4_5951748258962344440(1).mp3
9.23M
•𓆩🥀𓆪•
.
.
•• #چله_عاشقی ••
••#روز_سیونهم••
[«مَنْ حَاوَلَ اَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كَانَ اَفْوَتَ لِمَا يَرْجُوا وَ اَسْرَعَ لِمَا يَحْذَرُ».
امام حسين (ع) فرمود: «كسى كه با نيرنگ و معصيت خدا، در پى بهدست آوردن چيزى رود، كمتر به آنچه اميد دارد مىرسد، و زودتر به آنچه مىترسد، دچار مىشود».]
(بحار الانوار، ج 75 ص 12 ح19 )
.
.
𓆩؏چلهگرفتمڪهگُنهڪمڪنمحسینـ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥀𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
🎯 تصویری جالب و کمیاب
از آبشار دوم شیرآباد خان ببین
در استان گلستان از نمای بالا
که به شکل نقشه ایران است.
.
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
چند توصیه برای خانم ها 🥰
🌼 به شوهرت افتخار کن .
🌼 کسی را با او مقایسه نکن .
🌼 اقتدار و غرور او را مشکن .
🌼 قناعت پیشه باش .
🌼 زیبایت را به رخ دیگران نکش .
🌼 ناز کن اما متکبر مباش .
🌼 دلبری و فریبایي و طنازی را پیشه کن .
🌼 احساسات زیبایت را با اندیشه متین همراه کن .
🌼 لجبازی نکن که از چشم شوهرت می افتی .
🌼 تمکین کن تا تاج سرش باشی .
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪞𓆪•
AUD-20220813-WA0011.mp3
3.32M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
امتحانکردمببینمسنگمیفهمدتورا
ازتوگفتمبادلمکوتاهآمدگریهکرد ..
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_دویستوبیستودو _معلومه اگر مطمئن نبودم که نمیگفتم! _من
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_دویستوبیستوسوم
سوار اتوبوس که شدیم دست توی کیفش برد و آینه اش رو بیرون کشید
دوباره با وسواس موهای بیرون اومده رو زیر کلاه داد و شالش رو طوری تنظیم کرد که گردنش رو بپوشونه
شال گردن بافتم رو روی گردن مرتب کردم و پرسیدم:
اینجوری سخت نیست؟!
به نظرم با روسری راحتتره
_منم همین فکرو میکنم
ضمنا اینجوری کسی نمیفهمه من مسلمانم ولی باروسری چرا!
ولی خب من که روسری ندارم!
نگاهم روی صورت زیباش عمیق شد:
دلت میخواد دیگران بدونن تو مسلمانی؟
لبخندش زیباتر شد:
_دلم میخواد فریاد بزنم و به همه بگم این گنج رو پیدا کردم
چقدر خوبه که من یک زنم
اگر مرد بودم هیچکس از ظاهرم نمیفهمید من مسلمانم
ولی حالا وقتی حجاب بگذارم، مثل تو، همه میفهمن...
دستش رو گرفتم:
خوش بحالت ژانت
به حالت غبطه میخورم
این روزا برات روزای خیلی خوبیه
ازشون خوب استفاده کن
برای منم حتما دعا کن...
***
روبه روی روحانی مسجد روی تک مبل نشسته بود و من هم کنارش روی مبل بغلی
چند بار عمیق نفس کشید
هیجان داشت...
حاج آقای نسبتا مسن دستی به محاسنش کشید و قرآنی که در دست دیگه ش بود رو بوسید و به طرف ژانت گرفت:
این هدیه مسجد به شماست دخترم
امیدوارم عامل به قرآن باشید و در قیامت با قرآن محشور باشید
خب
اگر آماده هستی این جملاتی که میگم رو با من تکرار کن
ژانت آخرین نفس عمیقش رو هم کشید و سرتکون داد
حاج آقا هم شهادتین رو کلمه کلمه بر زبان آورد و ژانت تکرار کرد:
اشهدُ
_اشهدُ
_انَّ
_انَّ
_لااله
_لااله
_الا الله
_الاالله...
طنین صدای حاج آقا و تکرار ژانت شبیه موسیقی نرم آبشار روانم رو میشست و سنگریزه ها رو با خودش میبرد
_اشهدُ
_اشهدُ
_انَّ
_انَّ
_محمدا
_محمدا
_رسول الله
_رسول الله...
