eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🕯 🕯بازهم روضه‌ زینب، همه جا ریخت بهم...!! 🕯حال و روز همه‌ اهل سما ریخت بهم...!! 🕯بازهم پیرهنے را به سر و روش کشید...!! 🕯گریه‌هایش همه‌ مرثیه را ریخت بهم...!! 🏴 وفات حضرت زینب ڪبری (س) را محضر امام عصر عج تسلیت عرض میڪنیم. ڪاربرای‌امام‌زمانم خســتگےنداره🕯👇 🌴| @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_سه فاطمه توی ماشین نشست، اما اشکهاش قطع شدنی نبود، احسا
💐•• 💚 به سمت ماشین میرفت که دستی قدرتمند بازوشو گرفت. انقدر قدرت اون دست زیاد بود که تقلاش بی نتیجه مونده بود، برگشت به سمت سهیل که داشت با جدیت نگاش میکرد و گفت: ولم کن اما سهیل با خشونت کشیدتش و به سمت صخره همیشگی حرکت کرد، تلاش فاطمه بی نتیجه بود، نمی تونست از دستش فرار کنه، برای همین بی میل به سمتش کشیده میشد. به صخره که رسیدند سهیل فاطمه رو به سمت شهر چرخوند و خودش هم پشتش و به همون سمت ایستاد و محکم کتفهای فاطمه رو نگه داشت، اونقدر دستش قوی بود که فاطمه هیچ اراده ای نداشت، جفتشون به سمت شهر بودند و نگاهشون به اون همه رنگ و دغدغه و زندگی، بعدم خیلی محکم گفت: خوب نگاه کن فاطمه. چی میبینی؟ فاطمه چیزی نگفت، سهیل داد زد: سکوت بسه، جواب بده، چی میبینی؟ فاطمه که از داد سهیل ترسیده بود، با صدایی که از ته چاه می اومد گفت: هیچی فشار دست سهیل هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد و فاطمه از درد به خودش میپیچید، گفت: دستام داره میشکنه سهیل - اگه میخوای نشکنه جواب بده، از سکوتت خسته شدم، حرف بزن، فقط حرف بزن، چی میبینی؟ -... آخ ... سهیل ... شهر رو میبینم -اما من دارم توی این شهر زندگی رو میبینم، تو نمیبینی؟ ... فاطمه به جون ریحانه قسم اگر بخوای اینجام سکوت کنی جفت دستاتو خودم میشکنم... پس حرف بزن... فاطمه که از درد گریش گرفته بود، گفت: چی میگی سهیل؟... -وقتی حرف نمیزنی یعنی داری خودتو میکشی، وقتی درد و دل نمیکنی یعنی خطر، یعنی داری همش رو میریزی روی اون قلب بیمارت ... وقتی حرف نمیزنی دیوونم میکنی، حرف بزن ... اینجا و این شهر همش داره به من زندگی رو نشون میده، زندگی ای که با علی یا بی علی داره راه خودش رو میره ... اینا همون حرفهاییه که خودت هم با ورش داری ... پس چته فاطمه؟ فاطمه زار زد: دیگه خسته شدم سهیل، خسته شدم ... دیگه خسته شدم... صدای گریش بلند شد ... سهیل محکم گفت: -از چی؟ از من؟ از زندگی؟ یا از خدایی که اینقدر بدبخت آفریدتت؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_چهار به سمت ماشین میرفت که دستی قدرتمند بازوشو گرفت. ان
💐•• 💚 -از هیچ کدوم... سهیل فریاد زد:پس از چی؟ -از امتحان... بعدم شروع کرد به فریاد زدن: از امتحان، امتحان، امتحان... سهیل دستهای فاطمه رو ول کرد و بعد هم از همون پشت در آغوشش گرفت و سرش رو گذاشت روی سر فاطمه و گفت: خیالم راحت شد. پس تو هنوز فاطمه منی... خدایا شکرت... اون روز بالای کوه فاطمه و سهیل تا دم غروب نشستند و گریه کردند و حرف زدند ... و به غروب آفتاب نگاه کردند ... انگار حرف زدن خیلی چیزها رو حل کرده بود، گرچه هنوز هم برای فاطمه کنار