عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دوازده ♡﷽♡ {فصل دوم} _اللهم صل علے محمد و آل محمد وعجل فرجهم،اللهم صل ع
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_سیزده
♡﷽♡
میگویم:هنوز هم نمیخواد ازدواج کنه... اون هیچ وقت رفتن عمو عیسے رو باور نکرد
میگوید: زنها لطیفن درست ولے برعکس جنسشون سخت دل میبندند! خوب میکنه
وقتے عیسے هنوز تو دلشه خوب میکنه
بادلخوے میگویم: عمه فقط 41سالشه جونیش حروم من شد و حالا هم میگه بعد از عیسے نداریم فقط عیسے
میگوید:عمه هم گاهے حق دروغ گفتن داره!! تو بهانه اے عمه نمیخواست جونیش و به غیر عیسے اش با کس دیگه اے شریک بشه
کلافه میگویم: نمیدونم نرجس جون نمیدونم... راستے چه خبر از دخترت؟ ندیدمش امروز؟
آهے میکشد و میگوید:اونم همش اسیر منه امروز که فهمیدم شیفت هستی گفتم بره خونش تو هستی با کلی زور و التماس رفت...
آیه از صمیم قلب خوشحال میشود با شنیدن این حرف و گونه نرجس پیر را میبوسد و میگوید:
خوب کردے عزیز دل من هستم
صلوات فرستادنش را از سر میگیرد و با دست اشاره میکند که دیگر بروم و مزاحم خوابش نشوم دوباره میخندم و دستم را به چشمم میگذارم و اتاقش را ترک میکنم
بخش سوت و کور است در استیش به جز رزیدنت شیفت و هنگامه کس دیگرے نیست
آرام سالمے به آن دو دادم و پرونده نرجس جان را سر جایش گذاشتم هنگامه لیوان چایم را روبه رویم گذاشت تشکرے کردم و کنارش نشستم! به لیوانش خیره شده بود و سکوت کرده
بود...مترجم خوبے براے سکوت اطرافیانم بودم یک رنج نامه پشت این سکوت بود به چهره دلنشینش خیره شدم سرش را بلند کرد نگاهم کرد با اشاره سر پرسید چے شده؟ با شاره سر گفتم هیچ!
مقنعه اش را مرتب کرد و گفت:آیه پرستار بخش اطفالی ولے نمیدونم تو بخش بزرگسالان چطور اینقدر خاطر خواه دارے؟ بحث نگاهش را عوض کرد شاید اینطور راحت تر بود...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