eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل_و_هفت -بله حتما. -امری نیست؟ -عرضی نیست. ممنون.
💐•• 💚 -باشه حالا تا ببینم، علی و بابا کجان؟ -رفتن فوتبال. نامردا منم نبردن، گفتن تو مواظب مامان باش، فکر کردن من بچه ام و نمی فهمم!!! فاطمه خندش گرفت، بعضی وقتها بچه هام چه چیزهایی رو میفهمن ها، بوسه ای به پیشونی ریحانه زد و گفت: پسرا با پسرا، دخترا با دخترا. پاشو لباس بپوش، منو تو هم بریم پارک، چطوره؟ صدای جیغ ریحانه بلند شد و بدو بدو به سمت اتاقش حرکت کرد تا هر چه زودتر تا تصمیم مامانش عوض نشده لباسش رو بپوشه. فاطمه هم که از حرکت ریحانه خندش گرفته بود به سمت آشپزخونه رفت و با دیدن میز حاضر صبحانه لقمه ای برداشت و با خودش گفت: این کارا رو میکنی که خرم کنی؟ که اون اتفاقها یادم بره؟ بعدم سری از تاسف تکون داد و لقمه ای برداشت. *** صبح جمعه بود و سهیل و علی توی پارک فوتبال بازی میکردند که فاطمه و ریحانه هم رسیدند، ریحانه با دیدنشون جیغی زد و براشون دست تکون داد، بعدم به سمت تاب و سرسره ها دوید، فاطمه هم که هوای خوب پارک سرحالش کرده بود، به سمت نیمکتی رفت و روش نشست و از دور مراقب ریحانه بود. که سهیل نفس نفس زنان اومد و کنارش نشست. -به به، چه عجب، چهره خانوم خانوما بعد از مدتها گل انداخت، میترسیدیم بی نصیب بمونیم گل صورت شما رو نبینیم. فاطمه که از بعد از اون شب تولد ریحانه با سهیل سرسنگین شده بود جوابی نداد که سهیل گفت: -نخیر مثل اینکه فعلا فقط گل رختون وا شده مونده تا گل زبونتونم وا بشه، عیب نداره ما صبرمون زیاده، دستمال داری تو کیفت؟ فاطمه نگاهی به سهیل انداخت، عرق از سر و روش میبارید،از توی کیفش دستمالی در آوردو به سمت سهیل گرفت. -هوا خیلی گرمه، دارم میپزم، اوه، مرسی ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 💚)• چگونه از تو بگویم 😬)• به دیگری ڪه بفهمد!؟ ⛪️)• برای اهل ڪلیسا 👌)• اذان چه فایده دارد!؟ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #محمد_رفیعی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(590)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] 🌼:🍃 /سلام‌مولاےمهربانم../ صبح یعنے.. تپشِ قلبِ زمان ، درهوسِ دیدنِ تــو کہ بیایی و زمین، گلشنِ اسرار شود ••|سلام آرزویِ زمین و زمآن|•• #السلام‌علیک‌یااباصالح‌المهدی 🌼:🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
- - - 🌸💗 - - - #پابوس باید اینجا حرم درست کنند چار تا مثل هم درست کنند با امام حسن سزاوار است چند باب الکرم درست کنند با طلا دور مرقد سجاد بیتی از محتشم درست کنند به تولای باقر و صادق صحن دارالقلم درست کنند - - - 🌸💗 @asheghaneh_halal - - -
#همسفرانه [♡•• ✋️/• من اڪــنون ترین 📜/• حالتِ شعــرم 📖/• در قـافیـــه اے 👌/• به وسعــت ڪلمه 🤔/• و تــو چگــونه 😥/• ردیف نیستـــی 😫/• در ایــن احـــوال ... #ای_جــانِ‌جــانانـ❤️🍃 #حالِ‌خوبِ‌دلــم‌باش🙏 💍|♡ @Asheghaneh_halal