لبخند روی لبهای ژانت پهن شد
حاج آقا آهسته گفت: مبارک باشه
اگر قصد تشرف به مذهب شیعه رو دارید این جمله آخر رو هم تکرار کنید
ژانت با لبخند سرتکون داد و چشمهاش رو دوباره بست
_اشهدُ
_اشهدُ
_انَّ
_انَّ
_علیا
_علیا
_ولی الله
_ولی الله...
دست ژانت رو توی دست گرفتم و گونه ش رو نرم بوسیدم: مبارکه عزیزم
لبخندش عمیق و عمیقتر شد تا چال ریزی روی گونه ش افتاد : ممنون
حاج آقا ظرف شیرینی رو از روی میز برداشت و تعارفمون کرد: بفرمایید
مبارکه...
هر کدوم با تشکر یک شیرینی برداشتیم و توی پیش دستی گذاشتیم
دست بردم توی کیفم و هدیه ای بیرون کشیدم
با ذوق از دستم گرفتش:
وای این مال منه چیه؟!
همونطور که مشغول باز کردنش بود توضیح دادم:
_یادته اونروز یه روسری خریدم واسه خودم
گفتی خیلی خوشرنگه یکی هم واسه رضوان گرفتم؟
پستش نکردم که خودم بهش بدم
ولی قسمت تو شد
واسه اون یکی دیگه میخرم...
با ذوق روسری گلبهی رو مقابل صورتش باز کرد:
وای ممنونم ازت
اینبار اون بود که گونه م رو میبوسید:
خیلی قشنگه
اون روزم دلم میخواست سرش کنم ولی... شجاعتش رو نداشتم
اما امروز میتونم
خداروشکر!
...
پشت میز منتظر اومدن گارسون برای آوردن منو بودیم که رو به ژانت گفتم:
اینجا یکم زیادی گرون نیست؟!
لبخندی زد: یه شب که هزار شب نمیشه رفیق!
چشمهام گرد شد: جان؟!
_مگه این ضرب المثل ایرانی نیست
من ترجمه شو گفتم دیگه!
پیشخدمت اتوکشیده ای منو رو روی میز گذاشت و منتظر شد
بالاخره چشم از ژانت با این هیبت جدید و زیبا گرفتم و به منو دادم:
خب
باز مثل اینکه من باید سبزیجات بخورم!
_ماهی بخور
خاویار
شماره ... ۱۷
آهسته گفتم:
ولمون کن دختر
مثل اینکه جدی جدی زدی به سیم آخر
خاویار؟!
بعدم من اصلا دوست ندارم خاویار!
_خب پس مثل من پاستا میگو سفارش بده
سفارش رو داد و منو رو به پیش خدمت برگردوند
همین که از میز دور شد با تردید پرسید:
به نظرت کتی میاد؟!
_حالا اگر نیاد دلخور میشی؟!
_خب...
آره
نشم؟!
_نه... رها کن
الکی سر چیزای بی ارزش به خودت ناراحتی نده
نتونسته یا نخواسته یا خوشش نیومده
به هر حال نشده
نیومده...
دلیل خیلی بزرگی نیست واسه دلخوری و قهر و اینا
تو الان باید نسبت به قبل صبوری و خوش اخلاقیت بیشتر بشه
چون هر رفتار جدیدی رو دیگران تلاش میکنن بچسبونن به این تغییرت
غرق فکر نفسش رو بیرون داد:
میدونی...
دارم فکر میکنم من و کتایون هر دو توی این مدت حرفهای یکسانی رو شنیدیم
چی باعث شد من تحت تاثیر قرار بگیرم و اون نه
_آدما تفاوتهای زیادی با هم دارن، تو فیزیولوژی، تو خلقیات روحی و روانی، درصد انعطاف پذیری، منطق محوری، تعصب و...
اما درباره کتایون و تو
شما هر دو تحت تاثیر قرار گرفتید و من این رو حس کردم، البته با اندازه های متفاوت اما اون هم تحت تاثیر قرار گرفت
اما این تاثیر منجر به کنش نشد
چون کتایون مقابلش ایستاد
ولی تو نایستادی.
