عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_پنجاه_وهشت - تو چته؟ چرا گیج می زنی؟ هی با توام شروین یکدفعه از فک
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_پنجاه_ونه
رو خوب کنه تا حالا کرده بود. درسته که آنی شاد می شم اما دو روز بعد اوضاع همونه که بود
سعید پرید سوار ماشین شد و گفت:
-پارتی رفتی ولی همیشه تنهایی، درسته؟
-آره ولی...
سعید نگذاشت حرفش تمام شود.
- ولی نداره، عین مادربزرگها حرف می زنی! جوون اگه عشق و حال نکنه می میره
- تا حالا از این عشق و حال ها زیاد کردم ولی دیگه شک دارم واقعاً عشق و حال باشه
سعید کاپشنش را درآورد و گفت:
-ول کن این حرفهای مسخره رو. از کی اینقدر متفکر شدی؟ اصلاً محض حفظ آبروی من بیا
شروین چند لحظه ای به سعید خیره ماند بعد سر چرخاند و ماشین را روشن کرد...
شب بود. چراغ اتاقش را خاموش کرد. کنار پنجره ایستاده بود. نگاهش را به آسمان دوخته بود و طوری که گویی با کسی حرف می زند چیزهایی را زمزمه می کرد.
- شاهرخ می گه تو هستی. واقعاً هستی؟ می گه می تونی کمکم کنی. من گیر کردم. میگه عقلت. عقلم هم قد نمیده. واقعاً نمیدونم چی درسته
کمی سکوت کرد بعد ادامه داد:
-اصلاً اگر تو هستی و صدامو میشنوی، اگه کار درستی نیست خودت یه کاری کن جور نشه. اگه خدایی باید بتونی جلوی یه کار اشتباه رو بگیری دیگه، مگه نه؟
این را گفت و مدتی متفکرانه به آسمان نگاه کرد. گویی داشت پیشنهادش ! را سبک سنگین میکرد. بعد انگار راه حلش به نظرش خوب آمده باشد سری تکان داد و گفت:
-آره. اینجوری همه چیز درست میشه. هر اتفاقی بیفته تو خواستی چون من بهت گفتم
بعد که خیالش راحت شد روی تخت افتاد. پتو را روی خودش کشید و دوباره مدتی به سقف خیره شد و با صدای بلند گفت:
-اصلا فردا از شاهرخ می پرسم
بعد به طرف دیوار چرخید و خوابید.
*
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