در دینی ما، شب عروسی هرکسی یکی از شب‌های محسوب میشه؛ حتی هنوز هم خیلی‌ها هستن که شب عروسی به عروس و داماد دعا می‌گن (توضیحش بماند!). لذا اصل مجلس عروسی، مجلس هست، نه گناه. از طرف دیگه شب عروسی، زندگی مشترک و رسمی دو انسان هست.لذا این و ارزش رو نباید با گناه مکدر و مخدوش کرد. به نظر شما زندگی مشترک با گناه شروع بشه بهتره یا رضایت خداوند؟؟ با این حال، وارداتی و غربی، اصل این مجالس رو به سمت گناه و میل داده، تا جایی که خیلی از بچه‌ مذهبی‌ها هم حتی نمیدونن چطوری هم عروسی داشته باشن و هم بدون گناه. 🌺برای مجلس ، معمولا چندتا کار میشه کرد: 🔹 و ذکر اهل بیت(خصوصا وقتی که عروسی شما در مذهبی برگزار میشه)، 🔹 تردستی و نمایش‌های شاد، کمدی و... استفاده از خوش ذوق (بعضی از این مجری‌ها ذوق عجیبی در به کار گرفتن مهمان‌ها دارن که خیلی جذابه) 🔹یکی از کارهای جذاب اینه که از بخواهید هرکدوم یه توصیه به آقاداماد (یا عروس‌خانم) برای زندگی مشترک داشته باشن. بعد شما این‌هارو ثبت کنید و خاطره داشته باشید. 🌸برای قسمت هم میشه کارهایی کرد: 🔹مولودی و ذکر اهل بیت 🔹مجری خوش‌زبان و خوش‌ذوق 🔹دف‌زنی (البته باید حکمش رو از مرجع‌تون بپرسید. هرچند در روایات داریم که درجایی که موسیقی باشه، ملائکه نازل نمیشن) 🌼چندتا عمومی 🔹میتونید برای برکت بیشتر و گناه کمتر، عروسی‌تون رو مجلس سفر کربلا یا حج کنید، خیلی خوبه. 🔹 عروسی‌تون رو بصوت دعوت‌نامه و با احترام به ائمه (ع) بفرستید. خیلی‌ها این کارو کردن و در برکات عجیب اون تو زندگیشون بهره‌مند شدن (نبات 60 یادتونه؟) . ضمن اینکه این کار خودش یه عامل بازدارنده برای گناه هست. 🔹کارت عروسی شما خودش میتونه یه فرهنگی باشه، پس روی جملاتی که توش می‌نویسید فکر کنید. همین‌طور عروس هم میتونه یه ایستگاه سیار پیام‌ فرهنگی باشه (فکر کنید ببینید چه کاری میشه کرد. مثلا بعضی دوستان تصویر شهیدحججی رو گذاشته بودن) 🔹میتونید برای اینکه مهمان‌ها از عروسی شما داشته باشن، یه کوچیک فرهنگی، مثل کتاب ی بسته فرهنگی بهشون بدید و ازشون حضور تشکر کنید. 🔹آقاداماد عزیز سعی کنه قسمت زنونه نره، چون واقعا لزومی نداره، ضمن اینکه هم گناه خودش و هم دیگران میشه. 🔹اگه جایی رو دارید که بزرگه و میشه رعایت کرد، پول الکی واسه و تالار ندید. 🔹بدون گناه شدن عروسی، فقط تو نحوه برگزاریش نیست؛ رقص، اسراف، بوق‌زدن‌های نیمه شب، استفاده از فیلمبردار نامحرم، آتلیه‌ی غیرمتعهد، چشم‌وهم‌چشمی در برگزاری مراسم، اهمیت ندادن به وقت نماز و... هم گناهه، لذا دقت کنید تا برکت مراسمتون بیشتر بشه. ان‌شاء‌الله همه شما زیر سایه امام زمان باشید و بتونید در زمینه برگزاری عروسی بدون گناه فرهنگ‌سازی کنید. اینو بدونید که همه‌چی به خودتون (عروس و داماد) ربط داره و اگر شما محکم بایستید، مخالفت نمیکنه چون: 🍃ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم 🍃 @asheghaneh_halal
••🌷•• #چفیه🕊 •دست‌وپا چُلفتےاست دل هَـرلحظـه یادت مےافتــــد مےشڪنــــــــــــد.• #اخلاص‌یعنے #روےِغیرِخداحساب‌نڪنے #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌باذکرصلوات [ @Asheghaneh_halal ] ••🌷••