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_دویستوبیستوچهارم
اما این تاثیر منجر به کنش نشد
چون کتایون مقابلش ایستاد
ولی تو نایستادی
یعنی فرضت این نبود که باید با چیزی مقابله کرد اومده بودی تا بشنوی
حداقل بعد از اون ماجرای اثبات خدا
ولی کتایون برای جنگ اومده بود
برای همینم سختشه دستاش رو ببره بالا
سختشه تغییر ایجاد کنه
تحول همیشه سخته و آدمها در مواجهه با اون رفتارهای متفاوتی دارن
میبینی کتایون چقدر نسبت به حجابت گارد داره؟
چون حجاب یک تغییر کاملا تو چشم و بزرگه
و از نظر کتایون این یعنی خطر
حالا اینکه اون چطور با چالشش مواجه میشه به خودش مربوطه
میدونم که رفیقشی و خیلی دلت میخواد حس خوبی که تجربه کردی به اونم بچشونی
منم همین حس رو دارم ولی اصرار اصلا جواب نمیده
آدمها رو تا یه حدی با آگاهی دادن کمک میکنن
از یه جایی به بعد باید رهاشون کنی تا تصمیم بگیرن
وگرنه که خدا جبرا همه رو مطیع میکرد و خلاص!
تصمیم کتایون از اینجا به بعدش دیگه واقعا فقط به خودش مربوطه
پس بیا دیگه...
نگاهم رو از در ورودی گرفتم و به ژانت دادم: اومد
چند قدم باقی مونده رو طی کرد و
روی صندلی خالی روبه روی من و کنار ژانت نشست:
سلام
لبخندی زدم:
سلام مهندس
ساعت ۸ و ۱۰ دقیقه ست
بقول خودت خیلی بده آدم آن تایم نباشه!
همونطور که محو ظاهر ژانت بود بی تعارف گفت:
نمیخواستم بیام
ولی... دلم نیومد
پس کار خودتو کردی؟
الان راحتی دیگه نه؟!
ژانت که گوشش از توصیه های من پر بود لبخندی زد و شمرده گفت:
کتی جون من با صحت عقل و اطمینان کافی این تصمیم رو گرفتم
پس ازت خواهش میکنم دیگه دراین باره هیچ حرفی نزنیم و شاممون رو بخوریم
کتایون عصبی لبهاش رو جمع کرد:
باشه
باشه
و بعد زیر لب به فارسی غرید:
هر غلطی دلت میخواد بکن به من چه اصلا!
ژانت با اخم ملیحی پرسید: چی گفتی؟
چشم غره ای نثار کتایون کردم و رو به ژانت رفع و رجوع کردم:
هیچی عزیزم مثل همیشه
چرت و پرت!
به چشم غره ی متقابلش توجهی نکردم و به پیش خدمت اشاره کردم تا جلو بیاد و سفارش سرکار رو تحویل بگیره!
چشمی بین خطوط منو چرخوند و با غیض گقت:
دلم میخواد بهت ضرر بزنم
شماره ۱۷
من و ژانت نگاهمون گره خورد و با خنده گفتیم: خاویار!
..
_خب
بشین روی تخت
خوب به حالات من و نحوه ی ادای حروف و کلمات دقت کن
اون متنی که دستته رو به ترتیب نگاه کن و با جملات من مطابقت بده
میتونی فعلا موقع نماز خوندن همین کاغذ رو دستت بگیری تا حفظ بشی
با دستمال آثار آب وضو روی صورتش رو خشک کرد و کاغذ رو مقابل صورتش گرفت:
خب
من حاضرم شروع کن
توجهی به کتایون که به چارچوب در تکیه داده بود و نگاه عاقل اندر سفیهش رو بین من و ژانت میچرخوند نکردم و روی سجاده ایستادم:
اول نیت نمازت رو توی دلت یا روی زبان ادا میکنی
هر نمازی که هست
یادت که نرفته هر کدوم مال چه وقتی بود و چند رکعت بود؟!
_نه نه... یادمه
_خب مثلا من الان میخوام نماز مغربم رو بخونم
با خودم نیت میکنم سه رکعت نماز مغرب میخوانم، واجب، قربتا الی الله
تکرار کرد: قربةً..؟!
