eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[• 💍 •] 🦋🌱 نیاز داشت به دست محبتی که ترانه بر سرش می کشید... _اینطوری نگو خواهر گلم .شاید دلایلی داشته که ما بی خبریم .بنظرم فعلا مشکل اصلی رو گم نکنیم بهتره _یعنی چی؟ _میگم یعنی بهرحال تو تازه متوجه شدی که ارشیا ورشکست شده و شریکش بعد از چند سال سابقه ی دوستی و همکاری قالش گذاشته و نیست و نابود شده،مگه نه؟ _اوهوم _از اون طرفم شوهرت چند روز پیش برای دیدن کسی که نمی دونیم کی بوده با سرعت و عصبانیت سمت فرودگاه می رفته که تصادف می کنه.تمام داستان همینه،اتفاقی که امکان داره برای هر آدمی بیفته.منتها چیزی که الان اهمیت داره پیدا کردن راهکاره برای کمک به ارشیا نه چیز دیگه! _چه راهکاری؟ارشیا تمام عمر در نهایت شرافت کار کرده و با زحمت پول روی پول گذاشته _چه خبرته بابا؟مگه من میگم بیا بریم گدایی که جیغ جیغ می کنی؟! _کاش بابای ارشیا زنده بود ترانه!اون تا قبل از فوتش حامی خوبی بود اما همین که از دنیا رفت ،بقیه افتادن روی ارث و میراثش بدبختی اون خدابیامرزم تمام اموالش رو به اسم مه لقا کرده بود! همین باعث شد که اون فکر کنه تسلطش روی بچه ها از قبل بیشتر شده .اما تو که می دونی ارشیا هیچ وقت وابسته ی مادرش نبود که مثل اردلان گوش به فرمانش باشه _آره ولی خب الان... _الانم که اوضاعش بهم ریخته مطمئنم بازم راضی نمیشه بخاطر پول و کمک ،دست به سمتشون دراز کنه .من مطمئنم! _پس یعنی هیچ توقعی از سهم خودش نداره؟ _همون سالی که مادرش کوچ کرد و از ایران رفت ، اتمام حجت کردن .ارشیا گفت که همه جوره می خواد استقلال داشته باشه... ترانه از جا بلند شد و گفت : _کلا از خانوادش دل بکن پس ،اینطور که پیداست خودت باید یه کاری بکنی _چه کاری؟ _منم نمی دونم اما بالاخره باید‌ یه راه چاره ای باشه ! با چهره ای متفکر از اتاق بیرون رفت و ریحانه را با ذهنی مشوش تنها گذاشت تمام شب‌ را بی خوابی کشیده و فقط غصه خورده بود.بهتر از هر کسی‌ اخلاق همسرش را می شناخت و‌ مطمئن بود بخاطر غرورش کمک هر کسی‌ را قبول نمی کند! تازه آفتاب زده بود که دوش گرفت و‌ با این که گرسنه بود اما بدون خوردن صبحانه به بیمارستان رفت. دیروز عصر با بهانه ی خستگی بعد از چند روز مداوم در بیمارستان بودن به خانه رفته بود ... ارشیا نباید می فهمید که دیشب با رادمنش ملاقات داشته و حالا از همه چیز باخبر شده! هنوز هم به اعصابش مسلط نشده بود ، حس می کرد امروز حوصله ی سلام کردن به پرستارها را هم ندارد اما مجبور به حفظ ظاهر بود. پشت در اتاق 205‌ لحظه ای ایستاد ، نفس بلندی کشید و به آرامی در را باز کرد توقع داشت ارشیا مثل روزهای قبل در این ساعت خواب باشد اما بیدار بود و چشم‌در چشم شدند مثل کسی که کار بدی کرده و منتظر توبیخ است، هول کرد و دستپاچه گفت : _س..سلام ...بیداری؟! بدون اینکه پاسخی بدهد سرش به سمت پنجره چرخید . خوب بود که بیشتر از این دقت نکرده بود اگرنه حتما متوجه اوضاع بهم ریخته اش می شد چادرش را در آورد و روی مبل چرم کنار تخت انداخت .همیشه و همه جا دور و بر ارشیا چیزی از جنس چرم بود انگار ! وسایلی را که آورده بود با سلیقه توی یخچال گذاشت دلش سکوت می خواست ،خداروشکر که همسرش کم حرف بود! _کجا بودی؟ همچنان که خودش را مشغول نشان می داد،بی تفاوت گفت : _پیش ترانه ،کمپوت می خوری یا آبمیوه؟ _رو دست ! متعجب برگشت و پرسید : _چی؟ • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• #آقامونه😌☝️ •] •|° ‌بهار در نظرم🌸 °|• ‌غیرِ رنگ‌وبوی تو💚 •|° ‌نیست!✋ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #بیدل_دهلوی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(736)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
