eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.7هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_بـیـست_و_چهارم با احمدآقا و چند نفــــږ از بچہ های مسجد راهی بهشت زهرا ش
🍃🎀 💚 احمد آقا عارفی وارسته بود که نمازهایش بوی ملاقات با پروردگار می داد. معمولا چنین انسان هایی یا از جامعه فاصله می گیرند. یا اگر وارد جامعه و مسجد شوند ، خود را درگیر هیچ کاری نمی کنند تا حضور قلب داشته باشند. بارها از این عارف نماها دیده ایم که فقط سجاده و عبای خود را می شناسند دیگر هیچ... اما این شاگرد وارسته آیت الله حق شناس درس ایمان و عمل را از استادش فرا گرفته بود. او سخت ترین کارهای اجرایی مسجد را برعهده داشت و در عین حال ، روز به روز بر معنویتش افزوده می شد! من دیده ام برخی مدعیان عرفان ، وقتی نماز را به پایان می رسانند مشغول ذکر و تسبیح و... می شوند. اما احمد آقا وقتی نماز معراج گونه اش به پایان می رسید و سفر عرفانی اش تمام می شد ، همگان با نمازگزاران مسجد تکبیرها را تکرار می کرد. الله اکبر خمینی رهبر... بعد دستانش را به نشانه ی دعا در مقابل صورتش قرار می داد و مانند بقیه می گفت : خدایا خدایا تا انقلاب مهدی.... بعد هم مشغول تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) می شد. آن هم با توجه‌ کامل وقتی تعقیبات نماز به اتمام می رسید از جا بلند می شد و مشغول فعالیت های بسیج و فرهنگی می شد. البته در میان شاگردان حضرت استاد چنین افرادی کم نبودند. که این هم از زحمات حاج آقای حق شناس بود. به قول آن انسان وارسته : (( آیت الله حق شناس عرفان و سلوک را به سطح پایین جامعه منتقل کرد. ایشان عرفان و دوستی با خدا را کوچه بازاری کرد. کم نبودند از کسبه های بازار و افراد عادی که در کنار زندگی روزمره خود راه سیر و سلوک را از این انسان خدایی آموختند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_بیست_وچهارم ] با صدای زنگ موبایلم از خواب پ
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] آنقدر به عمق فرعی رفتم که دیگر ساختمان یا خانه باغی نمانده بود. صدای موزیک و جیغ قاطی شده بود و هر لحظه که ماشینم نزدیکتر میشد صدا واضحتر می شد. کنار دیوار باغ عروسکم را پارک کردم و چرخی به دور دیوارهای باغ زدم. خبری از کسی نبود و تمام صداها از پس دیوارهای باغ به گوش می رسید. حسی دو به شک تمام وجودم را گرفته بود. چندین بار ماشین را وارسی کردم و درب آن را قفل کردم و جلوی درب خانه باغ ایستادم. می خواستم از دیوار بالا بکشم و سر و گوشی آب دهم اما ترسیدم کسی مرا ببیند و آبرویم برود. گوشی را در آوردم و چندین بار با همان شماره ی ناشناس تماس گرفتم اما جوابی دریافت نکردم. هیچ ماشینی دور باغ پارک نشده بود. «یعنی این همه جمعیت یه دونه ماشین ندارن؟ امکان نداره... حتما ماشینا رو بردن توی باغ... اه... کاش اصلا نمی اومدم.» در حال کلنجار رفتن با افکارم بودم که درب باغ باز شد و دو جوان که هرگز آنها را ندیده بودم با ماشینشان از باغ بیرون زدند. قبل از اینکه در را ببندند داخل رفتم و آن دو جوان درب را بستند ورفتند. محوطه جلوی باغ پر بود از درختانی که شاید اصلا هرس نشده بودند و شاخ و برگشان به شدت در هم تنیده شده بود و پشت درختان به ندرت پیدا بود. رقص نوری که همراه با صدای آشنای مهزیار و جیغ دختر و پسرها از لابه لای درختان توی چشمم می خورد مرا وادار کرد که از راه باریکی که از بین درختان رد می شد خودم را به جمع پارتی برسانم. میدان وسط باغ که فقط یک آلاچیق بزرگ وسط آن بود و دستگاه رقص نور و دستگاه پخش وسط آن بود و داشت به خوبی کار می کرد خالی از حتی یک آدمیزاد بود. این چه شوخی مسخره ای بود؟ صدای جیغ و سوت و داد و فریاد مهمانها به همراه موزیکهای مهزیار دی جی پارتی هایی که می رفتم از دستگاه پخش کل محیط را گرفته بود و رقص نور برای این صداهای مجازی خودنمایی می کرد. خوف تمام وجودم را گرفت اما می دانستم نباید بی گدار به آب بزنم. از اول هم آمدنم اشتباه بود. خوب که دقت کردم درست مثل همان راه باریکی که از آن عبور کردم و به آلاچیق رسیدم، یک راه هم از بین درختان انبوه پشت آلاچیق به ساختمانی منتهی میشد. خودم را جمع کردم و می خواستم بی صدا راه آمده را برگردم و خودم را به ماشینم برسانم. میدانستم توی ساختمان هم خبری نیست و همه چیز مشکوک بود. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal