eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشتاد_وچهار - تو با این حافظه کوتاه مدت چطوری می خوای تو حافظت نگ
🍃🍒 💚 - متوجه منظورت نمی شم. بروسر اصل مطلب. چرا واضح حرف نمی زنی؟ -چون سخته. هنوز خودمم باهاش کنار نیومدم - چیزی که تو رو اینجور به هم ریخته باید مطلب مهمی باشه شاهرخ چندلحظه چشم هایش را بست بعد بلند شد. یکی دو قدم جلو رفت، همانجا پشت به شروین ایستاد و دست هایش را توی جیبش کرد. - می گی چی شده یا نه؟ بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - باید از این شهر برم شروین چند لحظه ای خشکش زد. بعد شروع کرد به خندیدن، به صندلی تکیه داد و گفت: -شوخی بی مزه ای بود. باید اعتراف کنم برای چند لحظه غافلگیر شدم اما وقتی دید که شاهرخ حرکتی نکرد خنده روی لبش خشک شد. بلندشد وجلوی شاهرخ ایستاد. با نگرانی در چشم هایش خیره شد. - معلومه چی می گی؟ اگه این یه شوخیه بهتره همین جا تمومش کنی چون دیگه داره بی مزه می شه و جواب شاهرخ همه امیدش را بر باد داد. شاهرخ چشم هایش را بست و آرام گفت: -کاش یه شوخی بود شروین که ناگهان عصبانی شده بود کمی عقب رفت، چرخید و درحالی که به موهایش دست می کشید سعی کرد آرام باشد. بعد به طرف شاهرخ چرخید و داد زد: -منو آوردی اینجا اینو بهم بگی؟ بهترین خبری بود که می شد بشنوم. واقعاً ممنونم و با عصبانیت شروع کرد به قدم زدن. کمی رفت و دوباره برگشت. جلوی شاهرخ ایستاد. می خواست چیزی بگوید که نگاهش در نگاه مغموم شاهرخ گره خورد. حلقه اشک را در چشمان آرامش دید. فهمید که شاهرخ هم مثل او درون پر غوغایی دارد. حرفش را خورد. چرخید دستش را در هوا تکان داد و به درخت روبرویش کوبید. - لعنتی شاهرخ جلو رفت دستش را روی شانه شروین گذاشت و فشار داد... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