_قربة الی الله
یعنی برای نزدیکی به خدا
اونجا نوشتم خط اول
بعدش تکبیر میگی و شروع میکنی
نگاه کن؛
زیر لب نیت کردم و قامت بستم: الله اکبر
تمام مدتی که نماز میخوندم هر دو با دقت تمام و در سکوت تماشام میکردن
نماز که تمام شد ژانت گفت:
حالا بذار با هم نماز بخونیم
هر چی تو گفتی منم تکرار کنم
الان من هنوز...
نماز مغرب و عشای امشبم رو نخوندم... درسته؟!
_آفرین درسته
باشه ولی...
من چادر نماز دیگه ای ندارم
فقط یه جا نماز جیبی دارم
دست بردم توی کیفم و جانماز رو مقابلش گرفتم
نگاهی کرد و گفت:
_خیلی دلم میخواد مثل تو مهر و سجاده بزرگ داشته باشم
مخصوصا چادر نماز
_باشه پس فعلا این سجاده و چادر من رو داشته باش
من سعی میکنم یکی برات جور کنم و بعد پسش میگیرم
فوری مانع در آوردن چادرم شد: نه... نمیخواد
همین کوچولو خوبه تا یکی بخریم!
لبخندی به روش زدم:
نمازای اولته
اینجوری بیشتر بهت میچسبه
مقاومت نکن که میدونی حریفم نمیشی!
با لبخند چادر رو از دستم گرفت:
یه دونه ای ضحی!
کتایون تک سرفه ای کرد: نه بابا
میبینم که خیلی داره خوش میگذره!
ژانت رو به کتایون چرخید و صادقانه گفت:
آره خیلی
کاش تو هم این حس رو تجربه میکردی
با اشاره ریز من حرف رو عوض کرد:
منظورم اینه که خیلی چیزا فقط با تجربه درک میشن
خب... حالا اگر برات مهمه
تو هم یه دونه ای
هر کدومتون فقط یه دونه اید دیگه!
بی توجه به دلجوییش کتایون رک گفت: تو که مسیحی معتقدی بودی و مسیح و مریم برات خیلی مقدس بودن
چطور انقدر راحت دینت رو کنار گذاشتی و داری نماز میخونی!
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی •
امام رضا(ع)
به خواندن نماز جماعت
سفارش میکردند و
میفرمودند:
ُهر رکعت از جماعت بهاندازۀ
دو هزار رکعت از فرادا است💚🌻
📷 م.انتظاری
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
❤️| دِریه برای حُشِین
خیلی خیلی دَشَنده
🌱| پات میتُنه دلا رو
با بدی ها میجَنده
💛| امام عصر ما هم
در عزای ژَدِشون
🥀| اَشک میریزن همیشه
مثل ابر آسمون
🖤| خوبه برای حُشِین
دِریه تُنیم همیشه
✨| چشمی ته دِریه تَرده
بهشت نره نمیشه
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
سکوت آدمیزاد
بوی دلخوری میده
پر حرفیش بوی دلتنگی
.
.
𓆩دربندکسیباشکهدربندحسیناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪•
•𓆩🌑𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•🌱 امسال اربعین
همھ رفتند و ماندھ بود⚡️
شهری در انحصاࢪِ زیارت نرفتھ ها😔
⃟ ⃟•🏴 در روزِ اربعین
همھ مارا شناختند🥀
با نام مستعارِ زیارت نࢪفتھ ها📿
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1916»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌑𓆪•
•𓆩🏴𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
سلام به پاهای تاول زده...
سلام به لب های خشکیده...
سلام به جسم های خسته...
سلام به اولین نگاه...🕯
و سلام به همهی اونایی که این دفعه رو از قافلهی عشق جا موندن ؛ دلتنگیتون قبول باشه! :)💔
با یه سلامِ اول صبح ، از راه دور و نزدیک دلامون رو راهی زیارت ارباب کنیم 🕊
.
.
𓆩صَباحاً اَتَنَفَسُ بِحُبِ الحُسَین𓆪
@ASHEGHANEH_HALAL
•𓆩🏴𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
🕯 امام صادق عليہالسلام:
بَكَتِ السَّماءُ عَلَى الحُسَين أربَعينَ يَوما بالدَّم💔
آسمان چهل روز بر حسين عليہالسلام خون گريه كرد 🥀
✍🏻 مناقب آل أبى طالب - جلد ۳ ، صفحهٔ ۲۱۲ 📚
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
4_5951748258962344440(1).mp3
9.23M
•𓆩🥀𓆪•
.
