eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_بیست_وهشت ♡﷽♡ خم شدم و همانجا پیشانے اش را بوسیدم و دم گوشش گفتم:غصه نخو
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ نمیگوید زهر مار میگوید زعفران! خیلے وقت است که با حاج رضاعلی و رفقایش قرار گذاشته حرف بد نزند و بد دهنے نکند! با زور و زحمت قورت میدهم خنده ام را و با لبخند ته مانده آن خنده میگویم:خب تعریف کن کے هست؟ نگاهم میکند و سکوت میکند بعد سرش پایین مے اندازد و دستهایش را داخل جیب هایش میکند و میگوید: از دختراے دانشگاهه ترم اولیه.تو انجمن باهاش آشنا شدم.ادبیات میخونه. برادر کوچکم عاشق شده بود! ابوذر عاشق شده بود.آه خداے من چقدر سرم شلوغ شده این روزها! این دیگر جزو برنامه ام نبود، دستم را دور گردنش مے اندازمو میگویم:باریک الله! خوبه نه خوشم اومد! همیشه فکر میکردم آخر آخرش پریناز یه دختر برات پیدا میکنه میرید خواستگارے و مزدوج میشے! ولے خوشم اومد توهم کم بیش فعال نیستے میخندد و هیچ نمیگوید. روے نوک دماغش میزنم و میگویم:راستے چرا به کسے نمیگے؟ خب بگو پری واست آستین بالا بزنه! میدونے که منتظر لب تر کنے! پوفے میکشد و کلافه میگوید: نمیشه آیه نمیتونم! اصلا نمیدونم اینکار درسته یا نه!دختر یه پدر تاجر داره! از این بازارے های به نامه! صبحا با سانتافه میرسوننش بعد از ظهرا با جگوار میان دنبالش ! من عمرا بتونم همچین زندگے اے براش بسازم!! اصلا عرفم بیخیال شم شرع و دین خدا میگه وظیفه اته در شان زنت براش زندگے بسازے! منم نمیتونم... دستم را از دور گردنش بر میدارمو روبه رویش مے ایستم به چشمهایش نگاه میکنم تردید را میخوانم:ابوذر.تو راست میگے حرفت کاملا منطقیه ولے تو که هنوز چیزے نگفتے با دختره صحبت کن شاید کنار اومد. توکل کن به خدا! نام توکل را که میشنود لبخند میزند زیرلب چند بار توکل را زمزمه میکند و بعد بے ربط میگوید:تاحالا گردو بازے کردے؟ تعجب میکنم:نه چی هست؟ پوزخند میزند و میگوید:همین کارے که تو پیشنهاد کردے! چشمهایم گرد میشود:چے میگے ابوذر! منظورت چیه؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_بیست_وهشت یه دونه آقا، 200 تومن. یدونه فال بگیرید نگاه ملتمسانه پسرک با
🍃🍒 💚 سعید درحالیکه دستش را دراز کرده بود تا استارت بزند و سرش به طرف شروین بود خشک شده بود. -چی شده؟ - کجا برم؟ - خونه خاله -ها؟ -خنک نشو. راه بیفت سعید از حالت خشک بیرون آمد و گفت: -صبر کن ببینم. معلومه چته؟ می خوای بری خونه خاله؟ با پای خودت؟ مبارکه ... -حوصله داریا. برو دیگه -به جون تو تا نگی چی شده امکان نداره برم - پس پاشو تا خودم برم -چیز خورت کردن؟ -می ری سعید یا بندازمت پائین؟ سعید ماشین را روشن کرد، کمی که رفتند شروین گفت: - دیشب زنگ زده می گه سوال دارم. آخه از پشت تلفن می شه مسئله ریاضی حل کرد؟ -چرا نشه؟ وقتی عشق باشه همه چیز ممکنه شروین کلافه گفت: -نمی فهمم پس این معلم خصوصی برای چیه! -چقدر ساده ای پسر، این مسئله اش جای دیگه است نه توی ریاضی. حتماً هیچی هم نمی فهمه - چرا، بد نبود ولی حوصله می خواد. منم گفتم میآم خونتون مسئله ها رو می گیرم حل می کنم. همین -من می گم نرو حالش گرفته می شه شروین در حالیکه نگاهش را به درخت های بلند قامت کنار خیابان می دوخت گفت: - حوصله دردسر ندارم سعید ماشین را نگه داشت. نگاهی به خانه انداخت و سوتی زد. شروین پیاده شد و در زد. صدایی از پشت آیفن گفت: -کیه؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