[• #مجردانه♡•]
#مهارتهای_انتخاب_همسر
📌قسمت و ازدواج
❓میگویند: «#ازدواج، قسمت است و هر کسی را که به نامت نوشته باشند، همان همسر تو میشود». پس این #بحثها چه فایدهای دارد؟
🔰قسمت عوامانه، قسمت دینی
⚠️این #حرف را ما و شما بسیار شنیدهایم؛ امّا به این راحتی نمیشود آن را پذیرفت. #رواج این اعتقاد در میان مردم هم دلیلی بر صحّت آن نیست. البتّه اگر منظور از #قضا و قدر، همان است که در روایات آمده، ازدواج هم از #دایرۀ قضا و قدر الهی بیرون نیست؛ امّا قضا و قدری که #اسلام میگوید، با قضا و قدری که مردم میگویند، زمین تا آسمان متفاوت است و بیشتر #اشتراک اسمی دارند.
❌در آنچه مردم «قسمت» میخوانند، #اختیار انسان هیچ دخالتی ندارد. میگوید: «قسمت تو این شخص است. خودت را هم که #بکُشی، کسی جز او نصیب تو نمیشود».
✅ امّا در قضا و قدری که اسلام میگوید، اختیار از #اجزای اصلی است. این گونه نیست که من دست به هیچ کاری نزنم و بگویم: «#سرنوشت من این است؛ چه تلاش بکنم و چه بیکار #بنشینم». این اعتقاد، هیچ تناسبی با روح اسلام ندارد.
✔️همین که میگویند: #همسر خوب، باید این خصوصیات را داشته باشد و آن ویژگیها را نداشته باشد، نشان میدهد که اختیار ما در #انتخابمان دخالت دارد وگرنه، این حرفها بیمعنا میشد.
🔶پس ما نباید وظیفۀ خود را #فراموش کنیم؛ امّا ممکن است خدا کسی را با #همسر بد امتحان کند. این هم مانند سایر امتحانها، #مایۀ رشد است.
❇️ اگر کسی #تمام وظایف خود را در مسیر ازدواج انجام داد و باز هم مبتلا به همسر بد شد، آن وقت ما هم میگوییم: «قسمتش بوده»؛ امّا این جا بن بست #زندگی او نخواهد بود. او در این شرایط هم وظیفهای دارد. اگر آن وظیفه را بفهمد و به آن عمل کند، خوشبخت خواهد بود.
📛به هر حال، «قسمت» به معنایی که اکنون در میان عامّۀ مردم مشهور است، #خراب کردن کاسه کوزههای شکسته، بر سر خداست. دقّت نمیکند، همسرش بد از آب در میآید و بعد میگوید: #خدا خواست!
📚نیمه دیگرم، کتاب اول،ص ۱۱۵_۱۱۳.
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
#نیمه_دیگرم
#کتاب_اول
#از_من_بودن_تا_ما_شدن
#ازدواج
#محسن _عباس_ولدی
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🌷/..
#چفیه
🕊|••دقایقے حرفحسابِدل••|🕊
درد دارد دویدن و نرسیدن
که دویدن ما درجا زدن است...
.
به قول شهید آوینی تنها کسانی
مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند...
.
شهادت را نخواستیم و
به خیال خودمان عاشق شهادتیم...
بسنده کردیم فقط به
عکس چسبانده شده ی دیوار اتاق!
عکس و دلنوشتهشهدایے
که فقط پست #اینستاگرام شد!
کانال #تلگرامی که پرشد
از صوت و روایت شهدا!
و تصویر زمینه ی گوشےهایمان
که سنگینی نگاه #شهید را درک نکردیم...
.
.
#شهادت تنها برای #شهیدان است...
که #آسمان و #خاک این عالم
شهادت مےدهند به #برایخداشدن شهیدان...
.
.
#نخواستیم شهادت را؛
اگر #میخواستیم هر مکان و زمان که باشیم شهادت ما را در بر خواهد گرفت...
.
.
به یاد صحبت های
حاجحسینیکتا در ظهر عاشورا ی فکه:
اگر شهادت را می خواستیم!
.
در شیراز هیئت رهپویان وصال
هم باشی به شهادت میری...
در شمال تهران هم باشی،شهید صیاد شیرازی میری...
.
در وسط #بازار هم باشی،
شهید لاجوردی میری...
وسط این رمل های #فکه بعد از جنگ هم باشی،سید شهیدان اهل قلم میری...
.
مصطفی احمدی روشن هم بشی،در کوچه پس کوچه های تهران به شهادت میری...
.
.
.
شهادت را بخواهیم...
اگر خادم الشهدا باشیم...
شبیه شان می شویم...
نه به حرف ، در #عمل...
#شهیدانه زندگی کنیم
که #شهید می شویم...
.
.
و حالا باید گفت:
زیر چرخ اتوبوس زائران شهدا در پارکینگ #طلاییه ، هم باشی!
#شهید حجت الله رحیمی میری...
.
خادمه الشهدا در فضای مجازی،
در حله عراق هم باشی؛
بعد زیارت اربعین...
#شهیده_توران_اسکندری_میری...
#تاخالصنشیخلاصنمیشی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•|🕊|• @Asheghaneh_halal
🌷/..
[• #خادم_مجازی •]
⏰ ثانیه ها و دقایق میگذرند
و ما هر لحظه به رقم زدن یک اتقاق
بزرگتــــر نزدیکتر میشویم✌️
به رقم زدن سرنوشتی دیگر!✋
خیلی از ما هنوز هم به
ضروری و مهم بودن #انتخابات
پی نبرده ایم، خصوصا حزب اللهیا!