#ریحانه (🌸🍃) بانــوے ایــرانے...🇮🇷 غــرب تو را نشـ🔍ـانہ رفتـــہ است!! چــون خـوب مـے داند✋️ تـو قـلـ💗ـب یك خـانـوادہ اے...👨‍👩‍👧‍👦 ↫ پس علــ💪ـــمدار « حیــــاے فاطمـ💚ــے» در جبهہ ے جنگ نـرم باش ↬ #یا_فاطمة‌الزهــرا🌹🌱 (🌼🍃) @ASHEGHANEH_HALAL
•°🌼🌾•° 💔جگرش می سوخت در آتش اشتیاق. به هر دری زده بود، به امید نشانی از آن محبوب. وکیل خاص امام را که پیدا کرد، ملازمش شد و دست به دامانش! از او اصرار و از وکیل امام انکار که نمی شود؛ آنقدر التماس کرد تا شنید: فردا صبح بیا! صبح فردا، پیشاپیش وکیل امام، جوانی دید؛ ماهتر از ماه. خورشیدتر از خورشید. شمیمش، شمیم بهشت. فهمید که به آرزویش رسیده. نزدیک رفت و شرفیاب محضرش شد. هر چه خواست پرسید و پاسخ شنید. لحظه آخر، صاحب زمین و آسمان به او فرمود: ✨«دور از رحمت خداست، هر که تاخیر اندازد،نماز مغربش را تا وقت ظاهر شدن ستاره ها، و هر که تاخیر اندازد نماز صبحش را، تا وقت ناپدید شدن ستارگان».✨ 📚غیبت طوسی، ص271. @asheghaneh_halal •°🌼🌾•°
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل_و_هشت -باشه حالا تا ببینم، علی و بابا کجان؟ -رفتن فوتبال.
💐•• 💚 فاطمه چیزی نگفت و فقط چشمش به ریحانه بود که بین بچه ها شاد و خوشحال میدوید، گاه گاهی هم نیم نگاهی به علی مینداخت. -بستنی می خوری بخرم؟ -نه، گرمم نیست. بذار بچه ها اومدن با اونها بخوریم -چه معنی داره ما همه چی رو بذاریم با بچه ها؟ مگه ما خودمون دو تا آدم نیستیم -نه نیستیم. سهیل پوزخندی زد و گفت: اینو که خداوکیلی راست میگی، نه تو شباهتی به آدم ایزاد داری، نه من. سهیل با این که میدونست فاطمه سر قضیه تولد ریحانه هنوز هم خیلی ناراحته، ترجیح میداد در اون مورد چیزی نگه ،دلش نمیخواست اسم و یاد اون زن لحظات کنار هم بودنشون رو خراب کنه، دلش بهش میگفت فاطمه بعد از اون نماز صبح حرفهاشو باور کرده. برای همین کمی خیالش راحت بود فاطمه چیزی نگفت و بی تفاوت به ریحانه نگاه میکرد. سهیل گفت: -خوب ما اگه بخوایم سر حرف رو باز کنیم باید دقیقا چه جمله ای بگیم؟ -باز شدنی نیست. -گره کورم که باشه من بازش میکنم،یه کاری نکن که همین وسط پارک بپرم و بغلت کنم، آبروی جفتمون میره ها؟ فاطمه چپ چپ نگاهی به سهیل که داشت خیلی جدی به رو به رو نگاه میکرد انداخت و با ترس خودش رو کنارتر کشید که دست سهیل بهش نرسه . سهیل که از درون داشت از خنده میترکید اما میخواست جدی باشه گفت: -مثلا فکر کردی اون ور تر بری دستم بهت نمیرسه؟ به من میگن بابا دست دراز -سهیل اینجا وسط پارکه، مسخره بازی رو بذار کنار ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل_و_نه فاطمه چیزی نگفت و فقط چشمش به ریحانه بود که بین بچه ها شاد