﴾☔️﴿ ﴿ ﴾ . . ﴿ السلام علیڪ یا صاحب‌الزمان🍃 ﴾ [ ] [ ‼️] {😍} همھ هست آرزویم {❤️} ڪھ ببینم از تو رویۍ . . ﴿😓﴾ اگرڪھ‌خیسھ‌چشم‌تو، گنــاه از منھ👇 ﴾☔️﴿ @Asheghaneh_halal
4_5983503271464011242.mp3
3.34M
°💓|💌° {💚•بنده هاےخوب خدا!!! {☔️•در این ایام لبریز از نور و مناجات،خوندن دعاے زیباے مجیر فراموش نشه. 🌸 دلبرےڪن‌براے‌دلـ💕•ــدار☺️👇 @asheghaneh_halal °💓|💌°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•| 📿 |• |•✨ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمائِكَ بِأَكْبَرِها وَكُلُّ أَسْمائِكَ كَبِيرَةٌ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ بِأَسْمائِكَ كُلِّها✨•| 🌸• .خدایا از تو درخواست می‌کنم به‌حق بزرگ‌ترین مرتبه از نام‌هایت و همه مراتب نام‌هایت بزرگ است خدایا از تو درخواست می‌کنم به‌حق همه مراتب نام‌هایت..🌸• [💚]ــــــر [🦋]ــــا 🌙| رزق سحرهآ بر اهلِ بڪا دواستـ👇 ✨| @asheghaneh_halal
○●○ 🍃🌸 . . {🌌} سحر چهـ۱۴ـاردهم {🌕} ماھ شبیہ تو شدھ {😇} حضرتِ مــاھِ {😍} بنۍهاشمیون {❣} یا عبـــــــــاس 🍃 . . ∫💞∫ جانےدوبارھ بردار‌، با ما بیا بھ پابوسـ👇 🍃🌸 @asheghaneh_halal ○●○
|•✨•| چهاردهم، مَـ🌙ـہ بہ مَهۍ وَصل شده استـ😍 همـہ عـشـقـش شده کہ شـِبْہِ ابوالفضل شده استـ😌 •🍃دعاےروز ماه خــدا🍃• 😉 دلتـ|💓|ــو؛وصل‌کن‌بہ‌خــدآ |•✨•| @asheghaneh_halal
[•🌈•] [ بہ‌گیسویت‌! کہ‌ازسویت‌بہ‌دیگرسو‌ نتابم‌رُخ!گرم‌صدبار‌ چون‌گیسو‌بہ‌گردسربگردانۍ! ] 🌸🍃 😍🍃 🤩🍃 Γ🌤• Eitaa.Com/AsheghaneH_halal . .
•~• 💕 •[ ]• . . 😉/° خیلی سریع همه چیز اتفاق افتاد. نه لباسی خریدیم و نه جشن خاصی. آخر احمد خیلی وضعیت مالی خوبی نداشت. 📆/° نهم دی‌ماه سال ۱۳۶۲ عقد کردیم و مرداد ۱۳۶۳ من به خانه او رفتم. چهار ماه بعد از ازدواجمان عملیات بدر شروع شد. 💚/° فکر می‌کردم خیلی آمادگی شهادت یا مجروحیت او را دارم. خیلی به احمد وابسته بودم. تازه فهمیدم بدون او زندگی برایم سخت می‌شود. 🌹/° بعد از تولد فهیمه خودش را به تهران رساند؛ به راحتی می‌توانستی شادی را در چشم‌هایش ببینی. ☺️/° گفت: «دوست داشتم فرزندم پسر بود تا او را برای کمک به اسلام به جبهه بفرستم». با مهربانی گفت:«مهم این است که بتوانی مؤمن و مؤدب تربیتش کنیم فرق نمی‌کند دختر باشد یا پسر…» 🌼🌿 . . •[👀]• درگیر یڪ نگاھِ تو شد ، روزگـار من👇 💕 @Asheghaneh_halal •~•
[• ♡•] تا ڪے [تـ❤️ـو‌] را میان [قنوتـ✨ـم] صدا ڪنم؟ وقتش [رسیـ🕛ـده] دست گلے دست و [پـ💐ـا] ڪنم 🏃‍♂ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃 🍃 #چفیه و لـبخندت :)💔 داغے ڪه سرد نميشـود... #سردار_دلهـا #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌باذکرصلوات •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
تحدیر جز 14.mp3
4.61M