.
•• #چله_عاشقی ••
••#روز_چهلم••
[«خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فِيهِ لَمْ يَكُنْ فِيهِ كَثِيرُ مُسْتَمْتِعٍ: اَلْعَقْلُ، وَ الدّينُ وَ الاَدَبُ، وَ الْحَيَاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ».
امام حسين (ع) فرمود: «پنج چيز است كه در هركسى نباشد، خير زيادى در او نيست: عقل، دين، ادب، حيا و خوشخويى».]
(حياة الامام الحسين(ع)، ج 1 ص181 )
.
.
𓆩؏چلهگرفتمڪهگُنهڪمڪنمحسینـ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥀𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
🎯 پیاده روی اربعین
در ۱۰۰ سال پیش
.
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•
ali_poorkave_delbare_araghi 128.mp3
2M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
بغض،اشک،آه،حسرت ..
ایناستروزگارِحرمندیدههاحُسین ❤️🩹
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🕯𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
به دلت بگو میریم کربلا🙂💔
.
.
𓆩رنگو روےحسینےبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🕯𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی •
در عزای جدت آقا
حاجتی دارم، ببین
کربلایی کن مرا
هرسال آقا اربعین
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_دویستوبیستوچهارم اما این تاثیر منجر به کنش نشد چون کت
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_دویستوبیستوپنج
ژانت اخم کمرنگی کرد: من دینم رو کنار نگذاشتم
اسلام که منکر مسیح و مریم نیست خیلی هم بهشون احترام میگذاره
من چیزی رو از دست ندادم بلکه چیزهای جدیدی به دست آوردم
چادر دوخته شده رو تن کرد: بهم میاد؟
نگاهی به چهره ی آرومش میون پارچه ی یکدست سفید چادر انداختم:
خیلی
خندید: ممنون
حالا بخونیم؟
سر تکون دادم: بخونیم
نماز که تمام شد کتایون توی اتاق نبود
خواستم صداش کنم که دست ژانت حلقه شد روی دستم: میگم
من یکم استرس دارم
یه چیزی بگو که آرومم کنه!
_چی بگم؟
اصلا چرا استرس داری؟!
_خب فردا باید برم سرکار
اولین روز کاری با حجاب
اصلا نمیدونم چه برخوردی باهام میکنن
_اگر خیلی سختته میتونی تقیه کنی یعنی به کسی نگی مسلمان شدی و با همون شال و کلاهت حجاب بذاری
لبخند زد و سر تکون داد:
نه نه من میخوام همه بدونن مسلمان شدم!
از چیزی نمیترسم
فقط خواستم یه چیزی بگی که آرومم کنه
با لبخند میون دو ابروش رو بوسیدم
خوب میفهمیدم چه حالی داره
طول میکشه تا مثل من پوست کلفت کنه و بی توجه به برخورد دیگران روشش رو زندگی کنه
پیشونیش رو با انگشت شستم نوازش دادم:
میدونم که خیلی سخته
ولی یادت نره آدما تا کار سخت نکنن، آدم نمیشن
یادت نره الگوها سخت ترین کارها رو انجام دادن که این سختی ها مقابلش هیچه!
اگر به اینکه داری به الگوهات نزدیک میشی فکر کنی از سختی هات هم لذت میبری
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_دویستوبیستوشش
با صدای اذان از خواب بیدار شدم و برای گرفتن وضو راهی سرویس شدم
دیشب اونقدر دیر به خونه رسیدم که چراغها خاموش بود و اهل خانه غرق خواب
و من ناچار شدم برای شنیدن تجربه اولین روز کاری ژانت با حجاب تا این لحظه صبر کنم
وقتی برگشتم ژانت با صورت خیس و پف کرده روی مبل انتظارم رو میکشید:
اومدی؟
من توی سینک ظرفشویی وضو گرفتم
اینکار ایرادی که نداره؟
_سلام صبحت بخیر نه عزیزم چه اشکالی
احساس کردم حالش کمی گرفته ست
پرسش و پاسخ رو به بعد از نماز موکول کردم و خیلی سریع مشغول خواندن شدیم
نماز که تموم شد گفتم: قبول باشه
لبخندی زد: ممنون
راستی این جور مواقع چی جواب میدن؟
تشکر میکنن؟
_نه.
