادبیه؟ ادب آدمها رو از هم دور می کنه
-دور شدن همیشه بد نیست. رعایت فاصله ایمنی با ماشین جلویی آدم رو ازش دور می کنه اما حفظش به نفع هر دوئه
-یعنی اگر من به تو نزدیک بشم می خوریم به هم؟
شاهرخ خندید.
-همه تصادفها جسمی نیست
شروین شانه ای بالا انداخت.
-اینم نظریه
شاهرخ برگه هایش را جمع کرد و توی کیفش گذاشت، بلند شد و گفت:
-ببخشید، من کلاس دارم
شروین بلند شد.
-اگه دوست داری می تونی همین جا بمونی
-نه، می رم بیرون، دیگه کم کم سعید میاد
وقتی شاهرخ از پله ها بالا رفت. شروین وارد حیاط شد و روی یکی از صندلی ها نشست. دست هایش را باز کرد و روی تکیه گاه صندلی گذاشت. پایش را روی هم و سرش را عقب انداخت و چشم هایش را بست تا آفتاب اذیتش نکند. آفتاب پائیزی گرمای مطبوعی داشت.
-سلام آقای کسرایی
سرش را بلند کرد. چند تا از دخترهای کلاس بودند. از دیدنشان تعجب کرد. جواب سلام را داد. یکی شان گفت:
-ببخشید، ما چند تا سوال داشتیم، گفتیم شاید شما بتونید جواب بدید
-خب از استاد بپرسید
- کلاس دارن. از چند تا از بچه ها پرسیدیم، نتونستن حل کنن. بچه ها می گن شما مسئله ها رو حل می کنید. شاید بتونید اینها رو هم حل کنید
-بعد از کلاس ازشون بپرسید. تا ابد که کلاس ندارن
-حالا اگه شما جواب بدید چی میشه؟
حوصله نداشت.
-خسته ام. حوصله مسئله حل کردن ندارم
دخترها نگاهی به هم انداختند
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_هشتاد_ونه -ترجیح می دم با آدمها راحت باشم. از کلمات دست و پاگیر خوشم نم
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود
و درحالیکه دور می شدند صدایشان را می شنید:
-برا 2 تا مسئله حل کردن چه کلاسی میذاره!
برایش مهم نبود چه فکری درموردش می کنند برای همین حرفی نزد و دوباره سرش را عقب انداخت. چند دقیقه گذشت.
-ببخشید آقای کسرایی!
چشم هایش را باز کرد. دختری تنها جلویش ایستاده بود که کیفی در دست راست و دفتری در دست چپش داشت.
-مزاحم شدم؟
شروین که دختر را نمی شناخت سری تکان داد.
-شما؟
-معینی زاده هستم. درس رو با استاد مهدوی دارم. در واقع همکلاسی هستیم. البته من انتقالی گرفتم اومدم اینجا
- خب؟
-چند تا سوال داشتم. گفتن شما می تونید راهنمائیم کنید
- چرا از خود استاد نمی پرسید؟
شروین این را گفت و یکدفعه نگاهش به دخترهایی افتاد که چند دقیقه قبل از او سوال کرده بودند. یکی از آنها که انگار شروین را می پائید به محض اینکه دید شروین متوجه اش شده سریع سرش را برگرداند و شروع به پچ پچ با بقیه کرد و خندیدند. شروین با دیدن این صحنه عصبانی شد. قبل از اینکه دختر جوابی بدهد با لحن تهاجمی گفت:
-حتماً استاد کلاس داشتن، نه؟
-بله ...
- از بقیه هم پرسیدید و بلد نبودن، درسته؟
دختر که از این تغییر ناگهانی و حالت صدای شروین هم گیج شده بود و هم ترسیده بود گفت:
-شما حالتون خوبه؟
-بله. کاملاً خوبم. شما هم بهتره تا عصبانی نشدم بزنید به چاک
- این چه طرز صحبت کردنه؟
-همین که هست. برید دروغ هاتون رو به یکی دیگه تحویل بدید
- متوجه نمی شم!
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •]
•| امشـ◾️ـب تمـامِـ عاشقان را
|• دسٺ بھ سـ✋ـر ڪن!
•| یڪ امشبے روا با مـ😌ـن بمان
|• با من سحـ🍃ـر ڪن...!
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(395)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🌹•° @Asheghaneh_Halal
[• #سلام_حضرت_باران💐 •]
یـاصاحب الزمـان!
غیـبـت تــ ♡ـو همـان خانہ
نشـینے علے است!
ولے چـنـد صـدسالے بیـشتـر.😓
#ببخش_ڪہ_دلیلِ_غیبتـتـ_هستیـمـ💔
#اللّٰھـُــمـ_عـجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
.
.
هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇
[•💚•] @asheghaneh_halal
•[ #ادعیه📖 •]
✨اَللّهُمَّ اَنْتَ الاَوّلُ فَلَیسَ قَبلَکَ شئٌ
وَ اَنْتَ الآخِرُ فَلَیسَ بَعدَکَ شَئٌ
وَ اَنْتَ الظّاهِرُ فَلَیسَ فَوقکَ شَئٌ
و اَنْتَ الباطِنُ فَلَیسَ دونَکَ شَیٌ
وَ اَنْتَ العزیز الحَکیمُ.
🌟خداوندا!!!
تو اوّلی هستی که پیش از تو
چیزی نبوده،
و تو آخری هستی که بعد از تو
چیزی نیست،
تو ظاهری هستی که برتر از تو
چیزی نیست،
و تو باطنی هستی که فرو تر از
تو چیزی نیست،
و تو عزیزی و حکیم.
📕|• #مفاتیح_الجنان. ص۱۰۸۹
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
4_181315072352584696.mp3
4.07M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و یکم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️🍃
🍃⚫️
#خادمانه🍃
{ 😭 } همهـ عالم و آدم به تو مےاندیشد
{ 😔} شڪ ندارم ڪه خدا هم به تو مےاندیشد
{👌} ڪعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
{😢} راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است
#حمیدرضا_برقعے🖊
شهــادت مولاےمتقیان، امام علےعلیه السلام
تسلیـــت باد.⚫️🍃⚫️
#استورے_جاتے☝️
#استورے_شهادت☝️
اینجــا👇 بــهـ روز بـــاشید👇
•|🍃|• @asheghaneh_hala
1716422_328.mp3
5.38M
---
🌙💔
---
#ثمینه
تازه شد داغ تنهایے و غربت
تازه شد ماتم و آه زینبینـ😢>•°
کوفه همچون مدینہ بیند امشب
در آغوش حسن گریہےحسینـ😔>•°
الوداع یا حیـــــــ💔ـــــدر
#بازهمتشییعشبانه💜
#حاج_میثم_مطیعے 🎤
---
🌙💔 @asheghaneh_halal
---
[• #مائده🍲 •]
.
.
#سوپ_گوجه
۲ عدد گوجه
۱ عدد پیاز
۱ عدد فلفل دلمه
ادویجات
جوز هندی
#دستور_طبخ
🍃• برای تهیه این سوپ در آغاز پوست ۳ عددگوجه فرنگی درشت را جدا کرده به همراه فلفل سبز و پیاز در مقدار مختصری آب ریخته و بر روی شعله حرارت میدهیم،
🍃• پس از گذشت ۱۵ دقیقه حرارت دادن و پختن مواد، قابلمه را از روی شعله برداشته و پس از اندکی سرد شدن ترکیب گوجه فرنگی، فلفل سبز و پیاز را در میکسر ریخته و خوب هم میزنیم،
🍃• سپس میکس مواد را در قابلمه بر روی حرارت ملایم قرار داده و سپس جوز هندی رنده شده و پودر فلفل سیاه و نمک را اضافه کرده و در آخر ۲ قاشق غذاخوری رب گوجه فرنگی و ریحان ساطوری شده را نیز به موادمان اضافه کرده و پس از گذشت ۱۰ دقیقه و پختن، ترکیب شدن و عطر آگین شدن سوپ آن را از روی شعله برداشته و در کاسه سوپ خوری کشیده و میل کنید.
.
.
تغذیه ـسالم و اقتصادے در😌👇
[•☕️•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود و درحالیکه دور می شدند صدایشان را می شنید: -برا 2 تا مسئله حل کردن چه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_ویک
- به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن
چند نفری که رد می شدند نگاهی متعجب به شروین ودختر انداختند. دختر که از ناراحتی سرخ شده بود سعی کرد آرام باشد:
-فکر نمی کردم دکتر مهدوی من رو پیش همچین آدمی بفرستن. واقعاً متأسفم
و رفت. شروین می خواست دوباره سرش را عقب بیندازد که سعید را دید.
-کلاس دارم، کلاس دارم. همین؟
-انتظار نداری که تا آخرش بشینم. رفتم حضوری زدم
شروین بلند شد.
- این دختره کی بود؟
-مزاحم، فکر کرده من هالوام. سعید تو واقعاً احمقی که با همچین موجوداتی سر و کله می زنی
- بمیرم واسه تو که با عناصر اناث جامعه هیچ گونه مراوده ای نداشتی و نداری. من بودم از پشت تلفن براشون آواز می خوندم؟
- یه بار یه چهچه ای زدم، کردیم سابقه دار؟ در ضمن آواز خوندن با قربون صدقه رفتن فرق داره
- این جماعت رو اصولاً باید خر کرد. اونوقت ببین برات چه کارا که می کنن
-ارزش خر کردن هم ندارن
- حالا چی بهش گفتی که اشکش رو درآوردی؟
-اشک؟
-از کنارم که رد شد داشت گریه می کرد!