••🍃🎙•• 🌙: تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖 بھ صورت تحدیر(تندخوانے) [• جزء چهاردهمـــ •] @asheghaneh_halal ••🍃🎙••
[• 💭 • ] . . برای سلامتی و عافیت کامل عزیزان مبتلا به کرونا و بخصوص سلامتی یکی از خادمان عزیز و بزرگوارمون و به نیت (ع) ختم ۱۱۸ سوره حمد و ۱۱۸ سور قدر رو نذر میکنیم☺️... یاعلی مومن و مومنه🤲🏻🌹 تعداد سوره هایی که تلاوت میکنین رو به آیدی زیر ارسال کنین👇 😇 @SadatBanoo_1995 . . ڪار بـــرای امام زمانم خستگـــے ندارد😍👇 🎁| @Asheghaneh_Halal 🌟🍃| @Heiyat_Majazi 💞| @Rasad_Nama
l|🍲|l آش جو🍲 مواد لازم برای 4نفر: زعفران به مقدار لازم پیاز بزرگ ۳ عدد برنج ۶۰ گرم سبزی (آش) ۲ کیلوگرم جو (به صورت پوست کنده) ۲۵۰ گرم نخود و لوبیا و عدس ۶۰۰ گرم گوشت (بدون استخوان) ۵۰۰ گرم نمک و فلفل و زرد چوبه به مقدار لازم طرز تهیه: ۱- گوشت را در ظرفی جداگانه به همراه افزودنی هایی مناسب(مثل برگ بو،پوست پرتقال،فلفل دلمه ای و ...) آبپز كنید و سپس بكوبید یا رشته رشته كنید. ۲- ظرفی مناسب انتخاب كنید و در آن مقداری روغن بریزید و اجازه دهید روغن كاملا داغ شود سپس پیازهای خردشده(بهتره نگینی نباشه و كمی بلندتر خرد شده باشه)را به روغن اضافه میكنیم و در اصطلاح پیازداغ میكنیم. ۳- چند دقیقه قبل از آماده شدن پیازداغ همه حبوبات را بدون اب به پیازداغ اضافه میكنیم و چند دقیقه ای هم میزنیم.و سپس برنج را به مواد اضافه میكنیم(بدون آب). ۴- پس از گذشت مدتی سبزی ها را به مواد اضافه میكنیم و خوب مخلوط میكنیم.از خرد شدن برنج نترسید خوب آشه دیگه! ۵- گوشت پخته شده را به مواد اضافه میكنیم و خوب هم میزنیم و آب جوش را به قدری به غذا اضافه میكنیم كه روی مواد را كاملا بپوشاند و حتی كمی بالاتر هم باشد.حالا زیر شعله را كم كرده و از شعله پخش كن هم استفاده میكنیم و به اش زمان میدهیم تا خوب بپزد.و در انتها كمی روغن را داغ كنید و زردچوبه و نعنا داخلش ریخته و پس از مدت كمی تفت دادن به آش اضافه كنید. ۶- برای تزیین میتوانید از كشك،كشك مخلوط شده با زعفران (رنگ زرد زیبایی دارد)،ماست چكیده،حبوبات پخته شده،نعنا داغ به همراه زردچوبه و ... استفاده كنید. •• افطارے امروزتو نذر شهید[حسین هریری]ڪن.. کدبانـ|😌|ــو جـانـ😉✋ l|🍲|l @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾💞﴿ ﴿ ﴾ . . {✨} روزھ ام با ربنّاے {😋} دیدھ‌ات وا مے‌شود {🙄} العجب از آن همھ {❣} ذڪرے ڪھ در {👀} چشمان توست 🤗 . . [🌎]ـتو مـــــرا جـــــان و جـــــهانے👇 ﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
🌼🕊•}° روزهاے هفته را با عشق تو سر مےکنم°{📆• تا به جمعه مےرسم احساس دیگر مےکنم°{💚• حس دیدار تو درمن جمــعـه غوغا مےکـند°{💫• جمعه ها چشمان خود را حلقه بر در مےکنم°{🚪• @asheghaneh_halal 🌼🕊•}°