میگن قبول حق
_آها
قبول حق
_خب... بگو ببینم
چه خبر از کارت؟
دیروز چطور بود؟
نفس عمیقی کشید که حاکی از حرفهای مونده روی دلش بود:
دیروز...
اولش که همکارا از دیدنم تعجب کردن
فکر کردن یه چالش یا چیزی شبیه اونه
وقتی گفتم مسلمان شدم و شکلاتی که خریده بودم رو تعارف کردم؛
اولش با شوخی و خنده و مسخره بازی شکلات رو خوردن
فکر کردن سرکارشون گذاشتم
ولی وقتی فهمیدن قضیه جدیه؛
بعضیا مسخره کردن و بعضیا ناراحت شدن حتی یکیشون باهام دعوا کرد!
ضحی واقعا دلم میخواست گریه کنم ولی خیلی خودمو کنترل کردم
به خدا فکر کردم
با خودم گفتم حتما اون منو میبینه و به قول تو عوض همه این سختیا بیشتر دوستم داره و بیشتر بهم نزدیک میشه
چیزی نگفتم
جوابشون رو ندادم
رفتم دنبال ماموریتی که روی میزم بود
ولی وقتی برگشتم همونی که باهاش دعوام شد گزارشم رو به رئیس شرکت داده بود
احضارم کرد و توضیح خواست
منم گفتم مسلمان شدم
ولی توبیخم کرد!
گفت دین شما به من ربطی نداره ولی کار شوخی بردار نیست
گفت ظاهر شما روابط ما رو با شرکت های طرف قراردادمون دچار تشویش میکنه!
گفت اینطوری نمیتونیم همکاری کنیم
گفت فردا یا مثل همیشه بیا سر کارت... یا اینکه برو حسابداری و تسویه کن!
منم...
امروز میرم که تسویه کنم
سعی کردم مثل اون وا نرم:
یعنی به همین راحتی اخراجت کرد؟
با بغض گفت: آره
من نمیفهمم مگه این یه تیکه روسری چه ضرری بهشون میرسوند!
یعنی من با این دیگه نمیتونم عکس بگیرم؟!
_فدای سرت عزیزم این که بغض کردن نداره
تو خودتم میدونستی که این احتمال وجود داره
خودتم گفتی
وقتی بهت گفتم بیشتر فکر کن
یادته؟...
پس دیگه غصه شو نخور
قحط کار که نیست تو هم عکاسی بلدی هم نقاشی
هم زبان فرانسوی بلدی
بالاخره یه کار خوب پیدا میکنی اصلا نگران نباش!
قسمت اول رمان ضحی👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
عه! شلااام
شما هم ایندایید؟
ما ته اومدیم پَرشَم بِخَلیم بَلای اینته هدیه بدیم به ژائراعه امام حُشِین😍
شما شی میخواید بِخَلید!؟👀
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🖤𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
عشق جان
دوست داشتنت
بد جور به دلم مى چسبد
تو يك اتفاق فوق العاده اى
كه بودنت تا بى نهايت
اوج عاشقيست ♥️
.
.
𓆩دربندکسیباشکهدربندحسیناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🖤𓆪•
•𓆩🌑𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•🏴 جاماندهها..
راهی جز گریه ندارند🥀
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1917»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌑𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
✨ امام صادق علیہالسلام فرمود:
میدانید فضیلت زائر کربلا چیست و پیش ما اهلبیت چه خیر بزرگی دارد؟
🖊 گفتند: نه.
🌻 فرمود:
فضیلتش این است که فرشتههای آسمان به زائر کربلا افتخار میکنند ؛ اما آنچه پیش ما اهلبیت دارد این است که ما هر صبح و شام بر او رحمت میفرستیم ( و به او لطف و محبت داریم )🕊
✍🏻 کامل الزیارات، صفحهٔ ۳۲۵ 📚
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩⛵️𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
من در سرزمینی که تو را
در آن نبینم غریبم..
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⛵️𓆪•