عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویستوده مامان پری به جایش گفت:مثال اینکه میخواد باهاش بری و از این ح
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویستویازده
به ایستگاه پرستاری میرسیم...دکتر میخواهد از بخش برود که خم میشود و آرام دم گوشم زمزمه
میکند:یه جشن خیلی خیلی کوچیک میخوایم بگیریم به مناسبت پیدا کردنت... امشب رو به کسی
قول نده چون دعوتی پیش ما...
میخواهم تعارف کنم که میگوید:اما و اگر نداره!باید قبول کنی! بیا بلکه شهرزاد هم از تو شوک
بیرون اومد!
و بعد بدون اینکه منتظر حرفی از جانب من باشد میرود.لبخندی مزنم! چه رویی داشت این زندگی
!هزار رنگ...
_______________
محرم نزدیک بود و طالب داشتند وسایل حسینیه را شستو شو میدادند.
قاسم خسته کنار بقیه مینشیدند.کش و قوسی به بدنش میدهد و قلنج های کمرش را میشکند. پنج
فرش شش متری را یک تنه شسته بود و واقعا خسته بود.
احمد برای همه چای می آورد و حین تعارف کردن به قاسم میگوید:خسته نباشی دلاور!
قاسم چای را بر میدارد و میگوید:خواهش میکنم زنده نباشی برادر!
جمع را به خنده می اندازد .حاج رضا علی هم به جمع میپیوند و همگی به احترامش از جا
برمیخیزند.
قاسم از جایش بلند میشود تا استادش بر سر جایش بنشیند و خود میرود کنا امیرحیدر روی زمین
مینشیند.
امیرحیدر با لبخند نگاهش میکند و ابوذر میزند روی شانه اش و میگوید:حسابی امروز حماسه
آفرینی کردیا!
قاسم صدایش را کلفت میکند و میگوید:داشت حماسه سازه اصلا! چی فکر کردی؟
حاج رضا علی لبخند محجوبانه ای میزند و قاسم میپرسد:حاجی بالاخره نگفتید من چیکار باید
بکنم؟
حاج رضاعلی میگوید: خودت پیداش میکنی! وقتی خوب درکش کنی!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