•💚• •| 📿 |• حسینے کہ سرها ڪف پاے اوستـ😇•| روے لب‌هاے اوستـ😍•| •🌸دعاےافطار🌸• 😌 😍 دم‌افطار‌فقط ذڪر حسین‌شیرین‌استـ👇 •💚• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• 💍 •] 🦋🌱 نگاه ارشیا روی صورتش چرخی خورد و گفت : _چرا چشمات انقدر پف کرده ؟ شانه ای بالا انداخت و آب پرتقال را درون لیوان ریخت _سردرد داشتم _چرا؟مگه عصبی شدی؟ از ارشیا بعید بود این کنجکاوی و سوال و جواب کردن ! _خب ... تمام این هفته عصبی بودم ،بخاطر تو _حتما دیشب تا صبحم گریه کردی ، بخاطر من ،نه ؟! یعنی رادمنش چیزی گفته بود ؟! شک کرد ... _اوهوم... جات تو خونه خالی بود _گفتی پیش ترانه بودی که _ترانه پیش من بود ، بازجویی می کنی _از دروغ گفتن متنفرم پس فهمیده بود ...نفسش را فوت کرد و زیر لب زمزمه کرد: _خدا بخیر کنه ! بلند گفت: _چه دروغی ارشیا؟ _یعنی فکر کردی چون موقتا علیل شدم و این گوشه روی این تخت لعنتی گرفتارم، دیگه حواسم به چیزی نیست؟ عصبانی شده بود و این اصلا‌ به نفع ریحانه نبود! _آروم باش ،اتفاقی نیفتاده که،بخدا من فقط ... _بس کن خانوم!قسم نخور، دروغ گفتنم حدی داره شاید بهتر بود سکوت کند ... نشست و مستاصل نگاهش کرد! _خودت می دونی که هیچ وقت دوست نداشتم زن و زندگیم رو با شرکت و کارم قاطی بکنم ،چون یه بار ضربه خوردم و تاوان دادم! پس با چه اجازه ای راه افتادی دنبال وکیلم و قرار ملاقات گذاشتی؟ یعنی رادمنش انقدر دهن لق بود؟جواب سوال ذهنیش را ارشیا داد : _اینم که من از کجا فهمیدم مهم نیست ، این که تو چرا فهمیدی مهم تره . هر چند مطمئنم زیر سر ترانه ست نه خودت _من غریبه ام؟ توقع داری وقتی به این حال و روز افتادی مثل همیشه کور و کر بمونم؟ حالا صدای جفتشان بلند شده و صورت هر دو گلگون از عصبانبت بود ... _تو چه کمکی می تونی به من بکنی؟ چرا بدبخت شدنم رو جار زدی؟چرا خواهرت باید از ورشکست شدنم با خبر بشه؟ هان؟ _ترانه که ... _بس کن ... نمی خوام چیزی بشنوم ، هیچ می فهمی که با این دوره افتادن و سرک کشیدنت فقط منو خُرد کردی؟شما زنها آخه چی می فهمین از دنیای ما مردا _ببین ارشیا ... _توقع نداشتم ریحانه،از تو توقع این دزد و پلیس بازیا رو نداشتم احساس می کرد بی گناه ترین متهم روی زمین است،چه آدم کم اقبالی بود!برای آخرین بار دهن باز کرد تا توضیح دهد: _ببین من ... _بسه،دلیل بیخودی نمی خوام، فقط از اینجا برو ...برو لطفا‌! عصبانی شده بود و تحمل داد و بیدادهای او را نداشت ،دوباره اشک ها راه گرفته بودند .چادرش را برداشت و با‌‌ سرعت بیرون رفت • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• 💍 •] 🦋🌱 پشت میز آشپزخانه نشسته بود ،لیوان چای در دستش بود و بدون اینکه لب بزند هرازچندگاهی آه می کشید احساس می کرد جغد شومی روی زندگیش سایه انداخته و شنیدن خبرهای بد همینطور ادامه دارد!چقدر ارشیا امروز ناراحت شده و چقدر خودش از دست رادمنش کفری بود! دلش می خواست زنگ بزند و تا می تواند بد و بیراه بگوید بخاطر رازداریش!اما می ترسید با هر حرکت جدیدی آتش فشان درونی و نیمه فعال همسرش را روشن تر بکند! _چیزی شده دخترم ؟خیلی ساکتی از حضور زری خانم معذب بود اما چون طبقه پایین را رنگ می کردند چند روزی مهمان خانه ی پسرش شده بود گویا هرچند او هم بی خبر و سرزده آمده بود پیش ترانه ...خانه ی خودش و تنهایی را ترجیح می داد .مخصوصا حالا که خواهرش اینجا هم نبود ... _نه حاج خانوم، چیزی نشده سعی کرد لبخند تصنعی هم بزند اما لب هایش کش نمی آمدند! _رنگ به رو نداری ،چیزی می خوری بیارم؟ _نه ،ممنونم هیچی ... _خلاصه که منم مثل مادرت،تعارف نکنی عزیزم با یادآوری خانم‌جان و نبودش‌ غصه ی عالم تلنبار شد روی قلبش.