💐•• 💚 سهیل برگشت و توی چشمای فاطمه نگاه کرد و گفت: زن شرعیمی، اشکالی داره بغلت کنم؟ فاطمه با شنیدن کلمه زن شرعی دوباره یاد فدایی زاده افتاد، با خودش گفت احتمالا اونم زن شرعیت بوده... کلافه از جاش بلند شد و بدون توجه به سهیل به سمت ریحانه رفت و شروع کرد به تاب دادن ریحانه و با یادآوری اون خاطرات دائم با خودش کلنجار میرفت. انقدر حرسش گرفته بود که حواسش نبود داره ریحانه رو خیلی تند تاب میده که جیغ ریحانه اونو به خودش آورد ،نگاه که کرد دید ریحانه با صورت روی زمین افتاده و داره جیغ میزنه، دست و پاش رو گم کرده بود، فورا به سمتش رفت و بغلش کرد: -وای! مامان جون، چی شد؟ کجات درد میکنه؟ هان؟ حرف بزن اما فقط صدای جیغ ریحانه بلند بود، نمی دونست چیکار کنه، همین جور دائم به دست و پای ریحانه دست میکشید و تکرار میکرد: کجات درد میکنه؟ چیزی نشد که، یواش خوردی زمین. در همین حال دستی مردونه ریحانه رو از بغلش کشید بیرون، سهیل بود که با اخم گفت: ولش کن، باید ببریمش بیمارستان. بعدم بدون توجه به جیغهای ریحانه سریع بلندش کردو به سمت خونه حرکت کرد، فاطمه هم پشت سرش بود و برای اینکه بهش برسه، میدوید. -چیزیش نشده که، برای چی بیمارستان؟ فقط از تاب افتاده -اگه خودتم میدیدی این بچه بدبختو چه جوری تاب میدادی اون وقت نمیگفتی چیزیش نشده. فاطمه سکوت کرده بود و فقط دنبال سهیل میرفت، علی هم به دنبالشون بود که به در خونه رسیدند، سهیل فورا ریحانه رو توی ماشین گذاشت و از پارکینگ اومد بیرون، فاطمه هم بعد از سفارش کردن به علی سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کردند، ریحانه دائما توی ماشین جیغ میزد و فاطمه هر کاری میکرد نمی تونست ساکتش کنه، تمام تلاشش رو کرد، انقدر حرف زد و بوسش کرد تا یک کم گریش آروم شد و تونست نفس بکشه . به بیمارستان که رسیدند فورا از دست و پاش عکس گرفتند و معلوم شد، دست چپش مویه برداشته، سهیل دائما دنبال کارهاش بود و فاطمه بالای سر ریحانه در حال دلداری دادنش، بعد از اینکه دستش رو گچ گرفتند و بهش آرام بخش تزریق کردند، سهیل ریحانه رو که خواب بود توی ماشین گذاشت و با هم سوار شدند و به سمت خونه حرکت کردند. شب بود و فاطمه خسته از اتفاقات امروزش بالای سر ریحانه نشسته بود، بعد از کلی نوازش و دلداری تونسته بود دوباره آرومش کنه، دست ریحانه بدجوری درد میکرد و با زاری کردن اون، دل فاطمه هزار تیکه میشد. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] ▪️)• شـب است 🌃(•و نــور مهتــاب 💚(•و ڪمــے تو 😌(•مــن 😉(•و یڪ قلـب بےتاب 😘)•و ڪمـے تــو ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #محمد_رستمی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(591)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] ••{💛 اول صُبح بگویید حُسیـن جـآن رخصٺ {••😍 تا ڪه رزق از کَرم سُفــره‌ے اربآب برسد #السلام‌علیڪ‌یاحسین‌بن‌علے‌ع #صبحتـــون‌حسینـے☀️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