شروین جا خورد.
- جداً؟
- ازت خواستگاری کرده بود که اینجور زدی نابودش کردی؟
شروین چیزی نگفت ...
*
می خواست وارد باشگاه شود که سعید دستش را گرفت.
-پول داری؟
-آره، قلکم رو شکوندم یه 040 – 030 تومنی دارم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_ویک - به دوست هاتون بگید. حتماً توجیهتون می کنن چند نفری که رد می شد
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_ودو
سعید دستش را کشید.
- وایسا ببینم. اون دفعه 500 تومن حالا 300-400 تومن؟ می خوای تا عمر داری آرش ولت نکنه؟
-نکنه انتظار داری هر دفعه براش یه تراول بکشم؟ اون دفعه رو کم کنی بود
- احمق جان، این دفعه که بدتره. می خواد تلافی اون دفعه رو هم دربیاره
- بیخود کرده، من پول مفت ندارم
- ولی شروین ...
شروین حرفش را قطع کرد.
- شروین نداره. چیه؟ نکنه معامله جوش میدی یه چیزی هم گیر تو میاد؟
-چند بار بهت گفتم باهاش کل کل نکن؟ حالا بدهکار هم شدیم؟ حالا که اینجوره، خودت برو که یه وقت نگی پولمو تو خوردی
- معذرت می خوام ... تقصیر خودته ... همش طرف اون رو می گیری
- خره! من می خوام کم نیاری ... اصلاً به درک . هر غلطی می خوای بکن ...
شروین اشاره ای به یکی از میزها کرد.
- اوناهاش. دودکشش از یک کیلومتری پیداست. این بابا به تنهایی یکی از عظیم ترین آلاینده های تهرانه...
سعید یکی از توپها را هل داد روی میز و پرسید:
- آرش کجاست؟
بابک جواب داد:
- رفته بوفه، اوناش، داره میاد
بعد رو به شروین گفت:
- بازم می خوای باهاش کل بندازی؟
-من که کاریش ندارم، اون شروع می کنه
- تو هم بدت نمیادها!
شروین خندید. صدای آرش از دور می آمد. همه برگشتند.
- بابک، من دیگه نمی رم از این یارو خرید کنم، می خواد آدمو بخوره ...
با دیدن شروین ساکت شد. بابک بطری ها را از دستش گرفت.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وسه
- رفیقت اومده تو رو ببینه
شروین زیر چشمی نگاهی به سعید کرد و با خنده ای شیطنت آمیز دستش را به طرف آرش دراز کرد. آرش توجهی نکرد و مشغول پوشیدن دستکشش شد. بابک چشمکی به شروین زد و رو به آرش گفت:
-شروین اومده اینجا با تو بازی کنه
- من با هر کی که بخوام بازی می کنم
- منم اگر می ترسیدم ببازم بازی نمی کردم
آرش با عصبانیت به سعید نگاه کرد. سعید سری تکان داد:
-دروغ می گم؟
آرش به زور جلوی عصبانیتش را گرفت.
- کمتر از 35 تا شرط نمی بندم
شروین با لحن موذیانه ای گفت:
-خوبه
مشغول بازی شدند.
بی توجه به اطراف سعید دور میز چرخی زد. کمی دورتر از میز کنار بابک ایستاد. خنده تصنعی از روی لب بابک کنار رفت.
- چی شد؟
-تیزتر از این حرفاست. حاضر نمیشه پول زیادی رو کنه. نمیشه خرش کرد. زمان می خواد
- عیب نداره. اینجوری بهتره، کمتر هم تابلو میشه. کاری کن پاش از اینجا قطع نشه
شروین آنطرف میز بود.توپش را زد و به سعید نگاه کرد. سعید هم لبخندی زد.
- می رم اونور، شک می کنه
بازی بالا و پائین می شد. تفاوت زیادی با هم نداشتند. آرش نگاهی به بابک کرد. بابک با سر تائید کرد. آرش با یک ضربه دوبل دوتا توپش را انداخت توی پاکت. مغرورانه نگاهی به شروین کرد. شروین چوب را گذاشت و پول را درآورد...
از باشگاه که بیرون آمدند شروین گفت:
-من بالاخره حال اینو می گیرم
- باز خر شدی؟ این بازیش بهتر از توئه. باهاش کل کل نکن
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #سلام_حضرت_باران💐 •]
با توامـ اے دشت بےپایان،
سوار ما چہ شد؟!
یکہ تاز جاده هاے انتظار ما
چہ شد؟!
آشناے” لافتےالاعلے” اینجا
ڪجاست؟
صاحب” لاسیف الا ذوالفقار
“ما چہ شد؟!
#العجل_اےمنتقمـ_آل_پیمبر
#اللّٰھـُــمـ_عـجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَج
.
.
هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇
[•💚•] @asheghaneh_halal