اومدن با مرگ پسرش سخت بود اما سهیل که یک روزی معلمی مثل فاطمه داشت خوب میدونست چی باید بگه، از خدا بگه، از صبر، از مصیبتهایی خیلی بدتر از مرگ علی، از امتحان و ... حرفهایی که یک روزهایی فاطمه گویندش بود و سهیل شنونده، اما این بار برعکس بود ... بازی روزگاره ... شاید اون روزها خودشون هم نمیدونستند یک روز سهیل همون حرفها رو به خود فاطمه میزنه .... فاطمه آروم شده بود ... به خاطر جیغ زدنهاش ... به خاطر اطمینان از اینکه سهیل همیشه کنارش هست یا از همه اینها مهمتر به خاطر اینکه اون بالا و با توجه به حرفهای سهیل، دوباره یادش اومده بود با وجود خدایی به اون بزرگی همه چیز حل شدنی و کوچیک به نظر می اومد ... از سهیل زمان خواست و بهش اطمینان داد تمام تلاشش رو میکنه... +++ سر میز غذا نشسته بودند، سها و کامران سعی میکردند با حرف زدن فضا رو عوض کنند، تن ناز خانم و آقا کمال هم توی بحثهاشون شرکت میکردند، تنها کسی که حرفی نمیزد فاطمه بود که بی سر و صدا مشغول غذا دادن به ریحانه بود... سها با ناراحتی گفت: سهیل میدونستی سهند و مژگان دارن از هم جدا میشن؟ سهیل با تعجب به سها نگاه کرد و گفت: چی؟ چرا؟ -چند شب پیش سهند از آلمان زنگ زد، حالش خراب بود، میگفت دیگه طاقت نیاورده و می خوان از هم جدا بشن ،ماه دیگه هم بر میگرده ایران... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• #آقامونه😌☝️ •] •|: ‌"شـــب" را 🌃 •|: ‌به عشـق تـو😘 •|: ‌صبح مےڪنم🔅 •|: ‌ڪه من جان بدهم😌 •|: ‌و تـو💚 •|: ‌جـان بگیری😉 ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سیمین_دانشور /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(679)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
1_56158998.mp3
2.18M
🍃🕯 🕯 🍂یڪ سال و نیم بعدتو سالار تشنه لب زینب به آب لب نزده یار تشنه لب🍂 🍂یڪ سال و نیم بعد تو سوخت جان زینبت شانه نخورده موی پریشان زینبت🍂 🥀ســـالروز‌شهادت‌حضرت‌زینب ســــلام‌الله‌علیهـــا‌تسلیت‌باد.🥀 اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج‌بحق‌زینب🥀 🎙 . . الحمدلله‌ڪه‌درپناه حضرات‌آل‌الله‌هستیم🍂👇 🖤| @Asheghaneh_halal 🍃🕯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#همسفرانه ڪَفتي چہ دلڪَشاست °💖° افق در طلوع صبح °🌤° ڪَفتم ڪہ چهره‌ے تو °😊° از آڹ دلڪَشاتر است °😍° #صبحتون_به_شادکامی🌹🍃 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
[• ღ •] فقط زن و شوهر نباشید بلکه❣ یک تیم❣ باشید. ❣اینکه همیشه به همسرتان یادآوری کنید پشت او هستید ❣ و از هیچ کمکی برای به کمال رسیدن او دریغ نمی‌کنید عالی‌ترین راه برای تقویت رابطه شماست، ❣همسرتان را همانطور که هست دوست بدارید نه آنطور که خودتان می خواهید. ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• 🕯 • ] 《السَّلامُ عَلی مَن تَهَیَّجُ قَلبُها لِلحُسَیـن》 سلام بر بانویے ڪه قلبش از جا ڪنده شد براے حسین(ع) ⚫️باید شما را نامید : "شهیدهِ مصائبِ عاشورا" ڪـــار‌برای‌امام‌زمانم‌ خستگـــےندارد.👇🕯 🌴| @Asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] 🌱ازدواج یا کسب فضیلت مجردی؟ 