🔎امام خمینی رحمه الله میفرمایند:
مجلس در رأس امور است.
یعنی اگر مجلسمان یک مجلس
#انقلابی باشد ترامپ هم که رئیس
جمهورمان شود هیچ کاری ازش
برنخواهد آمد.
✅ فرصت را غنیمت شمارید
و برای ساختن یه مجلس انقلابی
در هر جایگاهی که هستید، گام بردارید.
از امشب هیئت های #بصیرتی تحت
عنوان ضرورت یک مجلس #انقلابی
تشکیل خواهند شد.
🗞 دوشنبه 1398/9/18
🗞 جمعه 1398/9/22
این سیر ادامه خواهد داشت.
با ما رأس ساعت 22:15
همراه و همقدم باشید.
📍 قالب هیئت های بصیرتی
تغییر کرده است. با همراه باشید.
مجلس در رأس امور است👇🏻
🌐| @HEIYAT_MAJAZI
🍃🐥
#پشتک
[👌بهترین روش برای
شرافتمندانه زیستن،آن
است که همانگونه باشیم
که تظاهر می کنیم.🌸]
#خودتباش
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
🍃🐥
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل_و_شش -راستش من محسن هستم. شناختید؟ فاطمه کمی فکر کرد، چیز
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_چهل_و_هفت
-بله حتما.
-امری نیست؟
-عرضی نیست. ممنون.
-خدانگهدار
-خداحافظ
محسن گوشی رو که قطع کرد احساس کرد کمی از گر گرفتگیش کم شده، با این که مدت زمان خیلی زیادی از خاطرات گذشتش میگذشت، اما باز هم احساس میکرد که هنوز هم این صدا رو دوست داره، تا این افکار به ذهنش اومد فورا سرش رو تکون داد و سعی کرد روی کارای دیگش تمرکز کنه، به هر حال هر چی باشه فاطمه الان زن کس دیگه ای بود...
فاطمه بعد از قطع کردن تلفن از جاش بلند شد و توی آیینه نگاهی به خودش انداخت، چهره پف کردش باعث شده بود عین یک پفک بشه .
خندش گرفت، شکلکی از توی آیینه برای خودش در آورد و گفت: واقعا شبیه پفکم نه؟ آره خیلی
بعدم موهاش رو شونه کرد و از اتاق اومد بیرون ، با دیدن ریحانه که جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و داشت سیب می خورد با ذوق گفت:
-دختر گل منو ببین... حالت چطوره طلا؟
-خوب شدم مامان جون
-مطمئنی؟ الان جاییت درد نمی کنه؟
-نه. مامان میشه واسم ماکارونی درست کنی؟
-با این حال بدت ماکارونی بخوری؟
-خوب شدم دیگه مامان...
فاطمه دستی به پیشونه ریحانه کشید، خدا رو شکر سرد بود و خبری از تب دیشب نبود.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل_و_هفت -بله حتما. -امری نیست؟ -عرضی نیست. ممنون.
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_چهل_و_هشت
-باشه حالا تا ببینم، علی و بابا کجان؟
-رفتن فوتبال. نامردا منم نبردن، گفتن تو مواظب مامان باش، فکر کردن من بچه ام و نمی فهمم!!!
فاطمه خندش گرفت، بعضی وقتها بچه هام چه چیزهایی رو میفهمن ها، بوسه ای به پیشونی ریحانه زد و گفت: پسرا با پسرا، دخترا با دخترا. پاشو لباس بپوش، منو تو هم بریم پارک، چطوره؟
صدای جیغ ریحانه بلند شد و بدو بدو به سمت اتاقش حرکت کرد تا هر چه زودتر تا تصمیم مامانش عوض نشده لباسش رو بپوشه.
فاطمه هم که از حرکت ریحانه خندش گرفته بود به سمت آشپزخونه رفت و با دیدن میز حاضر صبحانه لقمه ای برداشت و با خودش گفت: این کارا رو میکنی که خرم کنی؟ که اون اتفاقها یادم بره؟
بعدم سری از تاسف تکون داد و لقمه ای برداشت.
***
صبح جمعه بود و سهیل و علی توی پارک فوتبال بازی میکردند که فاطمه و ریحانه هم رسیدند، ریحانه با دیدنشون جیغی زد و براشون دست تکون داد، بعدم به سمت تاب و سرسره ها دوید، فاطمه هم که هوای خوب پارک سرحالش کرده بود، به سمت نیمکتی رفت و روش نشست و از دور مراقب ریحانه بود. که سهیل نفس نفس زنان اومد و کنارش نشست.
-به به، چه عجب، چهره خانوم خانوما بعد از مدتها گل انداخت، میترسیدیم بی نصیب بمونیم گل صورت شما رو نبینیم.
فاطمه که از بعد از اون شب تولد ریحانه با سهیل سرسنگین شده بود جوابی نداد که سهیل گفت:
-نخیر مثل اینکه فعلا فقط گل رختون وا شده مونده تا گل زبونتونم وا بشه، عیب نداره ما صبرمون زیاده، دستمال داری تو کیفت؟
فاطمه نگاهی به سهیل انداخت، عرق از سر و روش میبارید،از توی کیفش دستمالی در آوردو به سمت سهیل گرفت.
-هوا خیلی گرمه، دارم میپزم، اوه، مرسی
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••