[♡•• هربار ڪه اسمِ سوریه را مےآورد... دلـم میلرزید💔 و راضے نمیشدمـ🙁 یڪ روز به من گُفت: مانده‌امـ با این همہ اعتقاداتے📿 ڪه داری چرا راضے نمیشوی به سـوریه بـروم؟🤔 جواب حضرتِ زینـب و رقیه را خودت بده!! در باورم نمےگنجید،😵 ڪه بخـواهم جلیل را به این زودی ازدست بدهـم😥 نگاهم درنگاهش قفل شد😊 باخود میگـفتم: مرا به ڪه واگذار کردی راهِ برگشتے برایِ مـن نگذاشتے...👣 شرمنده شدم😔 سـرم را پایین انداختم وهمان لحظه از تمامِ وجودم💗 جلیل را به حضـرت زینب(س) سـپردم...🙌🏻 🍀 🌷 💍|♡ @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍃• #طلبگی °🌼°راهکاری برای رهایی از اعتیاد سی سال معتاد م بنده را از این وسوسه ها نجات دهید. دستورالعمل آیت الله بهجت به این فرد را در کلیپ بالا مشاهده کنید°🌼° ✨ @asheghaneh_halal ✨ •🍃•
🌷🍃 🍃 #چفیه ••شَهیدِگُمنامـ فَقط نامِ مُستعار توست آن زَن هَنوز هَم پِسَرَم صِدایَت میڪُنَد...💔 #اخلاص‌یعنے #روےِغیرِخداحساب‌نڪنے #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌باذکرصلوات •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
#ریحانه (🌸🍃) 🍂مـــــادرم ایـن را به من آموخته که به سر چادر نگیرم سرسری!🍂 💔سرسری کردن به سر چادر چه سود گر عجین باشد به نــاز و دلبــــری💔 💐چــادر مشکــی به ســر کردن فقــط "عشــق" می خواهد نــه چیز دیگری!💐 (🍃🌼) @ASHEGHANEH_HALAL
- - - 🕗🍃 - - - #قرار_عاشقی تـو ڪہ آخر گره رو وا میکنے امام رضا•|💔|• پس چرا امروز و فردا میکنے امام رضا•|❓|• - - - 🕗🍃 @asheghaneh_halal - - -
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 👼| وایییییییییییی سوپلایزه این وَزیل اِلتباطات گَطه اینتِلنِت نبودِس😆 😕اَبلَته سِیخ بَنَفس دُفت حالا نِنیدونم اَشَن اطلاع داله خودس یا نه🤔 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه سهیل برگشت و توی چشمای فاطمه نگاه کرد و گفت: زن شرعیمی، اشکال
💐•• 💚 چون خودش رو مقصر اون اتفاق میدونست. و حالا نفسهای آروم وخسته ریحانه بهش آرامش میداد، توی نور کم شبخواب به صورت کوچیک دخترش نگاه میکرد و آروم سرش رو نوازش میکرد که در اتاق باز شد. علی آروم وارد اتاق شد و بی سر و صدا کنار فاطمه ایستاد، فاطمه سرش رو بالا آورد و با دیدن چهره نگران علی ،لبخندی زد و آغوشش رو باز کرد. علی هم که انگار روحیش حسابی کسل بود، از خدا خواسته بغل مادرش نشست و آروم طوری که ریحانه بیدار نشه تو گوش فاطمه گفت: خیلی دستش درد میکنه؟ -آره مامان، فکر کنم خیلی درد کنه -الان که خوابیده پس یعنی درد نمیکنه دیگه -آدم توی خواب دردها رو کمتر احساس میکنه. علی در حالی که اشکی گوشه چشمش جمع شده بود با صدای لرزانی گفت: امروز صبح که داشتیم میرفتیم پارک من سر ریحانه داد زدم، بهش گفتم با ما نیاد، اونم ناراحت شد. فاطمه که میدونست پسرش الان چه عذاب وجدانی داره آروم سرش رو تو بغلش فشار داد و بوسید و گفت: آدمها خیلی وقتها اشتباه میکنند، مهم اینه که تکرارش نکن، ریحانه که خوب شد ازش معذرت خواهی کن، خوب؟ علی که به زور داشت بغضش رو فرو میخورد با سر باشه ای گفت و نگران به ریحانه نگاه کرد . فاطمه با بوییدن تن علی احساس آرامش میکرد، چقدر خوب بود که چنین پسر دوست داشتنی ای داشت، برای همین آروم شروع کرد برای علی و ریحانه لالایی خوندن: لا لا لایی گل پونه بخواب ای ناز یک دونه... علی که خوابش برد فاطمه اونم روی تخت خودش گذاشت و از اتاق اومد بیرون، به سمت اتاق خوابش رفت تا بالشتی بیاره و بره کنار تخت ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_یک چون خودش رو مقصر اون اتفاق میدونست. و حالا نفسهای آروم
💐•• 💚 ریحانه بخوابه که سهیل صداش کرد -فاطمه بیا اینجا کارت دارم حوصله حرف زدن با سهیل رو نداشت، خسته تر از اون بود که آروم و صبور بشینه یک جا و به حرفهای سهیل گوش بده، در واقع شاید مقصر اصلی اتفاق امروز رو سهیل میدونست، برای همین گفت: خسته ام، بذار یک شب دیگه اما سهیل از جاش بلند شد و پشت سر فاطمه وارد اتاق شد، بعد هم خیلی محکم گفت: بشین. فاطمه برگشت و به سهیل نگاه کرد و خسته روی تخت نشست. -دیگه نمیخوام اتفاق امروز تکرار بشه، فهمیدی؟ فاطمه تعجب کرد، از لحن سهیل خوشش نیومد، برای همین معترض گفت: خودت داری میگی اتفاق، پس دست من نیست که تکرار بشه یا نه. بعد هم از جاش بلند شد تا از توی کمد بالشت برداره، اما هر کاری که میکرد در کمد باز نمیشد، عصبی با خودش گفت: باز این قفل لعنتی گیر کرد. محکم قفل رو میچرخوند و در رو تکون میداد که سهیل اومد کنارش زد و با یک حرکت در رو باز کرد، اما از جلوی در نرفت کنار، همونجا ایستاد و گفت: خودت خوب میدونی منظورم چیه، دیگه نمی خوام اتفاق امروز هیج وقت تکرار بشه، مشکلات منو تو مال خودمونه و حق نداریم به بچه ها آسیبی بزنیم. بعد هم دستش رو به نشانه تهدید بالا آورد و گفت: دیگه هیچ وقت حرسی که از من داری رو سر بچه ها خالی نکن ،به جاش بیا و یک کشیده بزن تو گوش من، فهمیدی؟ فاطمه که از این حرکت سهیل گریش گرفته بود، نتونست خودش رو کنترل کنه و بی اختیار زد زیر گریه، خودش همیشه همین جمله رو تکرار میکرد ،"مشکلات زندگی ما مال خودمونه، نه بچه ها" اما حالا با یک لحظه غفلت باعث شده بود دختر کوچیکش اینقدر درد بکشه. و از طرفی سهیل داشت اینجوری توبیخش میکرد مخصوصا حالا که اینقدر خستست... سهیل که میدونست فاطمه سر قضیه امروز چقدر خسته و ناراحته، همسرش رو در آغوش گرفت و با همون اخم عمیق بدون هیچ حرفی شروع کرد به نوازش فاطمه، اجازه داد فاطمه هر چقدر که دلش میخواست توی آغوش اون گریه کنه. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 😉)• دم ز مهــــر تُــو زنم 😌(• تـا ز حیاتـمٖ بـاقے اسـت 😘(• وصـف حُسنِ تُو ڪنم ✋)• تـا ڪه زبـان اسـت مـرا ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلمان_ساوجی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(592)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] چه حالِ خوبی دارد دوست داشتنت، سرِ |صبح|... :) ...♡ 😉 ...♡ 🤨❤️ [•♡•] @asheghaneh_halal
#همسفرانه [♡•• می‌گــویم‌: «دوسـ❤️ـتت دارم» می‌شکفـ🌱ـی، گل‌های باغچه تقلید می‌کنند...😉 خـ⭐️ـدا می‌خندد و‌ می‌گوید: امــان از عشــق...💕 #حامد_نیازی🍃 #عاشقیــه_دیگه😊 💍|♡ @Asheghaneh_halal