°🐝| #نےنے_شو |🐝°
☺️ حـــالتے چِه من الان دالم🙄
اجـــه دفتید شبیه چیه؟!😁
بزالید عُـــودم میجم😉
تلامـــپ بعد از سِنیدن صحبتـــهاے املوز عضلت
آقــــا😍 استباهے به جـــای اینچه سلشو بزنه
تــــو دیفال زده تو سیسه😂😂😂😂
عُب از یه دیفونه انتظال میله😂😂😂
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ویتامینه ღ •]
💞 یکی از تفاوت هاے بسیار جالب
" آقایان و خانم ها "
🎙#دکترشهراماسلامے
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
6389_1580123864.mp3
11.35M
🎧🍃
هم تکیه گاهے
هم پشت و پناهے
هم زندگیمو میگردونے
#سیدمجیدبنیفاطمه
#اوصیکمبهدانلود💚
#زمینہ
•💓• @asheghaneh_halal •💓•
🎧🍃
🍃✨
#پشتک
سلام بر|•✋•|
ساقی لب تشنگان|•💚•|
#السلامعلیکیاابوالفضلالعباس
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
🍃✨
🍃🕌
#قرار_عاشقی
به چه مشغول ••|🤔
ڪنم دیده و دل را ڪه مدام
دل تو رامےطلبد ، دیده تو را مےجوید
🍃🕌 @asheghaneh_halal
🍃👑
#همسفرانه
چنان به سوے تو
با سر دويدم از سر شوق😍🏃
ڪه روے برف نمانده ست رد پا از من ...
☺👟
👑🍃 @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_نود_و_نه محسن وقتی تابلوی تکمیل شده فاطمه رو دید لبخند تحسین برانگیز
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد
شاید همسایه ها هم صدای فاطمه رو شنیدند، اما اون کسی که باید میشنید ... نه.
وقتی سهیل اومد خونه و صورت خسته فاطمه رو دید، بوسه ای به پیشونیش زد و گفت: معلومه امروز حسابی خسته شدی
فقط چند جمله گفت و تا آخر شب دیگه حرفی نزد، گفت: من اول به خاطر خدا، بعد به خاطر عشقم به تو ،خیلی دارم صبوری می کنم. امیدوارم اجر صبرم رو ببینم، اول از خدا، بعد از تو...
اون شب هر چقدر سهیل پاپیچ فاطمه شد تا بفهمه موضوع چیه موفق نشد، فاطمه حرفی نزد، فقط بهش اطمینان داد فردا که از خواب بیدار شه حالش خوب میشه
شب فاطمه به خیلی چیزها فکر کرد، به لحظه ای که سهیل در مورد محسن ازش پرسیده بود، یا به زمانی که شیدا رو توی خونش دیده بود، و فیلم ها ... با خودش گفت: چیزی که مطمئنم اینه که من با سهیل فرق دارم، هیچ وقت
دوست نداشتم آدمی مثل اون باشم ... و نخواهم شد ... من فاطمه ام، تا آخر هم فاطمه می مونم ...اما ... امیدوارم خدا بهم کمک کنه...
اللهم لک الحمد حمد الشاکرین...
و صبح همون طور شد که قول داده بود، سرحال و پر انرژی...
توکل به خدا آرامش بخش ترین چیزی بود که فاطمه داشت و خدا خدا میکرد هیچ وقت از دستش نده...
اما در مقابل شیطنتهای شیدا چقدر میشد صبر کرد؟! این تازه اولش بود...
در خونه با صدای قیژ قیژ وحشتناکی باز شد و محسن با یک تابلو وارد شد، در رو دوباره تکون داد و دوباره همون صدا بلند شد، محسن تابلو رو کنار دیوار قرار داد و گفت: این درم مثل من دیگه داره کم کم پیر میشه.
بعد هم به سمت آشپزخونه رفت، کمی روغن گریس آورد و مشغول روغن کاری در شد که خانمی پشت در ظاهر شد. محسن که روی زمین نشسته بود با تعجب سرش رو بالا آورد و با دیدن صورت مادرش لبخندی زد، بلند شد و گفت: به به، سلام مامان خانم، چه عجب، راه گم کردی؟
-سلام مادر، تو که نمیای به ما سر بزنی، خوبه ما لااقل راه گم میکنیم، نمیخوای بری کنار؟
-بله، بفرمایید تو .. بابا چطوره؟
-از احوال پرسی پسرش خوبه! ... این چیه؟
طلعت خانم دستی به تابلو کشید که محسن گفت: یک تابلو فرشه، آوردم بزنم به دیوار
-تابلویی که قرار بود واسه بچه دار شدن مهران واسش سفارش بدی چی شد؟
-دارن روش کار میکنن
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••