دوباره اشک به چشمش‌ نشست ، هیچ چیز از دید مادرها دور نمی ماند انگارگفت: _یه وقتایی از همیشه بیشتر نبود خانم جان رو حس می کنم ،انگار بعضی‌ دردا و صحبتا فقط‌ مادر دختریه زری خانم مهربانانه لبخند زد ،دستش را گرفت و گفت: _حق داری.خدا رحمتش کنه،زن نازنینی بود بعد هم سری تکان داد و بلند شد _اما تا بوده همین بوده! دو دقیقه از این غذا غافل بشم ته گرفته...تازگیا حواس پرت شدم.نگاه به قیافه ی زهوار در رفته ی این قابلمه نکن مادر،من جونم به همین دیگچه های مسی و قدیمیه.هرچی هم بگن تفلن اله و بله و خوبه بازم قبولشون ندارم که ندارم.. هنوز داشت صحبت می کرد که ناغافل در مسی از دست لرزانش سر خورد و با سر و صوا پرت شد روی سرامیک های دو رنگ آشپزخانه.... همه جای آشپزخانه را بخار گرفته بود..رشته های نیمه پخت ماکارانی دور تا دور گاز و روی زمین و سینک پخش شده بودند. و او درست وسط آشپزخانه ایستاده بود و مثل بیدهای باد زده می لرزید.نگاهش خورد به دست گره شده ی ارشیا که حالا سرخ بود و خیس... هول شد و همین که خواست قدمی بردارد ارشیا تقریبا نعره زد: _میشه برای من دل نسوزونی ؟!دستم چیزیش نمیشه اما اونی که داره آتیش می گیره وجودمه فقط چند روز از زندگی مشترکشان گذشته بود و هنوز آن چنان با خلقیات خاص همسرش آشنا نبود!با اینکه همچنان در شوک حمله ناگهانی ارشیا به قابلمه ماکارانی در حال جوش روی گاز بود اما سعی کرد به خودش مسلط باشد. _ن...نمی خوای بگی چی شده؟! _یعنی خودت نمی دونی؟ _آروم باش تو رو خدا،اصلا هر اتفاقی هم که افتاده باشه باهم حرف می زنیم.بیا رو دستت آب خنک بگیر تا... _همش تظاهر و تظاهر...اه ! بسه بابا _چه تظاهری؟من نباید بدونم به جرم کدوم گناه نکرده اینجوری باید تن و جونم بلرزه؟! _ده بار،ده بار زنگ زدم به خونه و جواب ندادی... _همین؟!خب خونه نبودم _دقیقا این که کدوم گوری بودی برام مهمه داشت آشفته می شد ولی می خواست درکش کند! با صدای زری خانم به زمان حال برگشت: _ببخش دخترم ترسیدی؟پیری و هزار درد،دستم قوت تحمل یه در رو هم نداره چشم های به اشک نشسته اش را بالا آورد و ناخواسته گفت: _حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم • • ادامھ‌ دارد...😉💕 • • نـویسندھ: الهـام تیمورے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫‌ 🌸 🌿 🍃 @asheghaneh_halal 💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• #آقامونه😌☝️ •] •|° ‌هـرگز از یاد نَبردم منِ مدهوش تـو را😌 °|• ‌من نه آنم که توان کرد فراموش تـو را✋ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️🥰 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #مسیح‌ڪاشانی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(737)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🎀✨// جنٺ‌وعرش‌و‌سما‌امشب‌چراغان‌میشود خانه‌ی‌زهرا‌ ومولاچون‌گلستان‌میشود او حسن‌ باشد امام‌دومین شیعیان جمله‌عالم‌ازقدومش‌شادوخندان‌میشود @asheghane_halal 🎀✨//
[• 💭 • ] . . سپاس فراوان از همراهی همیشگی تان😌 برای سلامتی و عافیت کامل عزیزان مبتلا به کرونا و بخصوص سلامتی یکی از خادمان عزیز و بزرگوارمون و به نیت (ع) ختم سور قدر: 2⃣8⃣1⃣ ختم سوره حمد: 0⃣8⃣2⃣ . . 🌹 ڪار بـــرای امام زمانم خستگـــے ندارد👇 🤩🍃| @Asheghaneh_Halal 😃🍃| @Heiyat_Majazi 😍🍃| @Rasad_Nama