🌱زنى به امام باقر عليه السلام عرض كرد : خدايت نيكو گرداند ، من زنى تارك دنيا هستم. 🌱حضرت فرمود : منظورت از ترك دنيا چيست؟ 🌱عرض كرد: نمى خواهم هرگز #ازدواج كنم. حضرت پرسيد : چرا؟ عرض كرد : در ترك ازدواج، به دنبال كسب فضيلت هستم. 🌱حضرت فرمود : دست بردار ؛ اگر در اين كار فضيلتى بود، فاطمه عليها السلام از تو سزاوارتر به آن بود . هيچ كس نيست كه در فضيلت بر او سبقت گيرد . 🌱 (إنَّ امرأةً سَألَتْ أبا جعفرٍ عليه السلام فقالت : أصلَحَكَ اللّه ُ ، إنّي مُتَبَتِّلَةٌ ، فقالَ لَها : و ما التَبَتُّلُ عِندَكِ ؟ قالَت : لا اُرِيدُ التَّزويجَ أبدا . قالَ : و لِمَ ؟ قالَت : ألتَمِسُ في ذلكَ الفَضلَ ، فقالَ : انصَرِفي فلَو كانَ في ذلكِ فَضلٌ لكانَت فاطمةُ عليها السلام أحَقَّ بهِ مِنكِ ، إنّه لَيسَ أحَدٌ يَسبِقُها إلى الفَضل. مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
◾️🕯◾️ بسم الله الرحمن الرحیم 🥀الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه مولانا و مقتدانا امیرالموؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه السلام 🥀برای شادی روح شهدای مدافع حرم یک صلوات عنایت فرمایید. 🥀خدایا تو را به زینب(س) قسم می‌دهم که ما را از فیض شهادت محروم نفرما. 🥀پدرو مادرم از شما می‌خواهم که بعد از شهادت من برای من گریه نکنید، بلکه به مظلومیت سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین(ع) فکر کنید و گریه کنید. 🥀دوستان و آشنایان یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب(س) نبود، امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمی‌کرد. 🥀عزیزان من باور کنید که شهادت ازعسل شیرین تراست اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است. 🥀 ان شاءالله به زودی به جمع دوستانم شهیدان سید مصطفی موسوی و مرتضی حیدری و همچنین بقیه شهدای مدافع حرم می‌پیوندم. 🥀در پایان از همه اعم از خانواده، دوستان، فامیل، آشنایان، اساتید و هرکس که به گردن ما حقی دارد حلالیت می‌طلبم، لذا حلالم کنید. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته 🏴 ◾️🕯◾️ @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 #همسفرانه شاید "چـ🌸ـادر" کلمه ای است عربی! ولی عرب که "چ" ندارد!🤔 پس شـ☝️ـاید ، شاید به جــای "چ" باید "ج" گــذاشت😉 "ج" گذاشت و گفت " جادر" یعنی "جــایِ دُر"😇 یعنی تو "دُر" هستی همان مرواریــد💎 همانی که جایش در صدف است🎉 همان "مروارید" زیبا در صدف که گران قیمت ترین است در بین "دُر" ها❣️ پس چادر همان صدف است👌 صدفی برای محفوظ ماندن من و تو صدفی برای ما "خواهر مسلمان"❤️ #مراقب_صدفت_باش🎈 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃
🍒🍃 🍃🍒 اجازه دهید فرزندتان خانه را زیر‌ و رو کند... از حدود 9 ماهگی به بعد کودکان دست به‌کار می‌شوند که خانه را به‌هم بریزند و والدینشان را از این کار حسابی عصبانی کنند. یکی از دلایلی که کوچولوهای خانه دست به چنین کارهایی می‌زنند بی‌حوصله شدن آنها است، آنها معمولا از روی بیکاری به وسایل خانه رو می‌آورند. اما خبر‌ خوش اینجاست که کودکان کنجاوتر در آینده افرادی موفق‌تر می‌شوند. به همین دلیل روانشناسان به والدین توصیه می‌کنند خیلی کودکان را از این کار منع نکنند و حداقل اجازه دهند آنها در اتاق خودشان ریخت‌و‌پاش کنند، چراكه به‌هم‌ ریختن وسایل موجب می‌شود اعصاب کودک آرامش بگیرد و حتی سیستم ایمنی آنها تقویت شود. جالب اینجاست که به‌هم ریختن وسایل موجب ترشح هورمونی در کودکان می‌شود که رشد آنها را دو برابر می‌کند. ☺️👇 🧒🍃°| @asheghaneh_halal
📚✨ 【• 🎁 •】 . . ✐ـــ ـ ــــ ـ سلام به عاشقان امروز. هرچند ڪه از ابتداے آفرینش، همه چیز «زوج» آفریده شده است... و هرچند ڪه فیزیڪ، جهان را در «حرڪت و تحول دائمے» مےداند.... و هرچند ڪه در شیمے، هر حرڪت و فعل و انفعالے، از نوع «پیوند» میان عناصر سخن میگوید.... و هرچند ڪه زیست شناسے، ثمره زوجیت را «تڪامل» پدیده ها میداند.... و هرچند ڪه از آغاز پیدایش انسان ، زن و مرد «براے هم» و در ڪنار هم آفریده شده اند.... اما شاید هیچ گاه به اندازه امروز ضرورت جهانے و شوق میان دختران و پسران و نیاز به انس، عشق، محبت و وحدت در زندگے مردم دیده نشده است. سلام الهے بر عاشقـــان امــروز🖐😇 ✍🏻آشنایی با هنرِ عشـــق ورزے و خودشڪوفایـے در ازدواج😍 از مجموعه سخنرانیهای استاد محمد جعفر غفرانے ‌‌ کتـــ📖ـاب : چهار دیوارے در ڪف آسمان❣ °| گردآورنده : یاسر رضا زاده⇜ مدرسه دانشجویی قرآن و عترت علیه السلام |° ناشر : انتشارات غنچہ . . مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇 °• 📚✨•° @asheghaneh_halal
رنگی رنگی باش...🍀 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] ♡| عظمتِ زنانھ... •♡•زینب‌ڪبرے(س)یڪ شخصیت همھ‌جانبھ بود! ♡| اسلام زن را بھ این طرف سوق میدهد! ◼️/ ◾️/ ،خُب؟ ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
🌱🌼•°| غفلت از یار😓• گرفتار🌀•° شدن هم دارد☝️•°| از شما دور‌شدن👣• زار شدن💔•° هم دارد😔•°| @asheghaneh_halal 🌱🌼•°|
°🐝| |🐝° اعشاب بَلاے آدم نمےژالَن کہ😬•• اینگَدر اَژ کُلونا حَلف میژَنَن😑•• هے میدَن دَشتات لُو بِشول🚿•• ژِد عفونے تُن بُلُو حموم🛁•• خَشتِہ شُدَم دیجہ😕•• حتے نمےژالَن یہ خواب لاحَت تُنیم😫•• خدایااااا حوشِلَمَم شَل لَفت اوووف😤•• "یہ عدد نےنے بےاعصاب😱" استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج -از هیچ کدوم... سهیل فریاد زد:پس از چی؟ -
💐•• 💚 تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر پسر منو بدبخت کرد ... از اولشم میدونستم سهیل خندید و گفت: شما که طرفدار پرو پا قرص مژگان بودی که! تن ناز خانم سری تکون داد و گفت: چه میدونستم این چه مارمولکیه... سهیل یادش اومد که سر ازدواج سهند و مژگان مادرش سر از پا نمیشناخت، عروسی گیرش اومده بود که به قول خودش کسی نمی تونست روش حرف بیاره، یک دختر زیبا و خوش پوش و پولدار و به قول خودشون های کلاس ... اما سر خواستگاری رفتن برای خودش قشقلی به پا انداخته بود که نگو .... چون فاطمه هیچ سنخیتی با معیارهای مادرش نداشت... لبخندی روی لبش نشست و با خودش گفت: چقدر خوشحالم که سر ازدواج با فاطمه اینقدر پافشاری کردم ... هیچ دختری نمی تونست مثل فاطمه بهم آرامش بده ... اگه با معیارهای مامانم ازدواج میکردم الان من جای سهند بودم... بعد هم رو کرد به سها وگفت: یعنی چی طاقت نیاورد؟ -چه میدونم، مثل اینکه قضیه ناموسیه کامران با حالت شاکی ای گفت: از اون زنی که اون داشت، هیچ بعید نبود قضیه ناموسی بشه، گرچه از همون اولم ناموسی بود، نمیدونم این سهند خان چرا تازه غیرتش گل کرده... سهیل در حالی که برای فاطمه تیکه ای گوشت میذاشت گفت: نه که خود سهند خیلی آدم صاف و درستی بود... پدرش با اعتراض گفت: پسر من هیچ مشکلی نداشت، هر چی بود اون دختره از راه به درش کرد... سهیل پوزخندی زد و زیر لب گفت : اون که بله... بعد هم رو به فاطمه گفت: این دختر ما بزرگ شده دیگه، تو که نباید بهش غذا بدی، مگه نه بابا؟ ریحانه که از غذا خوردن از دست مادرش حسابی کیف میکرد با اعتراض گفت: بزرگام از دست مامانشون غذا میخورن فاطمه لبخندی زد و قاشق بعدی رو به سمت ریحانه گرفت، سها که میخندید گفت: گفتم آلمان یاد خانی افتادم ،راستی فاطمه میدونی آقای خانی رفت خارج؟ ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_شش تن ناز خانم با ناراحتی آهی کشید و گفت: این دختر آخر
💐•• 💚 با شنیدن اسم خانی انگار گردش خون فاطمه و سهیل با هم ایستاد، فاطمه زیرکی نگاهی به سهیل کرد و متوجه سرخ شدنش شد، در حالی که سعی میکرد خودش رو بی خیال نشون بده گفت: چه خوب... -کارگاهش رو فروخت و رفت، ما که نفهمیدیم چرا، اما خوب خدارو شکر رفت، تو که خوش شانس بودی و رفتی ،یه مدت بعدش سگ شده بود و پاچه میگرفت، نمیدونم چرا، مخصوصا از من ... شیطونه میگفت بزنم لهش کنم، اما چون حقوقش خوب بود بی خیال شدم و تحملش کردم ... خلاصه دو سه ماه پیش خبر دادند یارو رفته خارج، یک آدم جدیدم اومد جاش... فاطمه بدون اینکه عکس العملی نشون بده گفت: اوهوم سهیل که توی دلش از رفتن محسن خوشحال بود، یاد شیدا افتاد و اون اتفاقات شوم چند سال پیش ... گرچه براش مهم نبود، اما دوست داشت ببینه بعد از اینکه کامران تونست از سهیل رفع اتهام کنه و در نتیجه همه چی به ضرر شیدا که با مدارکش قصد بی آبرو کردنش رو داشت تموم شد، شیدا چیکار کرد و چه به سرش اومد ... نمی خواست جلوی فاطمه حرفی بزنه یا چیزی بپرسه، مخصوصا با این وضعیت روحی یادآوری شیدا براش مثل سم بود ... تصمیم گرفت فردا ببینه می تونه چیزی ازش بفهمه ... به بازوهای فاطمه که از زیر پتو بیرون اومده بود نگاه کرد، کبود بودند، دلش ریش شد، یعنی واقعا انقدر محکم دستهاش رو فشار داده بود که اینجوری کبود شده بودند؟! ... با نگرانی دستش رو روی بازوهای فاطمه کشید ...از سرمای دست سهیل فاطمه بیدار شد و گفت: -سلام... -سلام عزیز دل سهیل ... صبح بخیر... -کجا میری این وقت صبح -میخوام با کامران برم بیرون، یه سری کار دارم، تا قبل از ظهر برمیگردم که ناهارو که خوردیم بریم خونه مامانت فاطمه فقط سری تکون داد و سرش رو دوباره روی بالشت گذاشت و چشماش رو بست. سهیل لباس پوشید و به موبایل کامران زنگ زد: کجایی؟ .... آره الان میام پایین ... فعلا از راه پله ها پایین رفت و جلوی در منتظر ایستاد تا کامران اومد و سوار ماشین شد -سلام صبح بخیر ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا